کتاب قهرمانان مرزی
معرفی کتاب قهرمانان مرزی
کتاب قهرمانان مرزی نوشتهٔ دیو اگرز و ترجمهٔ میلاد شالیکاریان است و انتشارات چترنگ آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب قهرمانان مرزی
جوسی که دندانپزشک است بر اثر شکایت یکی از مشتریانش مطب خود را از دست میدهد. پدر فرزندانش پیشتر آنها را ترک کرده و حال دیگر چیزی وجود ندارد تا او را به اوهایو، محل زندگیاش، متصل کند. جوسی بچهها را برمیدارد و به آلاسکا میرود. کاروانی اجاره میکند و از شکستهایش و از زندگی مدرن و روزمرهٔ غربی به دل طبیعت و تجربههای تازه پناه میبرد. این تجربهها هم برای بچهها و هم برای جوسی نگاه تازهای به زندگی را به ارمغان میآورد. سفر آنها خود زندگی است؛ مسیری از دشواریها و پاداشها.
خواندن کتاب قهرمانان مرزی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهایی دربارهٔ خانواده و سفر درونی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قهرمانان مرزی
«شادی غرورآفرین وجود دارد، شادی حاصل از انجام کار نیک در روشنای روز، سالها زحمت ارزنده و پس از آن خسته و خرسند در میان خانواده و دوستان قرار گرفتن، غرق در رضایت و آماده برای استراحتی شایسته، خواب یا مرگ، فرقی نمیکند.
سپس شادی دیگر از نوع زاغهٔ شخصی برای خود فرد است. شادی تنها بودن و لول شدن با شراب قرمز، روی صندلی شاگرد ماشین کاروان کهنهٔ پارکشدهای جایی در جنوبیترین نقطهٔ آلاسکا، زل زدن به درختان سیاه درهموبرهم، نخوابیدن از ترس اینکه هرآن کسی قفل اسباببازی درِ کاروان را خواهد شکست و تو و دو بچهٔ کوچکی را که بالای سرت خوابیدهاند، به قتل خواهد رساند.
جوسی در استراحتگاهی در جنوب آلاسکا با چشمانی نیمهباز به این بعدازظهر تابستانی طولانی نگاهی انداخت. امشب خوشحال بود، با شراب انگورش، داخل این کاروان در دل تاریکی، محصور در میان جنگلی ناشناخته؛ و با هر جرعهای که به لیوان پلاستیکی زردرنگ خود میزد، بیشتروبیشتر ترسش میریخت. خرسند بود؛ هرچند میدانست رضایتی زودگذر و تصنعی است، میدانست همهٔ اینها اشتباه است. نمیبایست در آلاسکا میبود؛ نه اینطوری. قبلاً دندانپزشک بود، اما حالا دیگر نه. پدر بچههایش، آدمی بیاراده، مردی شلمزاج به نام کارل، که چندان اعتقادی به سند ازدواج نداشت، هجده ماه بعد از ترک کردن آنها با زن دیگری برای ازدواج آشنا شده بود. با کس دیگری ملاقات کرده بود و به طرزی محال و ناممکن قرار بود با او ازدواج کند، کسی اهل فلوریدا. قرار بود سپتامبر ازدواج کنند و جوسی کاملاً متقاعد شده بود که تا وقتی غائله خاتمه یابد، آنجا را ترک کند و ناپدید شود. کارل روحش هم خبر نداشت که جوسی بچهها را از اوهایو برده است، یعنی تقریباً از آمریکای شمالی. ممکن هم نبود بفهمد. چه چیز بهتر از این میتوانست ناپدید شدنش را تضمین کند: خانهای سیار، بدون آدرس ثابت، کاروان سفیدی در ایالتی با یک میلیون مسافر سرگردان دیگر، همهشان سوار بر کاروانهای سفید. هیچکس نمیتوانست او را پیدا کند. این فکر از ذهنش گذشته بود که همه با هم از کشور خارج شوند؛ ولی آنا پاسپورت نداشت و برای گرفتن پاسپورت به کارل نیاز بود؛ پس این گزینه حذف میشد. آلاسکا در آن واحد هم همان کشور بود و هم کشوری دیگر. تقریباً روسیه بود، تقریباً فراموششده و اگر جوسی موبایلش را نمیبرد و فقط از پول نقد استفاده میکرد ــ سه هزار دلار پول نقد داخل کیسهای مخملی که قرار بود کیسهٔ سکههای طلا یا لوبیاهای سحرآمیز باشد ــ غیرقابلردیابی و مفقودالاثر میشد. او زمانی پیشاهنگ بود. میتوانست گره ملوانی بزند، دلورودهٔ ماهی را بریزد بیرون و تمیزش کند و آتش روشن کند. آلاسکا نمیترساندش.»
حجم
۳۶۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۳۶۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه