کتاب دلهره دروازه بان هنگام ضربه پنالتی
معرفی کتاب دلهره دروازه بان هنگام ضربه پنالتی
کتاب دلهره دروازهبان هنگام ضربه پنالتی نوشتۀ پیتر هاندکه با ترجمۀ کیوان خسروی در انتشارات خوب به چاپ رسیده است. داستان دربارۀ شخصیتی به نام یوزف بلوخ، دروازهبان مشهور سابق است که از کارش اخراج میشود یا خود را متقاعد به پذیرش این موضوع میکند. او که از اختلافهای روانی و ادراکی عذابآور رنج میبرد مرتکب قتل میشود.
درباره کتاب دلهره دروازه بان هنگام ضربه پنالتی
همهچیز با فرض اشتباه قهرمان داستان، یوزف بلوخ، دروازهبان مشهور سابق، شروع میشود که اخراج شده است یا اینکه خود متقاعد میشود که اخراج شده است. او کارش را رها میکند و بیهدف در وین قدم میزند. از آن به بعد، خواننده بلوخ را دنبال میکند که بیهدف و بدون برنامه در شهر رانندگی میکند، روزنامه میخواند... . همهچیز او را آزار میدهد: صداهای شهر خیلی بلند است، روشنایی او را آزار میدهد. او به سینمای تاریک پناه میبرد. در اواسط فیلم، صدای زنگ را میشنود؛ اما دیگر نمیداند که آیا صدا بخشی از فیلم است یا از جای دیگری میآید. انگار دنیا به یکباره از هم پاشیده است؛ اما این همۀ ماجرا نیست: بهزودی یک قتل رخ میدهد.
داستان دربارۀ اختلالات ادراکی عذابآور بلوخ است که در طول صفحات با جزئیات زیاد بررسی میشود. بلوخ از یک اختلال روانی رنج میبرد. او فردی است که دائماً در دنیایی که بهسختی میتواند آن را توضیح دهد احساس می کند اضافی بوده و مجبور است دائماً رابطهاش را با اشیا از نو برقرار کند. از آنجا که او اغلب این احساس را دارد که چیزها فقط مرتب شدهاند، هرآنچه را درک میکند سعی میکند به ته آن برسد. هرازگاهی این تصور برای او به وجود میآید که آنچه طرفهای گفتوگو میگویند با حرکات لبهایشان مطابقت ندارد و دنیا او را با پیامها و درخواستهای مخفیانه از طریق اشیا تحریک میکند.
کتاب دلهره دروازهبان هنگام ضربه پنالتی از ساختار فرآیند فکری بلوخ پیروی میکند که در آن، با در نظر گرفتن تمام جزئیاتی که برای خواننده بیاهمیت به نظر میرسد، همهچیز به یک اندازه اندازه مهم است، بهگونهای که خواننده بهطور خودکار مجبور به استفاده از «عینک ادراکی» بلوخ میشود که گاهی تحمل آن دشوار است. قتل صندوقدار تقریباً بهطور کامل فراموش شده است. بلوخ ظاهراً با آن برخورد نمیکند و هیچ احساس پشیمانی ندارد، فقط افکارش با دیدن ژاندارمها یا مأموران گمرک نشان میدهد که او در واقع هنوز در حال فرار است.
در این کتاب اختلالات ادراکی بلوخ از نظر زبانی بسیار خوب پیادهسازی شده است. هاندکه، فروپاشی واقعیت شخصیت اصلی را از طریق توصیفات دقیق وقایع و اشیاء درکشده توسط بلوخ بهخوبی نشان میدهد.
خواندن کتاب دلهره دروازه بان هنگام ضربه پنالتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به همۀ دوستداران ادبیات داستانی، ویژه ادبیات آلمانی پیشنهاد میکنیم.
درباره پیتر هاندکه
پیتر هاندکه (Peter Handke) ۶ دسامبر ۱۹۴۲ در گریفن اتریش متولد شد. او نویسنده و نمایشنامهنویس پیشرو (آوانگارد) اتریشی است که در ۲۰۱۹ جایزۀ نوبل ادبیات را برد. هرچند این انتخاب انتقادهای زیادی را از آکادمی نوبل بههمراه داشت؛ چراکه پیتر هاندکه از جمله افرادی بود که در دوران جنگ بوسنی، حمایتش را از نیروهای صرب نشان داده بود.
او پدرش را ندید. همراه با مادر و ناپدریاش زندگی میکرد. در دانشگاه در رشته حقوق تحصیل کرد و با مطالعه آثار نویسندگان بزرگی مانند داستایوفسکی، ماکسیم گورکی، توماس وولف و ویلیام فاکنر به دنیای ادبیات کشیده شد. آو آثار ادبی بسیاری آفریده است و علاوه بر جایزه نوبل ادبیات، جوایز دیگری همچون جایزه گئورگ بوشنر (۱۹۷۳)، جایزه جشنواره بینالمللی ادبیات ویلهنیتسا (۱۹۸۷) و جایزه فرانتس کافکا (۲۰۰۹) را از آن خود کرده است.
بخشی از کتاب دلهره دروازه بان هنگام ضربه پنالتی
«غرفههای ناشمارکت حالا دیگر بسته بودند. مدتی سبزیها و میوههای دورانداخته را که تصادفی پیش پایش میآمدند، کنار میزد. جایی بین غرفهها شاشید. دید کل دیوارهای آلونکهای چوبی از ادرار سیاهاند. پوست انگورهایی هم که دیروز تف کرده بود، هنوز روی پیادهرو بودند. اسکناس را که گذاشت روی میز صندوقدار، پول حین چرخیدن میز گیر کرد. بلوخ فرصت یافت چیزی بگوید. صندوقدار پاسخ داد. بلوخ چیز دیگری گفت. چون این کارش غیرعادی بود، صندوقدار براندازش کرد. همین به او فرصت داد تا باز هم صحبت کند. دوباره در سینما یاد آن رمان صدمنیکغاز و اجاق برقی کنار صندوقدار افتاد. تکیه داد و چشم دوخت به جزئیات فیلم بر پردهٔ نمایش.
طرفهای عصر با تراموا رفت سمت ورزشگاه. در ورزشگاه جای ایستادنی گرفت، اما نشست روی روزنامههایی که هنوز دورشان نینداخته بود. عین خیالش نبود که تماشاچیان جلوی دیدش را گرفتهاند. در طول بازی بیشترشان نشستند. کسی نشناختش. روزنامهها را همانجا ول کرد، شیشهٔ آبجویی گذاشت رویشان و قبل از سوت پایان بازی از ورزشگاه زد بیرون تا گیر شلوغی نیفتد. آنهمه اتوبوس و تراموای خالی و منتظر به نظرش عجیب آمد. بازی مهمی بود. داخل یکی از ترامواها مدتی طولانی تنها و منتظر نشست. یعنی داور وقت اضافه گرفته بود؟ سر که بلند کرد، دید خورشید پایین میآید. بیهوا سرش را پایین انداخت. بیرون ناگهان باد وزیدن گرفت. درست موقعی که سوت پایان زده شد، سه سوت کشیده و جدا، رانندهها و بلیتفروش سوار اتوبوسها و ترامواها شدند و مردم از ورزشگاه ریختند بیرون. بلوخ خیال کرد صداهایی که میشنود از بطریهای آبجویی است که به زمین بازی پرت میشوند. در همین حال، صدای برخورد گردوخاک به شیشهها را شنید. وقتی تماشاگران وارد تراموا شدند، این بار هم مثل همان موقع که در سینما به عقب تکیه داده بود، به جلو خم شد. خوشبختانه برنامهٔ پخش فیلمها همراهش بود. احساس کرد انگار در ورزشگاه نورافکنها را روشن کردهاند. با خود گفت: «چه فکر احمقانهای.» هیچوقت زیر نورافکن دروازهبان خوبی نبود.»
حجم
۱۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۱۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه