کتاب عروسی خونین
معرفی کتاب عروسی خونین
کتاب عروسی خونین نمایشنامهای نوشتهٔ فدریکو گارسیا لورکا است که با ترجمهٔ طیبه انوشه در انتشارات کلید پژوه منتشر شده است.
درباره کتاب عروسی خونین
لورکا نمایشنامهٔ عروسی خونین را با اقتباس از یک حادثهٔ روستایی که در سال ۱۹۲۸ در جنوب شهر بندری آلما اتفاق افتاد، نوشت. جزئیات ماجرا به نزاعهای خانوادگی، حسادتهای مردانه و فرار یک عروس در روز عروسیاش مربوط میشود که پیامدهای فاجعهآمیزی در پی دارد.
در شب عروسی، عروس در یک تصمیم غیرمنتظره با نامزد سابق خود لئونارد که صاحب همسر و فرزند است، فرار میکند. داماد که سالها قبل پدر و برادر خود را در نزاعی با خانوادهٔ لئونارد از دست داده، به تحریک مادر و اطرافیانش در پی آبرو و شرف ازدسترفتهٔ خود، وارد یک تعقیب و گریز انتقامجویانه و خطرناک میشود.
خواندن کتاب عروسی خونین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
درباره فدریکو گارسیا لورکا
فدریکو گارسیا لورکا، شاعر مشهور اسپانیاییزبان در تاریخ ۵ ژوئن ۱۸۹۸ در گرانادا اسپانیا متولد شد. او که اشعار و نمایشنامههای زیادی از خود بهجا گذاشته است، در تاریخ ۱۹ اوت ۱۹۳۶ در ۳۸ سالگی به دست پارتیزانهای ملی و در جنگ داخلی اسپانیا کشته شد. فدریکو گارسیا لورکا لقب شاعر کولی را دارد. او نقاشی میکرد، نوازندهٔ پیانو بود و در آهنگسازی نیز دستی داشت. از میان مشهورترین آثار فدریکو گارسیا لورکا میتوان به «یرما»، «عروسی خونین» و «خانهٔ برناردا آلبا» اشاره کرد.
بخشی از کتاب عروسی خونین
«داماد: بسه دیگه راجب چیز دیگهای حرف بزن.
مادر: مرده شور کسی را ببره که این تفنگها، هفت تیرها و چاقوهای کوچک را ساخت. حتی مرده شور اون کسی را ببرد که این بیلها و چنگکها را ساخت.
داماد: خیلی خوب
مادر: مرده شور هر چیزی را ببره که میتواند تن انسان را ببره. چرا یک مرد جوانی که پراز شور زندگیه باید به باغ انگور یا بیشه زار زیتون بره؟ آره چون مال خودشه. چون اونها را به ارث برده.
داماد: (سرش را پایین میاندازد) بسه ننه.
مادر: ... و بعد آن مردجوان دیگه بر نمیگرده. اگرهم برگرده جسدش بر میگرده و یک نفر برگ درخت نخل یا یک تخته سنگ نمک را روی شکمش گذاشته تا نترکه. من نمیدونم چطوری جرأت میکنی این چاقو رابا خودت ببری (مادر چاقو را از توی کشوی آشپزخانه بر میداره) یا چرا این مار افعی جایش باید توی کشوی آشپزخانه باشه!!!!!!!!
داماد: حرفت تموم شد.
مادر: اگر صد ساله هم بشوم به غیر از این موضوعها حرف دیگهای نمیزنم. اول از بابات میگم!!!! بابات برام بوی گل میخک را میداد. نامردها نگذاشتند بیش از سی سال باهاش زندگی کنم. بعد برادرت!!
آخه حقه!؟! چطوری ممکنه یک چیز کوچیکی مثل چاقو یا هفت تیر، بتونه یک مردی را از پا در بیاره، یک پهلوان، نه من ساکت نمی شوم ماهها میگذره اما غم این دوتا تمام نمیشه.
داماد: (باعصبانیت) ننه بسه دیگه.
مادر: نه نه، چرا بس کنم. اگه خفه بشم بابات را بر میگردانن؟ با برادرت را؟ دلشون خوشه زندان دارن؟ با ساختن زندان چه غلطی کردن؟ اونها توی زندان میخورند، سیگار میکشند، موسیقی گوش میکنند!
اما مردههای من دارن میپوسن. بیصدا و بیصدا و کم کم دارن به خاک تبدیل میشن. این دوتا مردجوان مثل دو گل زیبا بودن. آنوقت قاتلها توی زندان عین خیالشون نیست. با خیال راحت دارند به کوهها نگاه میکنند.
داماد: میخواهی بروم و هر دوتاشون را بکشم.
مادر: نه، پسرم نگاه کن وقتی من راجب اونها حرف میزنم ... آخه چطوری من در ارتباط با این موضوع حرف نزنم در حالی که تو یک چاقو تو دستت گرفتی و داری میری بیرون؟ اینهم درست مثل قبله، و من دوست ندارم تو پا توی اون مزارع بگذاری!!
داماد: (میخنده) آه. حالا بیا.
مادر: کاشکی اصلاً دختر بودی و دیگه لازم نبود به چشمه بری آنوقت با هم مینشستیم و نوار میدوختیم و عروسک میبافتیم.
داماد: (اون ننهاش را بغل میکنه و میخنده) چطوره اگر تو هم با من به باغ انگور بیایی؟
مادر: یک پیرزنی مثل من را برای چی به باغ انگور میخواهی ببری؟ منو میخواهی ببری زیر درختهای
انگور بگذاری برای چی؟
داماد: (همانطور که ننهاش را بغل کرده اونو بلند میکنه دور خودش میچرخه) ننه پیرم؛ تو ننهٔ پیره کوچولوی منی.
مادر: خدا پدرت را بیامرزد. اون منو به باغ انگور میبرد. مرد جوهردار و اصل و نسب داری بود. خدا رحمت کنه پدر بزرگت را که در هر گوشهای یک پسر پس انداخت. من اینطوری دوست دارم. همش مرد مرد گندم گندم.»
حجم
۵۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
حجم
۵۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه