کتاب روزهای صفر
معرفی کتاب روزهای صفر
کتاب روزهای صفر نوشتهٔ روث ور و ترجمهٔ فروزان صاعدی است. نشر گویا این رمان معاصر پلیسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب روزهای صفر
کتاب روزهای صفر (Zero Days) حاوی یک رمان پلیسی و داستان زنی است که در جستوجوی حقیقت و انتقام است. «جک»، قهرمان این رمان در جایگاهی دوگانه قرار دارد؛ از سمتی مظنون به قتل همسرش است و باید فرار کند و از سمتی دیگر در جستوجوی قاتل همسرش به مسیری پرمخاطره قدم میگذارد. در داستان کتاب روزهای صفر، جک و «گیب»، زن و شوهری هستند که شغلشان نفوذ به ساختمانها و هککردن سیستمهای اطلاعاتی است. در یک مأموریت، کارها بهخوبی پیش نمیرود و آنها لو میروند. نگهبان بهدنبال جک میافتد. جک با تمام تلاشش برای فرار، نمیتواند از مهلکه بگریزد و پایش به کلانتری میرسد. ازآنجاکه ورود به ساختمانها و تستکردن سیستمهای اطلاعاتی، یکی از بندهای قرارداد جک با شرکتِ استخدامکنندهی او است، میتواند از خودش دفاع کند و شب را در بازداشتگاه نماند، اما چیزی که عجیب است، خاموشبودن تلفن شوهرش، گیب است. گیب همیشه تا پایان مأموریت همسرش بیدار میماند، اما امشب گویی اتفاقی عجیب در جریان است. روث ور (Ruth Ware) را استادِ نوشتن رمانهای هیجانانگیز و جنایی دانستهاند. او این بار، ضربان قلب مخاطب را بالا میبرد. این رمان را بخوانید.
خواندن کتاب روزهای صفر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزهای صفر
«"عزیزم." این صدای عمیق و نرم گیب در گوشم بود که بیدارم کرد و من پلک زدم و بعد سرم را برگرداندم و او را دیدم که در کنار من لابه لای ملافههای چروک دراز کشیده و خورشید در موهای سیاهش نورهایی به رنگ ذغال سنگ نارس میتاباند. با تنبلی لبخند میزد، با آن خندهای که از گوشه لبانش بیرون میآمد انگار که نمیتوانست جلویش را بگیرد و قلبم از عشق و اشتیاق فشرده شد.
"سلام، عزیزم." غلت زدم تا به او نگاه کنم، در او محو شدم، دستم را روی شانههای صافش کشیدم، از برآمدگیهای دندههایش تا باسنش پایین رفتم، گرمای پوستش و سختی ماهیچه و استخوانش را زیر انگشتانم احساس کردم. گفت: "دوستت دارم" و من نمیدانستم چرا، اما انگار چیزی در درونم درد میکرد، ترک میخورد. یک چیزی اشتباه بود. چرا آن کلمات آشنا مثل چاقویی در پهلویم، مثل درد جسمی در گوشت زیر دندههایم آزارم میداد؟
پرسیدم. "گیب، چی شده؟" اما او فقط سرش را تکان داد.
"تو باید بیدار شی، جک؟"
گفتم: "من بیدارم." اما حتی وقتی این کلمات از دهانم خارج شدند، میدانستم که درست نیست و گیب همچنان سرش را تکان میداد و از من دور میشد. دستم را به سمتش دراز کردم، اما او همانطور داشت دور میشد. گفتم: "گیب" و صدایم مثل هق هق بلند شد: "گیب، نه، لطفاً صبر کن، منتظرم بمون."
او زمزمه کرد: "بیدار شو جک." و من سعی کردم فریاد بزنم: "نه، نه، نه، نمیخوام برگردم."
اما خیلی دیر بود. حالا بیدار بودم، کاملاً بیدار و میتوانستم خورشید را حس کنم ‒این بارخورشید واقعی‒ را روی پلکهای بستهام حس کنم. دوباره به دنیای واقعی برگشتم. دنیایی که گیب در آن رفته بود و درد پهلویم به طرز ناخوشایندی واقعی بود؛ قلبم درد گرفت، رؤیا خیلی واقعی بود، خیلی غیرقابل تحمل و من نمیخواستم از خواب بیدار شوم. با این حال، چیزی متفاوت بود. برای اولین بار در... نمیتوانستم به یاد بیاورم چند روز بود که سطح زیر شانهام زمین سخت و سرد نبود، بلکه نرمی اسفنجی تخت بود. فاصلهٔ عجیبی تا دردی وجود داشت که دیروز آنقدر تیز و آنی بود که نفسم را بند میآورد. و گرم بودم، تقریباً خیلی گرم.»
حجم
۳۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۳۱ صفحه
حجم
۳۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۳۱ صفحه
نظرات کاربران
داستان کتاب در باره زنی هست که ناامید از نیروهای،پلیس خودش به دنبال پیدا کزدن قاتل شوهرش هست اگه کتابهای روث ور رو خونده باشید میدونید که معمولا سبکش اینطوره که اوایل کتابهاش یه مقدار خسته کننده و کشدار هست و
ضعیف ترین کتابی که از این نویسنده خوانده ام. اصلا توصیه نمی کنم.
کتاب ها عالی هستن
این چندمین کتاب روث ور است که خوندم، نسبت به کتابهای قبلی کشش معماییش کمتر بود، اما کشش و تازگی موضوع کتاب خوب بود. البته من از مترجمی دیگه خوندم که بسیار هم ترجمهاش عالی یود. یه موردی که خیلی