دانلود و خرید کتاب مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی ترجمه سروش حبیبی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لئو تولستوی

کتاب مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده:لئو تولستوی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ

کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشتۀ لئو تولستوی با ترجمۀ سروش حبیبی در نشر چشمه به چاپ رسیده است. این کتاب، روایت آخرین روزهای زندگی کارمند عالی‌رتبۀ قضایی به نام ایوان ایلیچ و نحوۀ مواجهۀ او با مرگ است.

درباره کتاب مرگ ایوان ایلیچ

ایوان ایلیچ زندگی بی‌دغدغه‌ای داشت از آن‌هایی که تنها اگر مرتبۀ شغلی‌اش ارتقا می‌یافت و حقوقش بیشتر می‌شد می‌توانست زندگی بارفاهی داشته باشد و جز آن هیچ دغدغه‌ای نبود. او نیز مانند هر کسی که می‌شناخت، عمر خود را صرف بالا رفتن از نردبان اجتماع کرده بود. با تحمل ازدواج با زنی پرخاشگر زندگی خود را پیش آورده و بیشتر روی کارش تمرکز کرده بود تا زندگی خانوادگی‌اش قابل‌تحمل باشد.

 او اخیراً توانسته بود ارتقای شغلی بگیرد. خانه‌ای خریده و اسبابش را آن‌گونه که خود دوست داشت چیده بود. یک روز که داشت پرده‌های خانۀ جدیدش را آویزان می‌کرد، به‌طرز ناخوشایندی افتاد و به پهلویش آسیب رسید. در ابتدا به آن فکر نمی‌کرد؛ اما کم‌کم درد پهلویش شدید شد. با افزایش ناراحتی، رفتار او با خانواده‌اش نیز تحریک‌پذیرتر شد. در مواجهه با پزشک قطعی شد که پایان زندگی‌اش نزدیک است. ایوان ایلیچ هر راهی را که می‌توانست برای یافتن درمان مفید باشد رفت؛ اما وضعیتش بدتر می‌شد. او دیگر سر کار نمی‌رفت و روز و شب در تخت بود و درد می‌کشید. در اینجا، او با فناپذیری خود روبه‌رو و متوجه شد که اگرچه می‌داند مرگ وجود دارد؛ اما واقعاً آن را درک نمی کند. گویی که مرگ برای هرکسی است جز او.

در طول روند طولانی و دردناک مردن، ایوان به این فکر می‌کرد که سزاوار رنج نیست؛ زیرا درست زندگی کرده است؛ به‌همین دلیل خود را سزاوار درد و مرگ نمی‌دانست و آن وضعیت را بی‌معنی می‌دید. او با نفرت‌ورزیدن به اعضای خانواده‌اش سعی می‌کرد خود را از موضوع مرگش دور کند. تنها کسی که در آن روزها به او آرامش خیال می‌داد خدمتکارش، گراسیم بود. او تنها کسی بود که ایوان دلسوزی‌اش را دربارۀ خود واقعی می‌دید. همین موضوع او را به فکر برده بود که آیا به راستی زندگی خوبی داشته است؟ او دربارۀ همۀ آن چیزهایی که در زندگی ارزش می‌پنداشت و بر مبنای آن خود را فردی صالح می‌دانست تردید کرد...

کتاب مرگ ایوان ایلیچ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

به همۀ دوستداران ادبیات داستانی، به‌ویژه داستان‌های روسی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره لئو تولستوی

لئو نیکلایویچ تولستوی ۹ سپتامبر ۱۸۲۸، در یک خانوادۀ اصیل و اشرافی روس که در یاسنایا پالیانا (از توابع شهر تولا در ۱۶۰ کیلومتری جنوب مسکو) ساکن بودند، متولد شد. او که کودکی‌اش را در کنار ۳ برادر و ۱ خواهرش در مسکو می‌گذراند، در ۲سالگی مادر و در ۹سالگی پدرش را از دست داد و پس از آن عمۀ بزرگش، تاتیانا که سرپرستی او و برادرانش را بر عهده داشت از دنیا رفت. این فقدان‌های مکرر، بعدها در نوشته‌های او از خاطرات دوران کودکی‌اش به‌طور ویژه‌ای انعکاس یافت.

تولستوی در روسیه بسیار محبوب است و سکۀ طلای یادبود به‌احترام وی ضرب شده. او در زمان زنده بودنش شهرت و محبوبیتی جهانی داشت اما به‌سادگی زندگی می‌کرد.

تولستوی اولین داستانش به نام «کودکی» را در ۱۸۵۱، زمانی که هنوز در ارتش خدمت می‌کرد، نگاشت و آن را ۱ سال بعد در مجلۀ «معاصر» چاپ کرد. او بعدها و تا ۱۸۵۶، ۲ اثر شرح‌حال‌گونۀ دیگر را نیز با عناوین «نوجوانی» و «جوانی» نگاشت که تکمله‌ای بر داستان اول به شمار می‌رفتند.

تولستوی در ۱۸۶۲ با یک دختر ۱۸سالۀ آلمانی‌تبار به نام سوفیا ازدواج کرد. این ازدواج که حاصل آن ۱۳ فرزند بود، فرازوفرود‌های بسیاری داشت. دورۀ اول این پیوند مملو از شادکامی و سرخوشی بود؛ به‌نحوی‌که ثبات روحی و ترقی احساسی ناشی از آن سبب خلق دو اثر ماندگار «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» شد.

در ۱۸۴۴ در رشتۀ زبان‌های شرقی در دانشگاه قازان نام‌نویسی کرد؛ ولی پس از ۳ سال تغییر رشته داد و خود را به دانشکدۀ حقوق منتقل کرد. او به‌لحاظ توجه احترام‌آمیزی که به ‌آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت، در ۱۸۵۷ به‌مدت ۵ سال از کشورهای اروپای غربی بازدید و با مشاهیر اروپا مانند چارلز دیکنز، ایوان تورگنیف، فریدریش فروبل و آدلف دیستروِگ دیدار کرد.

پس از بازگشت به‌ کشورش، بر اساس تجارب نوآموخته، دست به یک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به پیروی از ژان ژاک روسو، به تأسیس مدارس ابتدایی در روستاها پرداخت. میلیون‌ها کودک روسی تا دهۀ دوم قرن بیستم با آموزش الفبای تولستوی، سال اول دبستان را آغاز کردند.

لئو تولستوی هنر را برای هنر نمی‌خواست، بلکه معتقد بود ادبیات و رمان‌نویسی ابزاری برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی هستند. از نظر او هدف از داستان‌نویسی صرفاً سرگرمی مخاطب نیست، بلکه کاستن از قضاوت‌های بی‌رحمانه و بی‌ملاحظۀ انسان‌ها و کمک به گسترش مهربانی و سلامت عاطفی است. او خود نیز همواره می‌کوشید آلام بشر را با مرهم معرفت و حکمت خویش التیام بخشد و مصائب زندگی را به‌نحوی بیان کند که به‌جای آزردن مخاطب، به قوت قلب او بیفزاید، وجدانش را بیدار سازد و او را از گرداب نومیدی به ساحل آرامش رساند.

تولستوی، در اوج شهرت، مبتلا به ‌سرگشتگی و ناامید از بهبود وضعیت جامعه شد و در مرز انحطاط فکری و شکست روحی قرار گرفت. دلیل اصلی این موضوع نیز فقر شدید بالاخص در طبقۀ کارگران بود.

تقریباً تمام آثار تولستوی را می‌توان شاهکارهایی دانست که ارزش زیادی دارند؛ اما تعدادی از آثار مشهور او که به زبان فارسی ترجمه شده‌اند عبارت‌اند از «جنگ و صلح»، «آنا کارنینا»، «رستاخیز»، «مرگ ایوان ایلیچ»، «حاجی مراد»، «سه‌گانۀ کودکی، نوجوانی و جوانی (زندگانی من)»، «سرگیوس پیر»، «قزاقان»، «کوپن تقلبی» و «ارباب و بنده».

بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ

«سر ناهار خبر درگذشت ایوان ایلیچ را به همسرش داد و به او گفت که امکان انتقال برادر او به حوزهٔ اداری خودش بیشتر شده است و استراحت‌نکرده فراک پوشید و به خانهٔ ایوان ایلیچ رفت.

یک کالسکه و دو درشکه جلو در خانهٔ ایوان ایلیچ ایستاده بود. پایین، در رختکن‌خانه، کنار جارختی درِ تابوتِ آراسته به طاق شالی از گلابتون درخشان و مزین به ملیله و منگوله به دیوار وا داشته شده بود. دو بانوی سیاهپوش داشتند پالتوی پوست خود را درمی‌آوردند. یکی از آن‌ها خواهر ایوان ایلیچ بود، که او می‌شناخت و آن یکی ناشناس بود. شوارتز دوست پیوتر ایوانویچ که داشت پایین می‌آمد چون از بالای پله‌ها او را دید که وارد می‌شود ایستاد و سری جنباند و چشمکی به او زد. مثل این بود که می‌خواهد بگوید: «این ایوان ایلیچ هم که کار را خراب کرد! ولی ما حواس‌مان جمع است و دم به تله نمی‌دهیم.»

هیئت شوارتز با آن‌گونه ریش‌های انگلیسی‌وار و اندام لاغرِ آراسته در فراکش مثل همیشه متین و برازنده بود و این متانت که همیشه با شوخ‌چشمی و رفتار شیطنت‌بار او منافات داشت این‌جا کیفیتی جذاب و نمکین به او می‌بخشید. این احساس پیوتر ایوانویچ بود.

پیوتر ایوانویچ از سر احترام به دو بانو راه داد تا جلو بروند و به‌دنبال آن‌ها آهسته به‌طرف پلکان پیش رفت. شوارتز از پایین آمدن منصرف شد و نیمهٔ راه ایستاد. پیوتر ایوانویچ علت ماندن او را فهمید. پیدا بود که می‌خواهد با او قراری بگذارد که بازی شب‌شان کجا باشد. بانوان از پلکان به‌سوی بانوی صاحب‌عزا بالا رفتند و شوارتز، که لب‌هایش را با حالتی جدی برهم فشرده بود با شوخ‌چشمی و اشارهٔ ابرو به پیوتر ایوانویچ فهماند که به اتاق سمت راست، که جنازه در آن بود برود.»

معرفی نویسنده
عکس لئو تولستوی
لئو تولستوی
روس | تولد ۱۸۲۸ - درگذشت ۱۹۱۰

لئو تولستوی نویسنده و فعال اجتماعی-سیاسی روسی است که از طلایه‌داران ادبیات جهان نیز به شمار می‌رود. بسیاری از مورخان ادبی معتقدند تولستوی را می‌توان در کنار «هومر»، «دانته»، «شکسپیر» و «گوته»، ستون‌های ادبیات غرب دانست و به جرأت می‌توان گفت که آثار هیچ نویسنده‌ای در جهان به اندازه‌ی او، در فهرست «کتاب‌هایی که باید پیش از مرگ خواند» قرار نگرفته است.

نظرات کاربران

فربال
۱۴۰۲/۱۰/۲۴

زندگی و روند مرگ ایوان ایلیچ را در این کتاب میخوانیم.زندگی و مرگی که برای هرکسی ممکن است باشد.داستان با خبر مرگ ایوان شروع میشود و در ادامه فلش بک به زندگی ایوان از کودکی تا مرگ و نحوه مواجهه

- بیشتر
Rezafaraj01
۱۴۰۳/۰۱/۱۱

داستان غم انگیز مرگ یک کارمند دادگستری که در زندگی موفقیت های بسیاری داشت پایان همه چیز با مرگه

elyas
۱۴۰۳/۰۱/۱۰

مرگ ایوان ایلیچ کتاب بسیار خوب و جذابی بود، لازمه بگم داستان پر تنش و هیجان انگیزی نداشت و بلکه کاملا آرام و متین بود و به خوبی پیش می‌رفت. ماجرایی که کاملا انسان رو به تفکر وا میداره و میشه

- بیشتر
محمدرضا
۱۴۰۲/۱۰/۱۳

امروز کتاب مرگ ایوان ایلیچ از تولستوی رو خوندم. روایتی بود از یک مرگ. یک مرگ دردناک و جانسوز.مرگی که به تدریج و به آرامی، جان او را میمکید و او را به کام مرگ میکشاند. بر لبه گودال مرگ مدت ها

- بیشتر
zsalehi
۱۴۰۲/۱۱/۰۹

در حد انتظارم نبود حرف قابل قبولی برای گفتن نداشت

چگف
۱۴۰۲/۰۸/۱۳

داستانِ بیسروته!

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۰)
در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا می‌رفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم می‌گذشت و از من دور می‌شد... تا امروز که مرگ بر درم می‌کوبد.
fatii.ebii
مبالغه یعنی چه؟ تویی که نمی‌بینی. او از همین حالا مرده! به چشمانش نگاه کن. بی‌نور بی‌نور. آخر چه‌اش است؟
Sara Keshavarz
سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همهٔ مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگی‌اش بود. حالت این چهره حکایت از آن می‌کرد که آن‌چه کردنی بوده کرده است و به شایستگی.
Sara Keshavarz
پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی می‌اندیشید. «یعنی چه؟ آیا به‌راستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب می‌داد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» می‌پرسید: «ولی آخر این‌همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب می‌داد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
Javad
در مدرسهٔ حقوق که بود کارهایی می‌کرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاری‌هایی سیاه می‌بود و چون به آن‌ها تن می‌داد از خود سخت بیزار می‌شد. اما بعد که دید همین کارها را بلندپایگان و قوی‌دستان نیز می‌کنند و آن‌ها را خطا نمی‌شمارند بی‌آن‌که عقیدهٔ خود را عوض کند و آن‌ها را کارهای خوبی بداند زشتی آن‌ها را از خاطر زدود و هر وقت نیز که به یادشان می‌افتاد از ارتکاب آن‌ها دلتنگ نمی‌شد.
Javad
زندگی یک رشته رنج‌هایی بود که مدام شدیدتر می‌شد و با سرعت پیوسته فزاینده‌ای به‌سوی پایانش، که عذابی بی‌نهایت هولناک بود می‌شتابید
رِ
کارهایی می‌کرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاری‌هایی سیاه می‌بود و چون به آن‌ها تن می‌داد از خود سخت بیزار می‌شد.
رِ
در آغاز زندگی‌ام یک نقطهٔ روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین می‌روم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده می‌شود
رِ
کند. دلش می‌خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می‌کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل‌داری‌اش بدهند
رِ
اما علاوه‌براین افکار همان فکر مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را می‌شنیدند، طبق معمول، احساس شادی خاصی پدید می‌آورد. خوشحالی از این‌که او مرد و من نمردم.
" یک تکه تنهایی "

حجم

۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان