کتاب آپولو؛ جلد چهارم
معرفی کتاب آپولو؛ جلد چهارم
کتاب مقبرهٔ بیدادگر جلد چهارم از مجموعهٔ آپولو نوشته ریک ریوردان و ترجمهٔ آرزو مقدس است. مجموعهٔ آپولو را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تأسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه آپولو
ماجرای این مجموعه، داستانی جذاب و هیجانانگیز از زبان ایزد آپولو یکی از مهمترین خدایان یونان باستان است که توسط پدرش، زئوس، به زمین تبعید شده است. آپولو در این مجموعه بههمراه پرسی جکسون و دیگر نیمهایزدان همراهش، ماجراهای ترسناک، شگفتانگیز و پرهیجانی را پشتسر میگذارد تا بتواند پیشگوهایش را از چنگ نیروهای تاریکی نجات دهد و در طول این اتفاقات کارهای جدیدی هم یاد بگیرد؛ مثل سختکوشی و فداکاری، رفاقت و...
خواندن کتاب آپولو؛ جلد چهارم؛ مقبره بیدادگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این مجموعه مناسب نوجوانان بالای ۱۲ سال است.
بخشی از کتاب آپولو؛ جلد چهارم؛ مقبره بیدادگر
«مگ شانه بالا انداخت. در طول پرواز، پایش را توی یک کفش کرده بود که میخواهد روی مبل هواپیمای سسنا ولو شود؛ برای همین هم موهای کوتاهش به یک طرف سرش چسبیده بود و گوشهٔ نوکتیز و نگیندارِ عینک گربهایاش مثل بالهٔ براق کوسهای از لای موهایش زده بود بیرون.
بقیهٔ لباسهایش هم همینقدر مایهٔ آبروریزی بود: کتانیهای ساقبلند قرمز و کهنه، جورابشلواری زردِ دررفته و پیراهن سبزی که تا زانویش میرسید، این پیراهن هدیهٔ مادر پرسی جکسون۶ بود و مگ خیلی دوستش داشت. وقتی میگویم خیلی دوستش داشت منظورم این است که این پیراهن جنگهای پرشماری را از سر گذرانده بود، بارها شسته و رفو شده بود و بیشتر از آنکه شبیه لباس باشد، به بالُنی شباهت پیدا کرده بود که بادش خالی شده است. اما چیزی که مگ دور کمرش میبست، از همه مهمتر بود: کمربند باغبانیاش که چندین جیب داشت و فرزندان دِمِتِر هرگز بدون آن از خانه خارج نمیشدند.
مگ گفت: «من که گواهینامه ندارم.» انگار لازم بود یادم بیندازد که اختیار زندگیام افتاده دست یک بچهٔ دوازدهساله. بعد اضافه کرد: «من جلو میشینم.»
به نظرم درست نبود وقتی آدم میخواهد سوار ماشین نعشکش شود، بگوید «من جلو میشینم.» بااینحال، مگ جستوخیزکنان رفت سمت صندلی کنار راننده و سوار شد. من هم نشستم پشت فرمان. طولی نکشید که از فرودگاه خارج شدیم و سوار بر ماشین سیاه و مایهٔ غصهمان در بزرگراه بینایالتی ۸۸۰ راه افتادیم.
آه، خلیج سانفرانسیسکو... اینجا خیلی خوش گذرانده بودم. این فرورفتگی جغرافیاییِ پهناور و کجوکوله پر بود از آدمها و مکانهای جالب. عاشق تپههای سبز و طلاییاش بودم و ساحل مهگرفته و میلههای پیچدرپیچ و درخشان پلهایش و ترتیب عجیبوغریب محلههایی که، مثل مسافرهای مترو در ساعت شلوغی، زیگزاگی کنار هم جا گرفتهاند.
قدیمندیمها، در دههٔ پنجاه میلادی، در باپسیتی که در خیابان فیلمور بود، با دیزی گیلِسپی ساز میزدم. در طول تابستان عشق، در پارک گلدِن گِیت، با گرِیتفول دِد یک اجرای بداهه گذاشتم. (عجب پسرهای گلی بودند، ولی آیا آن تکنوازیهای پانزدهدقیقهای واقعاً لازم بود؟) دههٔ هشتاد، در اوکلند با استَن بورِل که به نام امسی هَمِر هم شناخته میشود و از بنیانگذاران موسیقی پاپرپ بود، معاشرت میکردم. نمیتوانم اعتبار آثار هنری استن را مال خود کنم اما وقت انتخاب لباس، راهنماییاش میکردم. آن شلوارهای سندبادی با لمهٔ طلایی را یادتان هست؟ فکر من بود. قابل دوستداران دنیای مد و طراحی لباس را ندارد.»
حجم
۴۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۴۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
نظرات کاربران
نسخه چاپیش رو خریدم.اینقدر برای ترجمه لفتش دادن که کل داستان یادم رفته باید از اول بخونم
خوبه
این کتاب رو نخوندم ولی با توجه به آثار دیگه ی ریک ریوردن و جلد های قبلی این مجموعه مطمئنم کتاب بینظیریه
عالی ، ممنونم
خوب