کتاب مگنس چیس و چکش ثور
معرفی کتاب مگنس چیس و چکش ثور
مگنس چیس و چکش ثور یکی از کتابهای مجموعه مگنس چیس نوشته ریک ریوردان است. مجموعه مگنس چیس را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است. این مجموعه در سال ۲۰۱۵ در لیست پرفروشهای گودریدز بوده است.
درباره مجموعه مگنس چیس
مجموعه مگنس چیس که چهار جلد دارد داستان نوجوان شانزده سالهای است که به دلیل از دست دادن مادرش مجبور شد دو سال کامل در خیابان بوستون زندگی کند با تمام سختیهایی که در زندگی خیابانی وجود داشت. او هیچ فکر نمیکرد زندگی در خیابان چنین سرنوشت پرمخاطره و پردردسری برایش رقم بزند.
مگنس در هر جلد از کتابهای این مجموعه با ماجراهایی تازه روبهرو میشود و خاطرات زیادی را مرور میکند.
خواندن مجموعه مگنس چیس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاباند.
درباره ریک ریوردان
ریچارد راسل ریوردان جونیور که بیشتر با نام ریک ریوردان شناخته میشود، نویسنده آمریکایی است. که با نوشتن داستانهای فانتزی و تخیلی درباره یونان به شهرت رسید. او با خلق شخصیتهایی مثل پرسی جکسون نوجوانان زیادی را تحت تاثیبر نوشتههایش قرار داد. برخی از منتقدان نوشتههای او را با آثار جی. کی. رولینگ مقایشه کردهاند. از آثار این نویسنده میتوان به مجموعه مجازات آپولو، محموعه کراس اور جادوگران و دورگهها و سیو نه سرنخ اشاره کرد.
بخشی از کتاب مگنس چیس و کشتی مردگان
پیش از این هرگز در آنِ واحد در دو مکان نبودم. به این نتیجه رسیدم که از این حالت خوشم نمیآید.
از شدت درد، خیلی درجریان وقایع نبردِ توی جنگل نبودم. گریمولف میخواست با دندانهایش از وسط نصفم کند که ناگهان سرش به عقب کشیده شد؛ الکس حالا روی گردن اژدها سوار شده بود و سیمش را دور گلویش انداخته بود. با چنان قدرتی سیم را میکشید که اژدها دستوپا میزد و زبانِ دوشاخهٔ سیاهش از دهانش بیرون زده بود.
تی.جی و ملوری دویدند و مثل سپری جلوی من ایستادند. آنها رو به گریمولف فریاد میزدند، سلاحهایشان را توی هوا تکان میدادند و سعی میکردند او را به عقب برانند.
میخواستم کمکشان کنم. میخواستم روی پاهایم بایستم یا حداقل غلت بزنم و از سر راه کنار بروم؛ اما همانطور که روی زانو افتاده بودم، توان حرکت نداشتم و جایی میان والهالا و کتابخانهٔ دایی رندولفم گیر افتاده بودم.
صدای لوکی من را بیشتر و بیشتر به اعماق آن خیال کشید: دیدی گفتم رندولف؟ پیوند خونی از همهچی قویتره. میبینی؟ حالا یه ارتباط قوی داریم!
منظرهٔ سفید و مات، به تصویری صاف و واضح تبدیل شد. روی قالیِ شرقیِ جلوی میز رندولف زانو زده بودم و زیر گرمای آفتاب رنگین که از شیشهٔ سبزرنگ پنجره عبور میکرد، عرق میریختم. بوی واکس چوب با رایحهٔ لیمو و گوشت سوخته در هوای اتاق پیچیده بود. تقریباً مطمئن بودم بوی دوم از صورت خودم بلند میشود.
لوکی روبهرویم ایستاده بود؛ موهای درهمریختهاش بهرنگ برگهای پاییزی بود و جای سوختگیهای اسید روی بینی و گونهها و جای بخیهای که دور لبهایش دیده میشد، چهرهٔ ظریفش را از ریخت انداخته بود.
خندید و دستهایش را با شادی از هم باز کرد. نظرت دربارهٔ لباسم چیه؟
یکدست کُتوشلوار رسمی بهرنگ سبز زُمردی و پیراهن زرشکی با یقهٔ چیندار پوشیده بود؛ پاپیونی با طرح بُتهجقّهای به گردن داشت و کمربندی هم از همان پارچه به کمرش بسته بود. برچسب قیمت لباس از آستین چپ کُتش آویزان بود.
نمیتوانستم حرف بزنم. بااینکه خیلی دلم میخواست بالا بیاورم، اما توان این کار را هم نداشتم. حتی نمیتوانستم پیشنهاد کنم برای مشاورهٔ رایگان به فروشگاه بلیتزن سر بزند.
چهرهٔ لوکی درهم رفت. نه؟ دیدی گفتم، رندولف؟ باید اونیکی رو هم میخریدی؛ همون که رنگ زردِ قناری بود!
صدای خفهای از گلویم خارج شد. صدای دایی رندولف گفت: «مگنس، گوش نکن...»
لوکی دستش را بهطرفم دراز کرد؛ از نوک انگشتهایش دود بلند میشد. بااینکه لمسم نکرد، اما دردِ صورتم سهبرابر شد! انگار کسی صورتم را با آهن گداخته داغ میزد. میخواستم به زمین بیفتم، میخواستم به لوکی التماس کنم که بس کند؛ اما نمیتوانستم تکان بخورم.
متوجه شدم همهچیز را از دریچهٔ چشمهای داییام میبینم. در بدن او جا گرفته بودم و هرچه را که بر او میگذشت، حس میکردم. لوکی از رندولف بهعنوان نوعی دستگاه ارتباطی استفاده میکرد که با درد و زجر بهکار میافتاد و از این طریق با من تماس گرفته بود.
درد کمتر شد، اما وزن اضافهٔ رندولف مثل پوششی از سُرب، من را دربر گرفته بود. ریههایم خِسخِس میکرد. زانوهای پیرم درد میکرد. اصلاً از پیرمرد بودن خوشم نیامده بود.
لوکی سرزنش کرد: ای بابا! درست رفتار کن، رندولف! من بابت رفتار داییت عذر میخوام، مگنس. کجا بودم؟ آها! کارت دعوتت!
در همین حین، در میدان نبرد والهالا فلج مانده بودم و اژدهای گریمولف هم تلوتلوخوران دور خودش میچرخید و تکههایی از جنگل را نابود میکرد. ملوری کین زیر یکی از پاهای لیندوُرم له شد. تی.جی فریاد میزد؛ تکههای تفنگش را که حالا شکسته بود، توی هوا تکان میداد و سعی میکرد توجه هیولا را به خودش جلب کند. الکس فیرو موفق شده بود خودش را روی پشت اژدها نگه دارد و همینطور که گریمولف خودش را عقبوجلو میکرد، سیمش را دور گردن او محکمتر کند.
لوکی با شادمانی اعلام کرد: عروسیه! یک کارت دعوت سبزرنگ را بالا گرفت و بعد آن را تا کرد و توی جیب پیراهن رندولف گذاشت. پنج روز دیگه! ببخشید که یهکم دیر خبرت میکنم، ولی امیدوارم بتونی بیای؛ آخه میدونی، وظیفهٔ آوردن عروس و هدیهٔ عروسی بهعهدهٔ خودته. وگرنه... میدونی که، جنگ و حمله و راگناروک و اینجور چیزا. عروسی بیشتر خوش میگذره! خُب، بگو ببینم؛ سمیرا چقدرش رو برات گفته؟
حجم
۴۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه
حجم
۴۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه
نظرات کاربران
واقعا عالی بود و از جلد قبلی هم هیجان انگیز تر بود👌🏻
از خوندن این جلد مجموعه، لذت بیشتری بردم و به نظرم یه ماجراجویی فوق العاده بود
باز هم هیجان انگیز و فوق العاده 👌📚
مگنس چیس کسی است که در نبرد با غول آتشین مرده و بعد، از هتل والهالا سردرآورده است. او به دنبال یافتن چکش ثور است تا جهان را از ویرانی نجات دهد، اما به دست آوردن چکش کار ساده ای
و بازهم یک کتاب دیگه از اساطیر نورس که به نظر من کتاب خوبیه . ماجراجویی هایی که در آن ها حضور نداریم ولی حسش میکنیم به همراه دردسر های همیشگی . پ.ن : اگه گیمر هستید و به اساطیر نورس و
داخل این داستان اینبار چکش ثور دوباره گم شده و به دست غول های خبیث افتاده و مگنس چیس و دوستاش باید چکش رو دوباره پس بگیرند تا غول ها دنیا رو نابود نکنه. مثل همه کتاب های ریک ریوردان پر
کتاب بسیار زیبا و هیجان انگیز متن کتاب بسیار بسیار عالی . به عنوان یک پسر ۱۰ ساله کتاب را بسیار دوست دارم