کتاب صومعه پارما
معرفی کتاب صومعه پارما
کتاب صومعه پارما نوشتهٔ استاندال (ماری آنری بیل) و ترجمهٔ محمد نجابتی است و گروه انتشاراتی ققنوس آن را منتشر کرده است. صومعه پارما داستان یک اشرافزادهٔ جوان و ایتالیایی است که از دستور پدر خود سرپیچی میکند و به قصد جنگ برای ناپلئون به نزد سپاه او میرود.
درباره کتاب صومعه پارما
وقتی ناپلئون بناپارت در ١٧٩۶ به میلان ایتالیا حمله کرد، هیچکس فکرش را نمیکرد سپاه او پیروز شود و حتی دل جوانان ایتالیایی را برباید. کتاب صومعه پارما داستانی دربارهٔ آن دوران است و حوادث آن از سال ۱۷۹۶ تا ١٨٣٠ ادامه مییابد.
فابریس دلدونگو، شخصیت اصلی رمان، وقتی آوازۀ قهرمانیهای ناپلئون از ایتالیا را میشنود، رهسپار فرانسه میشود تا در رکاب ژنرال بناپارت بجنگد. اما پیوستنش به ارتش فرانسه با شکست در واترلو مصادف میشود. فابریس در بازگشت از واترلو گرفتار بدبیاریهایی میشود و سرنوشتش برای همیشه تغییر میکند. او در نهایت، به واسطۀ نفوذ عمهاش در دربار پارما، ناگزیر به این شهر خفقانزده میرود.
صومعۀ پارما که در عصر خودش تقریباً ناشناخته ماند امروزه از برترین آثار ادبی جهان به شمار میآید و الهامبخش بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بوده است. توصیف واترلو و حالات فابریس در برج فرانسه از بدیعترین صحنههای رمان است. در عین حال، پارما نمونهای از جامعهای آکنده از فتنه و نفاق است، جایی که امیال شخصی و دسیسههای سیاسی در هم گره میخورند و در چشم بههمزدنی افراد را از عرش به فرش میرسانند.
خواندن کتاب صومعه پارما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
درباره استاندال
استاندال با نام واقعی هنری ماری بیل در سال ۱۷۸۳ میلادی در گرینوبل زاده شد. او دوران کودکی شادی نداشت. هم از پدرش و هم از محیط خشک و سختگیر یسوعی حاکم بر خانوادهاش بیزار بود و به همین دلیل در اولین فرصت ممکن به پاریس کوچ کرد. آنجا در وزارت جنگ صاحب مقام شد و در سال ۱۸۰۰ به ارتش ناپلئون پیوست. او در ایتالیا و در نبرد شکستخوردهٔ روسیه در سال ۱۸۱۲ خدمت کرد. پس از برکناری ناپلئون در سال ۱۸۱۴، استاندال به میلان نقلمکان کرد و در آنجا بود که مسیر ادبیات را در پیش گرفت.
او تحت نام استاندال سفرنامهٔ خود با عنوان رم، ناپل و فلورانس را در سال ۱۸۱۷ منتشر کرد. این کتاب در انگلیس بیش از فرانسه مورد استقبال قرار گرفت و از این رو استاندال مقالههای بسیاری برای نشریات انگلیس نوشت. در سال ۱۸۲۱ به پاریس بازگشت و درگیر رابطهٔ عاشقانهای با کنتس کلمنتاین کوریال شد، زنی که در طول ارتباط دو سالهشان بیش از ۲۱۵ نامه برای استاندال فرستاد. این رابطه عاملی مؤثر برای شروع نگارش دربارهٔ عشق بود که در ادامهٔ آرمانس (۱۸۲۷)، نخستین رمان او، نگاشته شد، رمانی که با سردی و بیاعتنایی منتقدان روبهرو شده بود.
مشهورترین اثر استاندال، سرخ و سیاه، در سال ۱۸۳۱ نگاشته شد. رمانی پیچیده که کاوشی است دربارهٔ جامعهٔ فرانسه در اوایل قرن نوزدهم. سرخ سمبل ارتش و سیاه سمبلی از کلیساست. دومین شاهکار او صومعهٔ پارم نام دارد که در سال ۱۸۳۹ نوشته شد و بهسرعت با تحسین فراوان بالزاک روبهرو گشت.
استاندال از سال ۱۸۴۱ بیمار شد و در مارس ۱۸۴۲، درحالیکه در خیابان دچار غش و بیهوشی شده بود، درگذشت.
استاندال و آثارش با بیتوجهی فراوان همعصرانش روبهرو بودند. باوجوداین، او یکی از پایهگذاران رمان مدرن است و امروز از او و آثارش بهعنوان شاکلهای عظیم از ادبیات فرانسه یاد میشود.
بخشی از کتاب صومعه پارما
«پانزدهم مه ۱۷۹۶، ژنرال بناپارت پیشاپیش ارتشی جوان وارد میلان شد. اندکی قبل، ارتش از پل لودی عبور و به جهانیان اعلام کرده بود که پس از قرنها، برای سزار و اسکندر جانشین پیدا شده. اعجاز جسارت و ذکاوتی که ایتالیا در آن چند ماه شاهدش بود مردم خوابزدهاش را بیدار کرد؛ یک هفته مانده به ورود فرانسویان، میلانیها هنوز خیال میکردند که آنان مشتی راهزناند که بیبروبرگرد در برابر هنگِ اعلیحضرتْ امپراتور و پادشاه فرار میکنند: دستکم این همان چیزی بود که روزنامهای کوچک، به اندازه کف دست، که روی کاغذی چرک منتشر میشد، هفتهای سه بار برای مردم تکرارش میکرد.
در قرون وسطی، لومبارد های جمهوریخواه جسارتی همسنگ فرانسویان نشان دادند و امپراتوران آلمان به تلافی سرتاسر شهر آنان را با خاک یکسان کردند. از آن پس، آنها به رعایای وفادار تبدیل شدند و نهایت کارشان این بود که وقتی دختری جوان، از خانوادهای با اصل ونسب یا ثروتمند، به خانه بخت میرفت، روی دستمالجیبیهای صورتی پشمی ترانه چاپ کنند. دختر جوان، دو یا سه سال از پس این اتفاق مهم زندگیاش، یک «بهادر رقیب» را به خدمت میگرفت؛ رقیب را خانواده شوهر انتخاب میکرد و گاهی نامش جایگاه شامخی در عقدنامه داشت. بین اینگونه رسوم منحط و احساسات ژرفی که ورود غافلگیرانه ارتش فرانسه در مردم ایجاد کرد زمین تا آسمان فرق بود. دیری نگذشت که آداب تازه و پرشوری باب شد. پانزدهم مه ۱۷۹۶، یکبهیک مردمان آن سرزمین متوجه شدند که هر آنچه تا آن زمان پایبندش بودهاند تا چه حد مسخره و چهبسا نفرتآور است. رفتن آخرین هنگ اطریش مصادف بود با برافتادن افکار کهنه. جانبازی ترویج یافت؛ مردم، پس از قرنها زبونی کشیدن، دانستند که برای خوشبختی باید میهن را با عشقی راستین دوست بدارند و برایش به اقداماتی قهرمانانه دست بزنند. تداوم استبدادِ تنگنظرانه شارلکن و فیلیپ دوم آن سرزمین را در شبی پرژرفا فرو برده بود؛ مردم مجسمه خودکامگان را واژگون کردند و یکباره در روشنی غوطهور شدند. قریب به پنجاه سال، در همان هنگام که دایرةالمعارف و ولتر در فرانسه میدرخشیدند، زاهدان بر مردمان نیکدل میلان بانگ میزدند که سوادآموزی یا یادگیری هر چیزِ دیگری در دنیا، کوششی بهغایت بیهوده است، زیرا کافی است به کشیش زکات بپردازیم و خردهگناهانمان را نزد وی خالصانه بازگو کنیم تا خیالمان تقریباً آسوده باشد که جایگاه ممتازی در بهشت نصیبمان میشود. برای تضعیف بیش از پیش آن مردمان که در گذشته بسیار سرسخت و دانشور بودند، اطریش، در ازای بهایی اندک، به آنان مصونیت بخشید تا برای ارتشش از آن دیار سربازگیری نکند.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۲۷ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۲۷ صفحه
نظرات کاربران
با اینکه فضا و اتمسفری که داستان در آن روایت میشود مربوط به زمانهای بس دور و دراز و فراموش شده است اما پس از طی مدتی از مطالعهی کتاب ما را در دل روایت با خود همراه میکند. در