کتاب قاضی
معرفی کتاب قاضی
کتاب قاضی نوشتهٔ ایوان کلیما و ترجمهٔ فروغ پوریاوری و ویراستهٔ محمدمهدی ابراهیمی فخاری است. نشر ثالث این رمان خارجی را منتشر کرده است.
درباره کتاب قاضی
ایوان کلیما در کتاب قاضی داستانی از میان ساختمانهای گوتیک و خیابانهای مهآلود و در دوران تاریکِ حاکمیت کمونیستها در پراگ را روایت کرده است. در این وضعیت روابط انسانها نیز مبهم و تیرهوتار میشود و همه چیز در هالهای از تردید قرار می گیرد. در این رمان داستان یک قاضی را میخوانید؛ قاضی این داستان بیش از آن که قضاوت کند، قضاوت می شود. گاهی دستگاه حکومت کمونیستی او را بازخواست میکند، گاهی همسر و دوستانش و گاهی خود از نگاه آنها خود را محاکمه می کند. خواننده از میان همین قضاوتمیتواند به عمیقترین و بنیادیترین تناقضهای زندگی این قاضی پی ببرد. قاضیِ درستکاری که برخلاف خواست حکومت احکام ظالمانهٔ صادر نمیکند، اما او تا کجا میتواند ادامه دهد و پاک بماند؟
خواندن کتاب قاضی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ایوان کلیما
ایوان کلیما در سال ۱۹۳۸ در پراگ، پایتخت چکسلواکی زاده شد. در سال ۱۹۴۱ فاشیستها او را با پدر و مادر و برادرش به اردوگاه فرستادند. در ۱۴سالگی از اردوگاه آزاد شد. در لندن وقتی شنید تانکهای روسی وارد چکسلواکی شدهاند، به وطن بازگشت ولی ۲۰ سال مغضوب دستگاه حاکم شد و در تمام این مدت نگذاشتند چیزی از او منتشر شود. تا پیش از ۱۹۸۹ میلادی، مقالهها و نوشتههایش را مخفیانه و زیرزمینی در دسترس خوانندگانش قرار میداد. کتابهای «نه فرشته، نه قدیس»، «روح پراگ» و «قاضی» از جمله آثار این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب قاضی
« «آیا هنوز او را دوست خودتان میدانید؟»
«شک ندارم که موضوع سینجیمهای شما این نیست.»
«شاید با این واقعیت که او کارش را نگه داشته، مخالفید. به نظر میآید این اواخر همنشینی با کسانی را ترجیح میدهید که مجبور شدند کارشان را ترک کنند.»
«من مطمئناً موضوع را اینطور مطرح نمیکنم.»
«پس چطور مطرحش میکنید؟»
«ترجیح میدهم بگویم دوستانم مجبور شدند کارشان را ترک کنند.»
«اگر این همه به سرشان آمده، به نظر میآید شما بد دوست انتخاب میکنید.»
«برعکس، آنها انسانهای شایستهایاند؛ به خاطر همین این همه به سرشان آمد.»
«منظورتان این است که خودتان آدم شایستهای نیستید؟»
«در این باره بعضی وقتها دچار تردید میشوم.»
«دکتر کیندل، آیا وقتش نشده که به این بازی و تفریح خاتمه دهیم؟ مسلماً، موقعی که حزب به نتیجه رسید که این آدمها باید بروند، مشغول بازی که نبود. تعداد زیادی از آنها آدمهای تحصیلکرده بودند و جامعه پول زیادی صرف آموزششان کرده بود. ما خوب خبر داریم که خیلیشان آدمهای توانمندی بودند. مطمئناً وقتی جامعه به این نتیجه رسید که آمادگی دارد خطر خسارت اقتصادی ناشی از رفتنِ آنها را بپذیرد، دلیلش را هم میدانست. شما هم دلیلش را میدانید. آنها میبایست میرفتند، چون دشمن بودند. بهتر است چند تا متخصص را از دست بدهیم، اما اجازه ندهیم دشمنان در جامعه و کارمان خرابکاری کنند و از طریق امواج رادیویی یا صفحات روزنامهها به جوانانمان لطمه بزنند و ذهن مردم را مسموم کنند. جامعهٔ ما در این زمینه سازشناپذیر است. میتوانید از طرف من این حرفها را به دوستانتان بگویید. اگر پیش خودشان فکر میکنند که این همه شوخی است و مرحلهای گذراست و به قول خودشان روی یک «آب شدن برفها» ی دیگر حساب میکنند، و دوباره میتوانند سر کارشان برگردند، در اشتباهند. آنها در سرما به سر میبرند. مردم آنها را کنار گذاشتهاند. و تا جایی که به شما مربوط میشود، واقعاً وقتش شده که یک بار و برای همیشه دریابید که قاضی این مملکتید. و خودتان خوب میدانید چه کسی بر این مملکت حکومت میکند. مردم به شما کار پرمسئولیتی محول کردهاند و انتظار دارند وظایفتان را به نحو احسن انجام دهید. باید بفهمید با چه نوع آدمهایی معاشرت میکنید، باید بفهمید میخواهند پایتان را به چه جاهایی بکشند و از شما چه میخواهند. شما که باید این چیزها را بفهمید. آن هم با این پیشینهای که دارید! باید بتوانید درک کنید که در دنیای امروز چه چیزی در معرض خطر است. و مادام که هنوز وقت باقی است، موقعیت را تصور کنید. میدانم که در خانه به اندازهٔ کافی مشکل دارید. لزومی ندارد بر مشکلاتتان بیفزایید. آیا به قدر کافی گفتم؟» »
حجم
۶۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۴۴ صفحه
حجم
۶۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۴۴ صفحه