دانلود و خرید کتاب قطار سریع السیر شینکانسن کوتارو ایساکا ترجمه مژگان رنجبر
تصویر جلد کتاب قطار سریع السیر شینکانسن

کتاب قطار سریع السیر شینکانسن

معرفی کتاب قطار سریع السیر شینکانسن

کتاب قطار سریع السیر شینکانسن نوشتهٔ کوتارو ایساکا و ترجمهٔ مژگان رنجبر است. نشر نون این رمان معاصر، معمایی و ژاپنی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب قطار سریع السیر شینکانسن

کتاب قطار سریع السیر شینکانسن حاوی یک رمان معاصر و ژاپنی و شامل داستانی معمایی و جنایی از یک نویسندهٔ پرفروش ژاپنی است. فیلمی با همین نام با بازی برد پیت و بر اساس این داستان اقتباس شده است. رمان هیجان‌انگیز حاضر دربارهٔ پنج آدمکش حرفه‌ای است که در قطاری همسفر شده‌اند. ماجرا از جایی آغاز می‌شود که «نانائو» ملقب‌ به «کفش‌دوزک» که خود را بدشانس‌ترین آدمکش دنیا می‌داند، برای مأموریت ساده‌ای سوار قطار سریع‌السیر «شینکانسن» از توکیو به مقصد موریوکا می‌شود. قرار است نانائو چمدانی را که در قطار گذاشته شده بردارد و در ایستگاه بعدی پیاده شود، اما هیجان داستان از جایی آغاز می‌شود که دو آدمکش بسیار خطرناک با نام‌های مستعار «لیمو» و «نارنگی» هم به‌دنبال همان چمدان هستند. در این میان «ساتوشی» معروف به «شاهزاده» که چهرۀ دانش‌آموزی پاک و معصوم و ذهن و روان آدمکشی شرور و حیله‌گر را دارد، سوار همین قطار است و آدمکش دیگری با انگیزۀ انتقام‌جویی در پی‌ اوست. رمان «قطار سریع‌السیر شینکانسن» اثری با ایده‌ای نو و تازه است که با طنزی خاص و حیرت‌انگیز و پیچ‌وخم‌های بسیار، خواننده را به سفری پرماجرا می‌برد. کوتارو ایساکا (Kotaro Isaka) در این رمان کوشیده است تا با تعلیق‌های فراوان، طرفداران داستان‌های حادثه‌ای پیچیده را تا پایان رمان میخکوب کند. این نویسنده که دانش‌آموخته رشتهٔ حقوق از دانشگاه توهوکو است، جوایز فراوانی را به دست آورده است. او در سال ۲۰۲۲ میلادی برندهٔ جایزهٔ منتقدان استرند در بخش بهترین اثر نخست نویسنده شده است

خواندن کتاب قطار سریع السیر شینکانسن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان معمایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قطار سریع السیر شینکانسن

«شاهزاده حس می‌کند خشمگین است و همین خشمگین‌ترش می‌کند. سوزوکی از موضع دست بالا با او حرف نمی‌زد، اما پاسخش را به‌نحوی تمثیلی دید که چرخش غیرمنتظره‌ای نیز داشت که کم‌وبیش زیست‌شناختی بود؛ مثل دیدن حشره‌ای با تعداد بسیار زیادی پا، یا گیاهی با رنگی زننده.

و شنیدن حرف‌های این زوج که پیوسته از سال‌های تجربه‌اندوزی‌شان می‌گویند، تجربه‌هایی که عاقل‌ترشان کرده، او را بی‌اندازه عصبانی می‌کند.

نفس عمیقی می‌کشد تا ذهنش را آرام کند و خشمش را سرکوب، و بعد می‌گوید: «متأسفم. اما فکر می‌کنم دیگه برای نوه‌تون خیلی دیر شده.» سرانجام زمان آشکارکردن حقیقت است. زن و مرد هردو کاملاً بی‌حرکت شده‌اند. به‌محض اینکه به نوه‌تون اشاره کردم، آماده‌این تا به‌هم بریزین. اون‌وقت فکر می‌کردین خیلی قوی هستین.

«اون تلفنی که کمی قبل بهم شد؛ باید بهش جواب می‌دادم.»

«از چی حرف می‌زنی؟» چهرۀ مرد درهم می‌رود و تیره می‌شود، نه به این خاطر که غضبناک به‌نظر برسد، بلکه چون در تلاش است با نگرانی خود بجنگد. شاهزاده این را می‌داند.

«همون چیزی که اون‌ها بهم گفتن. گفتن: "حواست باشه به تلفنت جواب بدی، وگرنه اون پسره که توی بیمارستانه می‌میره." باید قبل از اینکه ده تا زنگ بخوره جواب می‌دادم.»

مرد ساکت است. تنها صدای تلق‌تلق شینکانسن به گوش می‌رسد.

«ولی شما نذاشتین جواب بدم.» شاهزاده با ملایمت حرف می‌زند و شانه‌هایش را اندکی می‌لرزاند. دوست دارد بگوید: امیدوارم راضی شده باشین. یه‌جوری رفتار می‌کردین که انگار خیلی باهوشین، ولی حتی نتونستین از نوه‌تون محافظت کنین. منی که فقط یه بچه‌مدرسه‌ای هستم شکستتون دادم.

«این حقیقت داره؟» مرد آرام است. حالا به این فکر افتاده که این یک بازی نیست. اونجا نشسته، عاجز و درمونده، و منتظره که بشنوه من چی قراره بگم. شاهزاده فوران لذتی جسمانی را احساس می‌کند که در نخاعش جریان می‌یابد.

«حقیقت داره. کاش جواب داده بودم...»

«عزیزم.» به‌نظر می‌رسد که زن برای نخستین‌بار یکه خورده. سرانجام بذر شک‌وتردید زیر پوست کلفتش جوانه زده است.

«بله؟»

زن می‌گوید: «بیا یه تماسی بگیریم.» و از جایش برمی‌خیزد.

شاهزاده می‌گوید: «فکر خوبیه.» شرط‌بندی تضمین‌شده‌ای است؛ اینکه تا الان کار موردنظرش انجام شده است. «می‌خواین از تلفن همراه من استفاده کنین؟» یک‌راست به مرد نگاه می‌کند و با کج‌خلقی می‌گوید: «اُه، ولی قرار نیست من از جام تکون بخورم.»

چهرۀ مرد جدی می‌شود. پیش‌تر حواسش بود که شاهزاده دست به تلفنش نزند، اما حالا بدنش به‌وضوح دارد کاری مخالف آن را فریاد می‌زند و شیون‌کنان می‌گوید تلفنت را به من بده. شاهزاده فکر می‌کند: چه حس خوبی داره. اولین قدمم خوب بود. قدم بعدی، استوارکردن تسلط خود در این معادلۀ قدرت است.

می‌خواهد تلفنش را از کوله‌پشتی‌اش درآورد که سنگینی نگاه نانائو را بر خود احساس می‌کند. دلیلش را بی‌درنگ می‌فهمد. اسلحه. نانائو اون اسلحه رو می‌خواد. قلب شاهزاده کمی تندتر می‌زند. او اسلحۀ توی کوله‌پشتی را از نارنگی گرفت، اسلحه‌ای که معمولی نیست؛ اگر ماشه‌اش کشیده شود، آمادۀ انفجار است و همه را در این روند مجروح می‌کند. یک تلۀ انفجاری. و نانائو این را نمی‌داند، به همین خاطر است که می‌خواهد از آن استفاده کند.»

گوجه سبز
۱۴۰۳/۰۷/۲۷

داستان پردازی و چیدمان پازل ها خیلی خوب از کار در اومده بود شخصیت ها اکثرا دوست داشتنی بودن ترجمه کار هم خوب و باکیفیت بود بخشی از پایانش یه کم هندی بود ولی بازم خوب بود اولین کتاب ژاپنی بود که میخوندم و

- بیشتر
محیا
۱۴۰۳/۰۵/۳۰

عالی

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۳/۰۸/۰۲

اصلا نتونستم با داستان ارتباط برقرار کنم،داستان تو یه قطار اتفاق میفته پنج تا راوی داره هرچی جلوتر رفتم فقط با یه سری توضیحات اضافه که ربطشوبه داستان متوجه نمیشدم بیشتر برام نا مفهوم شد بسیار هم طولانیه دویست صفحه

- بیشتر
مردم باید راهی برای توجیه خودشان پیدا کنند. انسان‌ها نمی‌توانند زندگی کنند مگر اینکه بتوانند به خود بگوید حق با آن‌هاست، و اینکه قوی هستند و ارزشمند. بنابراین وقتی حرف‌ها و اعمالشان از دیدگاهی که درمورد خود دارند دور می‌شود، دنبال بهانه می‌گردند تا این تعارض‌ها را راست‌وریس کنند.
آتنا
افراد زیادی نیستند که معیارهای فردی تثبیت‌شده‌ای برای خود داشته باشند، کسانی که اعتمادبه‌نفس واقعی دارند. و هرچه فردی کم‌سن‌وسال‌تر باشد، معیارهایش تغییرپذیرتر است. آن‌ها دست خودشان نیست که از محیطشان تأثیر می‌پذیرند.
آتنا

حجم

۵۱۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۱۰ صفحه

حجم

۵۱۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۱۰ صفحه

قیمت:
۸۹,۰۰۰
۲۶,۷۰۰
۷۰%
تومان