دانلود و خرید کتاب گریز دلپذیر آنا گاوالدا ترجمه الهام دارچینیان
تصویر جلد کتاب گریز دلپذیر

کتاب گریز دلپذیر

نویسنده:آنا گاوالدا
انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گریز دلپذیر

کتاب گریز دلپذیر نوشتهٔ آنا گاوالدا و ترجمهٔ الهام دارچینیان است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. گریز دلپذیر داستانی نوستالژیک و یادآور دورانی است که با خواهرها و برادرانمان بازی می‌کردیم. داستان این کتاب مربوط به فرزندان یک خانواده است که بزرگ شده‌اند و می‌خواهند به آرامش دوران کودکی‌شان برگردند. هرکدام از آن‌ها روحیه‌ای خاص دارند ولی همگی شیفتهٔ آن روزهای پاک کودکی‌اند.

درباره کتاب گریز دلپذیر

گریزِ دلپذیر تازه‌ترین اثر آنا گاوالداست، رُمانی کم‌حجم اما سراسر گیرایی، گفت‌وگوهای خیال‌پردازانه، سفری شادمانه به دنیای کودکی در کنارِ خواهرها و برادرهایمان، آن زمان که هنوز بزرگ یا پیر نشده بودیم. ماجراجویی خواهران و برادرانی که از جشن عروسی یکی از فامیل‌های خود می‌گریزند تا چند ساعتی، زندگی روزمره و رنج‌های خود را فراموش کنند، تا شاید دوباره آن آرامش و دلخوشی را که زندگی‌شان در نقشِ آدم‌های بالغ و بزرگ‌سال از آن‌ها ربوده، بازیابند. وقتی داستان را می‌خوانیم، گاه آرزو می‌کنیم ای کاش عضوی از آن‌ها بودیم.

گاوالدا در این کتاب هم با نوشتارِ صریح، واژه‌ها و جمله‌های موجز، مشاهده‌گرِ سراپا چشمِ رویدادها و واقعیت‌هایی است که از نگاهِ ما دور می‌ماند یا به‌نظرمان بی‌اهمیت می‌رسد، همان‌ها که زیر بارِ روزمرگی مدفون شده‌اند. گاوالدا از نزدیک و با شیفتگی به انسان‌ها نگاه می‌کند، آن‌ها را دوست دارد، گویی برای کسانی هم که خواندن را دوست ندارند، می‌نویسد.

چارچوب داستانی این اثر نیز چون آثار قبلی وی شخصیت محور و موقعیت محور است و باز هم بورژوازی و قراردادها و باورهای سترون‌کننده را به نقد می‌کشد و لحظه‌های زندگی واقعی را ارج می‌نهد. آری، زندگی دل‌مشغولی پابرجای گاوالداست. او بیش از هر چیزی از زیاده‌گویی بیزار است، زبانِ خود را می‌آفریند تا با واژه‌هایی نه کم، نه زیاد، از احساسات، عواطف و دل‌تنگی‌های آدمی بگوید.

در این کتاب همهٔ درها به روی ما باز می‌شود تا یک‌باره به جهانِ کودکی، نوجوانی، جوانی یا هر جهانی که دوست داریم، بازگردیم و با لبخندها و اشک‌هایی که چون از میل به هم‌زیستی برمی‌آیند، بسیار موزون می‌نمایند، حسِ اطمینان‌بخشِ «با هم بودن» را بازیابیم. باهم‌بودنی که فکرِ از دست دادنش، غم عجیبی در دلمان می‌افکند. رفتارهای عاری از مهربانی و لطف، واکنش‌هایی که نفرت به ابتذالشان کشیده، بیزارمان می‌کند. بااین‌همه بگذار همه‌چیز روشن باشد!

بعد از دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد و من او را دوست داشتم، گریزِ دلپذیر سومین اثر گاوالداست که توسط نشر قطره منتشر می‌شود. 

خواندن کتاب گریز دلپذیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های لطیف و منحصربه‌فرد گاوالدا پیشنهاد می‌کنیم.

درباره آنا گاوالدا

آنا گاوالدا در سال ۱۹۷۰ در بولوین بیلان کورت در حومهٔ پاریس به دنیا آمد. والدینش از شهروندان اصیل پاریس بودند و به هنرهای دستی اشتغال داشتند (نقاشی روی ابریشم). در سال ۱۹۷۴ به بخش اور اِ لوار در جنوب شرقی پایتخت، محلهٔ قبلی راهبان کوچ می‌کنند. آنا در این محله دوران کودکی‌اش را با سه خواهر و برادرش در محیطی بدون دغدغه و فضایی هنری گذراند. وقتی چهارده ساله شد، والدینش از هم جدا شدند، او نزد یکی از خاله‌هایش رفت که مادر سیزده کودک بود. جابه‌جایی محل زندگی دگرگونی جدی در محیط و عادات را به همراه داشت. به عضویت یک انجمن کاتولیکی در سن‌کلود درآمد، در آنجا طرز تفکر بدون قید و بندش به محک آزمایش سختی گذاشته شد، ولی از این رهگذر فراگرفت از سنین کم خود را با دیگر واقعیت‌های زندگی وفق دهد. بعدها وارد دبیرستان مولیر واقع در منطقهٔ ۱۶ در خیابانِ دکتر بلانش شد. «... با دختران شایستهٔ سرزمین همکلاس بودم. همهٔ بوها و چهره‌ها را به یاد دارم، همهٔ آن اندوه را...» قبل از آنکه برای تحصیل از سوربن پذیرش بگیرد به کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی، بازاریابی آژانس املاک، صندوق‌داری و گل‌آرایی پرداخت. «... زندگی را آموختم. دسته‌گل‌های کوچک برای همسران و دسته‌گل‌های بزرگ برای معشوقه‌ها...» او تجربه‌ای همه جانبه در حیطه‌های متنوع زندگی می‌اندوزد و با ویژه‌ترین انسان‌ها آشنا می‌شود. بدین‌ترتیب برداشت‌ها، تجارب، تأثیرات و یافته‌هایش را ذخیره و ثبت می‌کند، تا بعدها آن‌ها را دوباره فراخوانی کند و به مددشان داستان‌های جذاب و تا اندازه‌ای غیرمعمولش را بپروراند.

با یک دامپزشک ازدواج می‌کند و از او صاحب دو فرزند به نام‌های لوئیز و فلیسیتی می‌شود. در این دوران گاهی به‌عنوان آموزگار و گاهی در مرکز اسناد کار می‌کند و برای گام نهادن در دنیای ادبیات دست به نخستین کوشش‌ها می‌زند. در ۲۹ سالگی با مجموعه داستان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد به موفقیت بزرگی دست می‌یابد.

آنا گاوالدا پس از جدایی از همسرش، کارش را رها و تمام زندگی‌اش را وقف ادبیات می‌کند. موفقیت، مغرورش نمی‌کند و با وجود پیشنهادهای اغواکننده، به ناشر کوچکش «لو دیل‌تانت Le Dilettante» وفادار می‌ماند. «شهرت و ثروت مرا اغوا نمی‌کند. آدمی هرچه کمتر داشته باشد کمتر از دست می‌دهد. ثروت و شهرت دامی برای کودن‌هاست. باید در استقلال کامل نوشت و دل‌مشغول میزان فروش اثر خود نبود.»

رمانِ من او را دوست داشتم که در سال ۲۰۰۲ به چاپ رسید، گفت‌وگویی طولانی میان زنی جوان و پدرشوهرش است. شوهرِ زن تازه ترکش کرده و پدرشوهر به او می‌گوید که چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است و نویسنده با توانایی عظیمش در درک احساسات دیگران، اشتیاق مرد متأهل را به یک زن جوان، مشاجرات روحی و انصرافش را از عشق به زیبایی به تصویر می‌کشد؛ کندوکاو تکان‌دهندهٔ مرد سالخورده در زندگی شخصی و کمک پر از همدردی او به عروس خودباخته‌اش.

عشق در کارهای آنا گاوالدا همچون زندگی، موضوع اساسی است. عشق می‌تواند خوشبختی‌آفرین و اسرارآمیز و درعین‌حال دردآور و صدمه‌زننده باشد. «به آدم‌هایی که زندگی احساسی برایشان در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارد، به‌گونه‌ای رشک می‌برم، آنان شاهان این دنیایند، شاهانی رویین‌تن.»

پیش از آنکه نویسنده شروع به نوشتن کند، به مطالعاتی عمیق دربارهٔ موضوع مربوطه می‌پردازد. مثلاً وقتی دربارهٔ یک رانندهٔ کامیون ترانزیتی می‌نویسد، به سراغ پمپ‌بنزین یا تعمیرگاه اتومبیل می‌رود، انسان‌ها را زیر نظر می‌گیرد، با آن‌ها صحبت می‌کند، سؤالات کنجکاوانه‌ای در مورد کوچک‌ترین جزئیات می‌کند و با جدیت یادداشت برمی‌دارد. «با آدم‌ها برخورد می‌کنم. آن‌ها را نگاه می‌کنم. از آن‌ها می‌پرسم صبح‌ها چه ساعتی از خواب بیدار می‌شوند، برای زندگی‌شان چه می‌کنند و مثلاً دِسر چه دوست دارند، بعد به آن‌ها فکر می‌کنم، تمام مدت فکر می‌کنم. از نو به چهره‌هایشان، دست‌هایشان حتی به رنگ جوراب‌هایشان دقیق می‌شوم. ساعت‌ها نه، سال‌ها به آن‌ها فکر می‌کنم و سپس روزی، می‌کوشم درباره‌ی‌شان بنویسم.»

آنا گاوالدا توجه ویژه‌ای به انسان‌هایی دارد که در زندگی سرکیسه شده‌اند، سرخوردگان و تیپ‌های تباه‌شده، فرقی نمی‌کند ثروتمند، فقیر، جوان، پیر، روشنفکر و یا کارگری ساده باشند. به‌نظر او هر انسانی دارای نقطه‌ضعفی است. او به کسانی که خود را بدون نقطه‌ضعف می‌نمایانند و گویی هرگز دچار تزلزل نمی‌شوند، اعتماد ندارد.

سبکش بسیار روان، تازه، بی‌طمطراق، سلیس و سهل است، سبکی که از همان ابتدا اثرگذار است. منتقد مجلهٔ ادبی ماریان، سبک گاوالدا را این‌گونه ارزیابی می‌کند: «نقطهٔ قوت آنا گاوالدا در این است که همان‌گونه که آدمی سخن می‌گوید، می‌نویسد و این ویژگی کیفیت کار را تضمین می‌کند. کلام مکتوب از کلام شفاهی پیشی نمی‌گیرد، از آن عقب نمی‌ماند، آن را دو چندان نمی‌نمایاند، بلکه به‌سادگی جایگزین آن می‌شود.» خودش می‌گوید: «به جمله‌های روان و سلیس بسیار علاقه‌مندم، به اینکه هیچ چیز مانع روانی نوشته نشود. می‌خوانم، دوباره می‌خوانم، اضافه می‌کنم، کم می‌کنم، تا متن آشوب‌برانگیز شود. وسواس عجیبی به این کار دارم.»

بنا به گفته‌های خودش وقت زیادی صرف می‌کند و کوشش بسیار به خرج می‌دهد تا متن‌هایش را اصلاح کند و به کارش جلوه دهد، آن را از ناخالصی‌ها برهاند، هماهنگ سازد و هنگام چاپ مجدد دوباره تصحیح کند. «فکر می‌کنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به‌آرامی سخن گفت. به‌هرحال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است.»

طنز، شوخی و بذله‌گویی، جایگاه به‌سزایی در داستان‌هایش دارد. او حتی واقعیت‌های بسیار جدی و تلخ را که به هیچ روی خنده‌دار نیستند، ساده‌تر به تصویر می‌کشد، تا فضاهای غم‌زده را مقداری صمیمانه‌تر کند و آرامش ایجاد کند. از دیگر آثار گاوالدا می‌توان از فقط با هم، همین و تسلی‌دهنده را نام برد.

بخشی از کتاب گریز دلپذیر

«روز بعدازظهر تلفنی از برادرم خواستم اگر می‌توانند مرا هم با خود ببرند. با دلخوری و محبت گفت: «چه حرفی می‌زنی؟ حتماً تو را هم می‌بریم...» خب، پس از آنکه برادرم گوشی را گذاشته، کارینِ قرشمال، بلوا به راه انداخته، که اگر بخواهند دنبال من هم بیایند باید دنیا را دور بزنند. برادرم حتماً بی‌اعتنایی کرده و او از راه دیگری وارد شده: «عزیزم تا آنجا که می‌دانم... اگر بخواهیم دنبال گِرانس برویم، از چه راهی می‌توانیم میان‌بُر بزنیم؟»

برادرم مجبور شده به خودش فشار بیاورد تا کمی خشمگین نشان دهد، هر کدام عصبانی خوابیده‌اند. کارین در تختخواب، باسنش را به سیمون کرده، صبح با خُلق تنگ از خواب بیدار شده و هنگامی که جوشاندهٔ کاسنی‌اش را نوش‌جان می‌کرده، دوباره گفته: «به‌هرحال، خواهر تنبلت می‌توانست بیدار شود و تا اینجا بیاید... مطمئنم به خاطر کارش هلاک و خسته نیست، هست؟»

برادرم جوابش را نداده. نقشهٔ راه را نگاه می‌کرده.

او اخم‌کنان به حمام مدل جدید خانه‌شان رفته.

نخستین بار که خانهٔ جدیدشان را دیدیم یادم هست، یک جور شال نازک یاسی‌رنگ دور گردنش انداخته بود، میانِ گل و گیاهانش می‌چرخید و درحالی‌که دائم آب دهانش را قورت می‌داد، خانهٔ مدل جدیدش را نشانمان می‌داد: «اینجا آشپزخانه است، آشپزخانهٔ خوش‌ساختی است. اینجا سالن غذاخوری... مخصوص مهمان‌ها، اینجا سالن... چندمنظوره. اینجا اتاقِ لئو است... مناسب بازی. اینجا رخت‌شورخانه است... خیلی ضروری. اینجا حمام است... دو تا حمام، اینجا اتاق خواب ماست... پُر نور است. اینجا...» احساس می‌کردی می‌خواهد خانه را به ما بفروشد. سیمون تا ایستگاه ما را همراهی کرد، لحظهٔ خداحافظی به او گفتیم: «خانه‌ات زیباست...» درحالی‌که سر تکان می‌داد، گفت: «بله، خانهٔ راحتی است.» در راه بازگشت نه لولا، نه ونسان، نه من لب از لب باز نکردیم. همهٔ ما کمی غمگین بودیم، به نظرم هر سه در اندیشه‌ای مشترک فرو رفته بودیم، که برادر بزرگمان را از دست داده‌ایم و بدون او زندگی چه دشوارتر خواهد بود...

بله می‌گفتم، بعد کارین در فاصله هتلشان تا بلوار خانه، ده بار ساعتش را نگاه کرده، در هر چراغ‌قرمز زنجموره کرده و وقتی بالاخره به در خانهٔ من رسیدند، دستش را روی بوق گذاشته بله مطمئن هستم او بوق زده نه برادرم و من صدای بوق‌ها را نشنیدم.»


معرفی نویسنده
عکس آنا گاوالدا
آنا گاوالدا

آنا گاوالدا نویسنده معاصر ادبیات فرانسه است؛ نویسنده داستان‌های کوتاه و رمان‌هایی عاشقانه. او در ۱۹۷۰ در غرب پاریس متولد شد. پدربزرگش جواهرساز بود و در سن پترزبورگ زندگی می‌کرد. زمانی که کارش را از دست داد از کشور خارج شد و همین شد که نسل‌های بعدی خانواده گاوالدا در فرانسه زندگی کردند. سال‌های زیاد زندگی در فرانسه آن‌ها را از ریشه روسی خود دور نکرد.

نسیم
۱۴۰۳/۰۸/۰۵

یه داستان حال خوب کن .

افسون
۱۴۰۳/۰۳/۲۵

خیلی کسل اور بود و خسته کننده . چندین بار سعی کردم تا اخرش بخونم ولی واقعا نشد.... ۰

Mary gholami
۱۴۰۲/۱۰/۰۸

جالب نبود

«... زندگی را آموختم. دسته‌گل‌های کوچک برای همسران و دسته‌گل‌های بزرگ برای معشوقه‌ها...»
Mary gholami
هیچ‌گاه آن‌قدر از اینکه دوربینم همراهم نبود، افسوس نخورده بودم. شاید بشود به حساب خستگی گذاشت، اما به یک‌باره احساس درماندگی کردم، مهر و شفقتی ناگفتنی به خواهر و برادرانم جانم را لرزاند. چیزی در درونم می‌گفت آخرین شیرینی‌های کودکی‌مان را مزه می‌کنیم... سی سال بود زندگی را برایم زیبا می‌کردند... بدون آن‌ها چه بر سرم می‌آمد؟ و زندگی سرانجام کی ما را از هم جدا می‌کرد؟ چون همین است. چون زمان، آنان را که همدیگر را دوست دارند، از هم جدا می‌کند و هیچ چیز نمی‌پاید.
شادی دانشمندی
به‌هرحال زندگی، بگویی نگویی، بلوفی بیش نیست، نه؟ میزِ بازی کوچک است، کارت‌ها ناقص، و آن‌قدر ضعیف دست آورده‌ای که رغبت نمی‌کنی بازی را تا آخر بروی...
شادی دانشمندی
برای بحث کردن با آدم‌های تُهی خود را به زحمت نیندازیم. بگذار از خشم نفله شوند.
Mary gholami

حجم

۹۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۹۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰
۷۰%
تومان