کتاب دریاچه تاریک
معرفی کتاب دریاچه تاریک
کتاب دریاچه تاریک نوشتهٔ کاترین آردن و ترجمهٔ نگار شجاعی و ویراستهٔ سیده سودابه احمدی و سهیلا نظری و روژین فهم حصاری است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب دریاچه تاریک
کتاب دریاچه تاریک (Dark Waters) حاوی جلد سوم از مجموعهٔ «محدودهٔ مرگ» است. این رمان که در ۱۶ فصل نوشته شده، رمانی تخیلی و ترسناک برای نوجوانان است. این کتابِ منتخبِ آمازون، به ادامهی ماجراهای «اُلی»، «برایان» و «کوکو» میپردازد که توانستهاند مردِ همیشهخندان را شکست دهند، ولی هنوز هم باید با نیروها و موجوداتی ناشناخته و مرموز بجنگند. داستان کتاب «دریاچهٔ تاریک» دقیقاً از همان جایی شروع میشود که جلد قبلی آن، «صدای مردگان» (Dead Voices)، تمام شده بود. اُلی و برایان و کوکو، مرد همیشهخندان و مترسکهای پلیدش را موقتاً شکست دادهاند و بهدنبال راهی میگردند که او را برای همیشه شکست دهند. آنها در حال تحقیق دربارهٔ این موجود شیطانی هستند و به همین علت، نمرات درسیشان در مدرسه افت کرده است. پدر و مادرهایشان متوجه شدهاند بچهها وقتشان را به کاری غیر از خواندن درس میگذرانند. پدر و مادر اُلی، برای اینکه حال این سه دوست را بهتر کنند، آنها را ترغیب میکنند به قایقرانی در دریاچهٔ چَمپلین بپردازند. در ادامهٔ رمان متوجه میشوید بنا به افسانههای محلی، هیولایی در دریاچهٔ چمپلین زندگی میکند. بچهها به این هیولا باور ندارند و آن را فقط یک داستان محلی برای ترساندن بچهها میدانند، اما قایقسواری در دریاچهٔ چمپلین و اتفاقی که در آن دریاچه برایشان میافتد، نظرشان را درمورد همهچیز عوض میکند و باعث میشود آنها دوباره مجبور به نجاتدادن زندگی خودشان شوند.
خواندن کتاب دریاچه تاریک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره کاترین آردن
کاترین آردن در سال ۱۹۸۷ به دنیا آمد. او یک رماننویس آمریکایی است که بیشتر بهخاطر سهگانهٔ «وینترنایت» شناخته میشود. در کالج میدبوری شرکت کرد و در سال ۲۰۱۱ با مدرک زبان روسی و فرانسوی فارغالتحصیل شد. اولین رمان او «The Bear and Nightingale» در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و پس از آن The Girl in the Tower در سال ۲۰۱۸ و The Winter of the Witch در سال ۲۰۱۹. او مجموعهرمانی برای کودکان به نام «محدودهٔ مرگ» نوشته است.
بخشی از کتاب دریاچه تاریک
«با تمام سرعت، بهطرف ساحل دویدند. مدام چشم و گوششان را تیز میکردند، موقع رفتن هیزمهایی را که به زمین میریخت جمع میکردند و از همدیگر دور نمیشدند. خبری از تبری که برایان از کلبه آورده بود، نبود؛ بااینکه هیزمها از جایی که تبر را انداخته بود زمین، تکان نخورده بودند. یعنی چه؟ یعنی مرد تبربهدست برش داشته بود؟ ولی مرد کجا بود؟ مار کجا رفته بود؟ برایان خبر نداشت. در تمام مسیر ساحل، نه از مار اثری دیدند و صدایی شنیدند، نه از مرد تبربهدست.
وقتی مثل تیر از دل جنگل بیرون پریدند، هوا کاملاً تاریک شده بود. نور به رنگ بنفش درآمده بود و بارانی ملایم میبارید. فیل جلوتر از همه میدوید، برایان انتهای صف بود، کوکو هم وسطشان.
با وجود تمام اتفاقات، برایان خوشحال بود که فیل همراهشان است. انگار وجود فیل در گروه باعث شده بود دو تکه از زندگیاش بالاخره به همدیگر وصل شوند.
اُلی و خانم زینتنر کنار آتش نشسته بودند. آتش را حسابی راه انداخته بودند، جوری که در تاریکی میغرید و میخروشید، بخش بزرگی از ساحل را روشن کرده بود و نور نارنجیرنگش به صورتشان میتابید. برایان از دیدن این صحنه خوشحال شد. انگار آتش مقابل شب و خطرات شناخته و ناشناختهٔ جزیره، با آنها متحد بود. فیل، برایان و کوکو مثل برق از جنگل بیرون پریدند، پرسروصدا قدم به ساحل گذاشتند و سیلی از سنگهای ریز و غلتان زیر پاهایشان به حرکت درآمد.
خانم زینتنر فریاد زد: «بالاخره اومدین!»
کوکو گفت: «مامان!» جلو دوید و مادرش را محکم بغل کرد.
خانم زینتنر هم کوکو را در آغوش کشید و کمی عصبانی گفت: «کجا بودین؟ نیومدیم اینجا بازی کنیم، عزیزم! داشتم از نگرانی میمُردم. نزدیک بود بیام تو جنگل دنبالتون. ولی...» مکث کرد.
برایان میدانست چرا او جایی نرفته. نگاهی به اُلی و پدرش انداخته بود. وقتی بدوبدو از آنطرف ساحل میآمدند، اُلی حتی سرش را هم بلند نکرده بود. دهان اُلی شبیه خطی باریک شده بود و پدرش داشت هذیان میگفت.»
حجم
۱۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
و جلد سوم. عالی، منتظر جلدهای بعدی هستیم
عاشقش شدمممم
😉🌈🏳️🌈واییی خدا من عاشق این جلد هم شدم مطمئنم شما هم خوشتون میاد البته به شرطی که جلد اول و دوم رو هم خونده باشید و از اون جلد ها هم خوشتون اومده باشه 🏳️🌈🌈😉
عالی منتظر جلد بعدی هستم😍😍
چند تا نکته بگم :۱ حتما جلد های محدوده مرگ و صدای مردگان رو بخونید ۲ فقط منم که یاد هری پاتر افتاد؟ و اون دیالوگ معروفشون؟ ۳ داستان هیجان انگیز و نفس گیری داری اگر عین من وقت برای چاپیش