
کتاب مرگ ایوان ایلیچ
معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشتۀ لئو تولستوی با ترجمۀ سروش حبیبی در نشر چشمه به چاپ رسیده است. این کتاب، روایت آخرین روزهای زندگی کارمند عالیرتبۀ قضایی به نام ایوان ایلیچ و نحوۀ مواجهۀ او با مرگ است. این کتاب الکترونیکی را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ یکی از مهمترین آثار تولستوی، نویسندهٔ بزرگ روسیه، است. این کتاب دربارهٔ مرگ است و مفهوم تمامشدن زندگی، حس واماندگی انسان و تنهایی را هنرمندانه به تصویر میکشد.
ایوان ایلیچ کارمند دادگستری است و همه چیز در این کتاب دربارهٔ مرگ او است. ایوان در زندگی کمکم پیشرفت کرده و زمانی که منتظر یک اتفاق بزرگ در زندگیاش بوده شخص دیگری جای او را میگیرد. او به سنپترزبورگ میرود تا بدون خانوادهاش بتواند راهی برای بالابردن حقوقش پیدا کند. برحسب تصادف آشنایی را میبیند و همین موضوع زندگیاش را تغییر میدهد. او شغل نانوآبداری پیدا میکند و به شهر دیگری میرود و خانوادهاش را هم به آنجا میبرد. زمانی که درحال آماده کردن خانهاش است از روی نردبان سقوط میکند و دستگیره پنجره به پهلویش برخورد میکند. درد او روزبهروز بدتر میشود و همین موضوع او را بداخلاقتر میکند به حدی که همسرش آرزوی مرگش را میکند و از طرفی پزشکان هم راهی برایش پیدا نمیکنند و حتی جوابش را هم درست نمیدهد. او درگیر مرگی است که قرار است بهزودی سراغش بیاید. تولستوی در داستان مرگ ایوان ایلیچ نگاهش به مرگ را در قالب داستان شرح میدهد.
اگر به دنبال تحلیل عمیق این اثر برجسته تولستوی هستید، نقد کتاب مرگ ایوان ایلیچ را در وبلاگ طاقچه از دست ندهید.
خرید و دانلود کتاب مرگ ایوان ایلیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
به همۀ دوستداران ادبیات داستانی، بهویژه داستانهای روسی پیشنهاد میکنیم.
درباره لئو تولستوی؛ نویسنده کتاب مرگ ایوان ایلیچ
لیِو نیکُلائِویچ تولستوی در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پولیانا در دویست کیلومتری جنوب مسکو به دنیا آمد. وی نویسنده شهیر روسی است که او را یکی از بزرگترین رماننویسهای تمام ادوار تاریخ میدانند. تولستوی، از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶، هر سال نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات و در سالهای ۱۹۰۱، ۱۹۰۲ و ۱۹۰۹ نامزد جایزه صلح نوبل شد اما هرگز برنده نشد. از آثار ارزشمند او میتوان به «جنگ و صلح»، «آناکارنینا»، «مرگ ایوان ایلیچ» و «رستاخیز» اشاره کرد.
تولستوی چهارمین فرزند از پنج فرزند کنت نیکُلای ایلیچ تولستوی، کهنهسرباز و نجیبزادۀ روس و شاهزادهخانم ماری نیکُلائِونی وُلکُنسکیخ بود. او مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد. سرپرستی این هنرمند، در ابتدا به عهدۀ یکی از بستگان دور و پس از مرگ پدر، به عمهاش «کنتس الکساندرا ایلینیچنا» سپرده شد. تولستوی تا سال ۱۸۴۱ یعنی تا زمان مرگ عمهاش پیش او ماند و بعد از آن به کازان نزد سرپرست جدیدش، یعنی عمه دیگرش، نقل مکان کرد. تحصیلات لئو تولستوی در ابتدا بهوسیلۀ معلم فرانسوی انجام شد که جایگزین رزلمن آلمانی خوشاخلاق شده بود.
تولستوی، در سوم اکتبر سال ۱۸۴۴ هنگامیکه ۱۶ سال داشت، تحصیل در رشتۀ ادبیات شرقی (عربی-ترکی) را در دانشگاه سلطنتی کازان آغاز کرد اما در آزمون انتقالی پایان سال مردود و مجبور شد دوباره در برنامۀ سال اول شرکت کند. پس از این، او به دانشکدۀ حقوق رفت و آنجا نیز با نمرات برخی از دروس، مشکلات، همچنان ادامه داشت اما بالاخره توانست آزمون انتقالی پایان سال را قبول شود و سال دوم از درس خود را آغاز کند.
تولستوی، پس از چند رفتوآمد، به مسکو بازگشت و در آنجا اغلباوقاتش را به قمار گذراند. این روند، بر وضعیت مالی او تأثیر منفی گذاشت. وی در این دوره از زندگی، علاقۀ خاصی به موسیقی پیدا کرد؛ پیانو را بهخوبی مینواخت. اشتیاق به موسیقی، بعدها او را بر آن داشت تا «سونات کریتسرووی» را بنویسد. آهنگسازان مورد علاقۀ تولستوی، باخ، هندل و شوپن بودند. او در زمستان ۱۸۵۰ - ۱۸۵۱ شروع به نوشتن کتاب "دوران کودکی" کرد؛ سپس به دعوت برادرش به ارتش ملحق شد و نوشتن داستان "قزاقها" را در آن دوران آغاز کرد.
بعد از چاپ چند اثر، لئو تولستوی، در زمرۀ نویسندگان بزرگ جوان آن دوران یعنی ایوان تورگِنیِو، ایوان گنچاروف، دمیتری گریگورُویچ و آلکساندر استرووسکی جای گرفت و شهرت ادبی یافت. نگارش کتابها و داستانهای مانند «بریدن جنگل»، «مجموعه داستان های سواستوپل»، «لوسرن» و یا داستان «آلبرت»، همه، حال سفرهای تولستوی، حضور در ارتش و دیدار با آدمها و زندگیها گوناگون بود.
تولستوی در سال ۱۸۶۲ با زنی به نام سوفیا ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سیزده فرزند بود. او در سال ۱۸۶۹ «جنگ و صلح» را به چاپ رساند. در طول ۱۲ سال «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را نوشت. او در سال ۱۹۰۱ با انتشار کتاب «رستاخیز» که انتقاد شدید از آیینهای کلیسا در آن جای داشت، بهوسیلۀ شورای مقدس از کلیسای ارتودکس تکفیر شد.
کمکم تولستوی، به گفتۀ خودش، دچار بحران معنوی شد و برای یافتن پاسخی به پرسشها و شبهاتش که دائما او را نگران می کرد، به مطالعۀ الهیات روی آورد؛ از هوسها و راحتیهای یک زندگی غنی چشمپوشی کرد و کارهای بدنی زیادی انجام داد، سادهترین لباس ها را میپوشید، گیاهخوار شد، تمام ثروت بزرگ خود را به خانوادهاش بخشید و حقوق مالکیت ادبی را نیز کنار گذاشت.
او سه سال پس از مرگ دوست قدیمیاش، ایوان تورگِنیِو، کتاب «مرگ ايوان ايليچ» را به چاپ رساند که در ابتدا قدغن شد اما پس از ملاقات وی با تزار با دستور مستقیم آلکساندر سوم، تزار روسیه، به چاپ رسید. تولستوی معتقد بود ادبیات، داستان و رمان، وسیلههایی برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی هستند. او فکر میکرد که قصهها، تنها برای سرگرمی نیست که نوشته میشوند؛ بلکه او میخواهند از قضاوتهای بیرحم انسانها کم کرده و به گسترش مهربانی و خوشاخلاقی کمک کنند.
لئو تولستوی در ۷ نوامبر ۱۹۱۰، پس از یک بیماری سخت و دردناک، در سن ۸۳ سالگی درگذشت. در ۹ نوامبر ۱۹۱۰، چندینهزار نفر در یاسنایا پولیانا برای تشییع جنازۀ این نویسندۀ بزرگ گرد هم آمدند.
کتاب مرگ ایوان ایلیچ چند صفحه است؟
نشر نیلوفر کتاب مرگ ایوان ایلیچ به ترجمه صالح حسینی را در ۱۵۳ صفحه منتشر کرده است.
اقتباس سینمایی از مرگ ایوان ایلیچ
کتاب مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی تأثیرات بسیاری در دنیای سینما و فرهنگ داشته است و اقتباسهای مختلفی از آن در قالب فیلم، نمایشنامه و سریالها ایجاد شده است. برخی از شناختهشدهترین این اقتباسها عبارتند از:
(۲۰۲۲) زیستن، کارگردان: الیور هرمانوس
گام آخر (۱۳۸۴)، کارگردان: علی مصفا
Ivans Xtc (۲۰۰۰ )، کارگردان: برنارد رز
یک مرگ ساده (۱۹۸۵)، کارگردان: الکساندر کایدانوفسکی
زیستن (ایکیرو) (۱۹۵۲)، کارگردان: آکیرا کوروساوا
جوایز و افتخارات کتاب مرگ ایوان ایلیچ
این کتاب بهخاطر محتوای عمیق فلسفی و پیامهای انسانیاش توانسته است جایگاه ویژهای در ادبیات پیدا کند. مرگ ایوان ایلیچ در فهرست برترین کتابهای داستانی تاریخ ادبیات از سوی انجمن کتاب نروژ قرار گرفته و همچنین در فهرست ۱۰۰ کتاب تأثیرگذار کلاسیک بر ادبیات قرن بیستم که توسط حلقهی منتقدان کتاب اروپا انتخاب شده است، جای دارد.
بخشی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ
«سر ناهار خبر درگذشت ایوان ایلیچ را به همسرش داد و به او گفت که امکان انتقال برادر او به حوزهٔ اداری خودش بیشتر شده است و استراحتنکرده فراک پوشید و به خانهٔ ایوان ایلیچ رفت.
یک کالسکه و دو درشکه جلو در خانهٔ ایوان ایلیچ ایستاده بود. پایین، در رختکنخانه، کنار جارختی درِ تابوتِ آراسته به طاق شالی از گلابتون درخشان و مزین به ملیله و منگوله به دیوار وا داشته شده بود. دو بانوی سیاهپوش داشتند پالتوی پوست خود را درمیآوردند. یکی از آنها خواهر ایوان ایلیچ بود، که او میشناخت و آن یکی ناشناس بود. شوارتز دوست پیوتر ایوانویچ که داشت پایین میآمد چون از بالای پلهها او را دید که وارد میشود ایستاد و سری جنباند و چشمکی به او زد. مثل این بود که میخواهد بگوید: «این ایوان ایلیچ هم که کار را خراب کرد! ولی ما حواسمان جمع است و دم به تله نمیدهیم.»
هیئت شوارتز با آنگونه ریشهای انگلیسیوار و اندام لاغرِ آراسته در فراکش مثل همیشه متین و برازنده بود و این متانت که همیشه با شوخچشمی و رفتار شیطنتبار او منافات داشت اینجا کیفیتی جذاب و نمکین به او میبخشید. این احساس پیوتر ایوانویچ بود.
پیوتر ایوانویچ از سر احترام به دو بانو راه داد تا جلو بروند و بهدنبال آنها آهسته بهطرف پلکان پیش رفت. شوارتز از پایین آمدن منصرف شد و نیمهٔ راه ایستاد. پیوتر ایوانویچ علت ماندن او را فهمید. پیدا بود که میخواهد با او قراری بگذارد که بازی شبشان کجا باشد. بانوان از پلکان بهسوی بانوی صاحبعزا بالا رفتند و شوارتز، که لبهایش را با حالتی جدی برهم فشرده بود با شوخچشمی و اشارهٔ ابرو به پیوتر ایوانویچ فهماند که به اتاق سمت راست، که جنازه در آن بود برود.»
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
نظرات کاربران
انسان های مدرن در مواجهه با همدیگر، با خود حقیقیشان روبرو نمیشوند. و چیزی مانند پرستیژ و آداب و جایگاه اجتماعی است که آنها را مانند پوستینی فرا گرفته و مانع دیدن خود میشود. حتی در مواجهه با خودشان هم
امروز کتاب مرگ ایوان ایلیچ از تولستوی رو خوندم. روایتی بود از یک مرگ. یک مرگ دردناک و جانسوز.مرگی که به تدریج و به آرامی، جان او را میمکید و او را به کام مرگ میکشاند. بر لبه گودال مرگ مدت ها
شاید بهترین توصیف این کتاب این شعر باشه«اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ/اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ/اگر ملک سلیمانت ببخشند/در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
زندگی و روند مرگ ایوان ایلیچ را در این کتاب میخوانیم.زندگی و مرگی که برای هرکسی ممکن است باشد.داستان با خبر مرگ ایوان شروع میشود و در ادامه فلش بک به زندگی ایوان از کودکی تا مرگ و نحوه مواجهه
مرگ ایوان ایلیچ کتاب بسیار خوب و جذابی بود، لازمه بگم داستان پر تنش و هیجان انگیزی نداشت و بلکه کاملا آرام و متین بود و به خوبی پیش میرفت. ماجرایی که کاملا انسان رو به تفکر وا میداره و میشه
با دو تا ایوان توی این داستان آشنا میشیم. ایوانی با همرنگی بالا و نقابی پهن و ضخیم بر چهره که داره از بیرون زدن ایوان دوم جلوگیری می کنه. ایوان دومی که تماما شک و تردید و بی باوری
در دنیای مدرن ، توجه ها از درون این کالبد به بیرون آن معطوف شده است . در این دنیا برای هر چیز وقت هست الا برای خودمان و پرسش هایی به غایت مهم . این که " برای چه
داستان غم انگیز مرگ یک کارمند دادگستری که در زندگی موفقیت های بسیاری داشت پایان همه چیز با مرگه
انگار که این داستان، داستان همه ی ماست که تمام وقت وهم وغم خودرا صرف زندگی مادی وجوانب ان میکنیم وناگهان که به آخر خط میرسیم درمییابیم که باید به چیزهای مهمتر وپایدارتری میپرداختیم. تولستوی در این رمان، فلسفه زندگی وتعریف
داستانی با یک سِیر خاص که اول مطمئنت میکنه شخصیت اول مُرده و بعد داستان زندگی اون رو تا لحظه مرگ برات توضیح میده. تلنگر خوبی بود