کتاب شب بی پایان
معرفی کتاب شب بی پایان
کتاب شب بی پایان نوشتهٔ آگاتا کریستی و ترجمهٔ مجتبی عبدالله نژاد است و انتشارات شرکت کتاب هرمس آن را منتشر کرده است. شب بیپایان جزو کتابهای بدون کارآگاه کریستی به شمار میآید؛ داستان جوانی به نام مایکل روجرز که با دختر ثروتمندی آشنا شده و با او ازدواج میکند. پس از ازدواج، مایکل و همسرش خانهای را میخرند که به نظر مردم آنجا، زمینهای اطراف آن نفرینشده است.
درباره کتاب شب بی پایان
این رمان نخستین بار در ۳۰ اکتبر سال ۱۹۶۷ میلادی در انگلستان چاپ شد و سر و صدای زیادی به پا کرد. کتاب شب بی پایان در اواخر دوران کاری کریستی منتشر شد و به دلیل فرمی که داشت، در میان رمانهای جنایی شاخص شد و آغازگر رمانهایی شبیه خود شد که کارآگاهمحور نبودند. در این کتاب دیگر خبری از کارآگاهان مشهور، خانم مارپل و هرکول پوآرو که شخصیتهای معروف رمانهای قبلی کریستی بودند، نیست.
مایکل روجرز که رانندۀ تاکسی است، از عمارتی قدیمی متعلق به دورۀ ویکتوریا به نام تاورز که به مزایده گذاشته شده، دیدن میکند. چیزی که برای او جالب است و مجذوبش شده، نه خود عمارت که زمینهای اطراف آن است که «کولیآباد» نام دارد و بین مردم شایع است که کولیها آن را نفرین کردهاند.
مایکل بیاعتنا به این هشدارها آرزو میکند که کاش عمارت تاورز متعلق به او بود. او عاقبت با دختر زیبایی به اسم الی گودمن آشنا میشود که وارث ثروت هنگفتی شده و مثل خود مایکل به کولیآباد علاقه نشان میدهد. مایکل و الی خیلی زود عاشق هم میشوند و ازدواج میکنند. مدت کوتاهی بعد از آن، کولیآباد را میخرند و معمار برجستهای به اسم سانتونیکس را استخدام میکنند تا در کولیآباد برای آنها عمارتی رؤیایی بسازد، اما با تحریک و حسادت بقیه و وقوع اتفاقاتی که در ظاهر نتیجۀ نفرینی است که پشت سر کولیآباد وجود دارد، این زندگی رؤیایی عاقبت شومی پیدا میکند.
خواندن کتاب شب بی پایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای جنایی و معمایی پیشنهاد میکنیم.
درباره آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا کریستی، در پانزدهم سپتامبر ۱۸۹۰ در شهر تورکی انگلستان به دنیا آمد و در دوازدهم ژانویهٔ ۱۹۷۶ در آکسفوردشایر درگذشت. او که با نام مستعار مری وستماکوت رمانهای عاشقانه (البته با تهمایههای معمایی) نیز نوشته، شهرتش را مدیون خلق مجموعههای جناییکارآگاهی خانم مارپل و کارآگاه پوآرو است، مجموعههایی که از حیث طراحی پیرنگهای رازآلود و گرهافکنی و گرهگشایی چنان نبوغآمیز و چیرهدستانهاند که لقب «ملکهٔ جنایت» را برای آگاتا کریستی به ارمغان آوردند. او، در کنار شکسپیر، پرفروشترین نویسندهٔ تمام ادوار تاریخ است.
علاقهٔ وافر کریستی به مطالعهٔ آثار چارلز دیکنز و سِر آرتور کانن دویل او را در سنین پایین به ژانر جنایی علاقهمند ساخت و درنهایت در اوایل دههٔ سوم زندگیاش شروع کرد به نگارش داستانهای جنایی.
آگاتا کریستی از نویسندگان عصری است موسوم به «عصر طلایی کارآگاهینویسی کلاسیک». این عنوان به رمانهایی کارآگاهی با سبک و الگوی مشابه اطلاق میشد که در حدفاصل جنگ جهانی اول و دوم خلق شدند. اغلب نویسندگان این عصر بریتانیایی بودند: مارجری الینگهم، آنتونی برکلی، نیکلاس بلیک، رونالد ناکس، آگاتا کریستی و دهها جنایینویس دیگر.
رونالد ناکس در سال ۱۹۲۹ قواعد جنایینویسی کریستی را در قالب ده فرمان به شرح زیر مدون ساخت:
۱. نام قاتل باید در صفحات ابتدایی کتاب ذکر شود، اما نه به گونهای که خواننده در همان ابتدا به او سوءظن پیدا کند.
۲. در مسیر گرهگشایی از جنایت نباید هیچ کمک مافوق طبیعی و غیرعادیای از راه برسد.
۳. بیش از یک اتاق یا گذرگاه مخفی نباید در داستان وجود داشته باشد.
۴. نویسنده نباید به سم ناشناخته یا ابزاری متوسل شود که در پایان داستان نیاز به توضیحات مفصل علمی داشته باشد.
۵. هیچ شخصیت چینیای نباید در قصه حضور داشته باشد.
۶. هیچ تصادفی نباید به کمک کارآگاه بیاید.
۷. خود کارآگاه نباید مرتکب جنایت شود.
۸. کارآگاه مکلف است تکتک سرنخهای بهدستآمده را شرح دهد.
۹. دستیار کارآگاه بههیچوجه نباید افکار و حدسیاتش را از خواننده مخفی نگه دارد. هوش او باید اندکی پایینتر از هوش خوانندهٔ متوسط باشد.
۱۰. دوقلوها یا بدل افراد تنها به شرطی اجازهٔ حضور در داستان را دارند که پیشتر خواننده برای حضورشان آمادگی پیدا کرده باشد.
بخشی از کتاب شب بی پایان
«آغاز من در انجام من است. عبارتی است که بارها از زبان مردم شنیدهام. درست هم به نظر میرسد. ولی راستی به چه معناست؟
آیا نقطه بخصوصی هست که بتوان برآن انگشت گذاشت و گفت: «ماجرا همه از این روز آغاز شد، از این لحظه بخصوص و در این جای بخصوص و با این حادثه بخصوص؟ ...»
ماجرای من شاید از آنجا آغاز شد که چشمم به آگهی فروش افتاد که بردیوار فروشگاه «جورج اَند دراگون» نصب بود و خبر از فروش مزایدهای ملک قیمتی و ارزشمند «بروج» میداد و ضمن توصیف جزئیات مساحت آن به میل و فرلانگ، با تصویری کاملا ایدهآل از عمارت «بروج» همراه بود. تصویری که شاید مال نخستین سالهای احداث آن در حدود هشتاد تا صد سال پیش بود.
کار خاصی نداشتم. همین طور در خیابان اصلی کینگستون بیشاپ، که دهکدهای است کاملا بیاهمیت و معمولی، قدم میزدم و وقت تلف میکردم، چشمم به آگهی فروش افتاد. چرا؟ دست تقدیر در کار طرح دسیسهای بود، یا سهم مرا از شادی و خوشبختی به من ارزانی داشت؟ هرطور که خواستید حساب کنید.
یا شاید بتوان گفت که ماجرا همه از زمانی آغاز شد که سانتونیکس را دیدم و با او حرف زدم. میتوانم چشمهایم را ببندم و گونههای شاداب و چشمهای براق و حرکت دستهای قوی و درعین حال ظریفش را که نقشهها و نقشهنماهای خانهها را رسم میکرد و میکشید، ببینم. مخصوصاً یکی از آن خانهها که خانهای فوقالعاده زیبا بود و داشتنش برای من رؤیایی بود!
آرزوی داشتن خانهای، خانهای زیبا و قشنگ، خانهای که هرگز امید داشتنش را نداشتم، همان روزها بود که در من بیدار شد. رؤیای شاد و مسرّتآوری مشترک میان ما بود، خانهای که سانتونیکس برای من میساخت، اگر چندان عمر میکرد.
خانهای که در خیالاتم با دختری که دوستش میداشتم در آن زندگی میکردم. خانهای که مثل قهرمانان قصههای پریان ِ کودکان هردو باید «از آن پس شاد و خوشبخت» در آن زندگی میکردیم. همه هم خیالات، همه هم پوچ، ولی بیانگر بیدار شدن آرزویی در من بود ... آرزوی داشتن چیزی که هرگز احتمال داشتنش را نداشتم.
یا اگر این داستانی عشقی است ــ که شک ندارم که هست ــ پس چرا از آنجا آغاز نکنم که چشمم به اِلی افتاد که در پناه درختان صنوبرِ «کولیآباد» ایستاده بود.
کولیآباد، آری. شاید بهتر آن است که از همان جا آغاز کنم. از لحظهای که از جلو تابلوی فروش چرخیدم. درست همان لحظه ابری سیاه جلو خورشید را گرفته بود و من کمی احساس سرما و لرز میکردم. با کمی بیخیالی از یکی از اهالی محلی که به گونهای سرسری مشغول چیدن علفهای چپری در همان حوالی بود پرسیدم:
ــ این خانه هه، «بروج»، چه جور خانهای است؟
هنوز چهره متعجب پیرمرد را که از گوشه چشم نگاهم کرد در خاطرم هست. گفت:
ــ ما بهش نمیگوییم «بروج»، بروج دیگر چه جور اسمی است؟
فینی کرد و ناخشنودیاش را نشان داد و گفت:
ــ سالها از زمانی که کسانی در آن زندگی میکردند و به آن «بروج» میگفتند، میگذرد.
دوباره فین کرد.»
حجم
۲۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
حجم
۲۰۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود. اولش فکر میکردم با بقیه داستانهای آگاتا کریستی فرق داره ولی آخرای کتاب بهم شک وارد شد عالیه
خب اول باید بگم که توی این کتاب پوآرو و خانم مارپل نقشی ندارند. بخاطر همین تم جنایی_پلیسی کتاب کمرنگه. شاید اوایل کتاب یه داستان رمانتیک معمولی به نظر برسه، ولی باید بگم که اینجور نیست و بیشتر ازیناس. قشنگ
من که خوشم نیومد... از این داستانهای عاشقانهی آبکی به نظر میومد که برای هیجان با فال و پیشگویی قاطی شده... همون اوایل کتاب گذاشتمش کنار... اصلا شبیه کارهذی معمول آگاتا نبود.
ابتدای داستان بخاطر توصیفات راوی داستان از زندگی وخصوصیات اخلاقیش شاید براتون خسته کننده باشه ولی در انتها کمی جالب میشه،کتاب خوبیه ولی انتظار اون پیچیدگی داستانهایی که قهرمانش پوارو یا خانم مارپل باشه نیست،بعضی جاها شما متوجه میشید که
کتابهای آگاتا کریستی همیشه انتخاب اولم بوده ام این بار تا دوسوم اول کتاب به نظرم داستان متفاوت و غیر جنایی میومد اما باز هم در انتها جذابیت داشت و لذت بردم