کتاب سیپتیموس هیپ؛ فیظیک
معرفی کتاب سیپتیموس هیپ؛ فیظیک
کتاب سیپتیموس هیپ؛ فیظیک نوشتهٔ انجی سیج با ترجمهٔ مهرداد مهدویان در نشر افق چاپ شده است. فیظیک، جلد سوم از مجموعهٔ هفتگانهٔ سیپتیموس هیپ است که برای نوجوانان نگاشته شده است.
درباره کتاب سیپتیموس هیپ؛ فیظیک
سیپتیموس هیپ شخصیت اصلی مجموعه کتابهای هفتگانهای به همین نام، خلق شده توسط انجی سیج نویسندهٔ بریتانیایی است. خانم انجی سیج تاکنون هفت جلد از این مجموعه را منتشر کردهاند. هرکدام از کتابهای این مجموعه در عین پیوستگی اثری مستقل بهشمار میآیند. ادامهٔ این مجموعه در قالب سری جدیدی با نام راه یاب (path finder) منتشر شد.
فیظیک کتاب سوم از مجموعهٔ «سیپتیموس هیپ» است. در این جلد مهر و موم اتاقی فراموش شده در قصر به دست سیپتیموس هیپ باز میشود و بعد از ۵۰۰ سال، روح ملکه «ادلدردا» از زندان آزاد میشود. اکنون ملکه برای اجرای نقشهٔ شیطانیاش و ناپدیدکردن سیپتیموس باید از نفوذ جینا بر برادرش، سیپتیموس، و دانش و استعداد کیمیاگر معروف، «مارسل لوس» کمک بگیرد.
درباره انجی سیج
انجی سیج به گفته خودش در دره تیمز لندن به دنیا آمده و در کنت بزرگ شدهاست. پدرش در یک انتشاراتی کار میکرد؛ همین امر و علاقهٔ زیاد به نوشتههای ادیت نسبیت و الیزابت گوگ باعث علاقهٔ وی به نویسندگی برای کودکان و نوجوانان شده است. انجی سیج دو دختر به نامهای لاری و لوئیس دارد که اکنون بزرگ شدهاند اما هنوز ایدههای بسیاری برای او ایجاد میکند. انجی میگوید: من عاشق کورندال هستم. کورندال جایی جادویی است که حس میکنم هر اتفاقی در آن ممکن است بیفتد.
کتاب سیپتیموس هیپ؛ فیظیک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب مناسب گروه سنی کودک و نوجوان است.
بخشی از کتاب سیپتیموس هیپ؛ فیظیک
«اسناری نسبت به سنش بلندقد، لاغر و به طور تعجببرانگیزی قوی بود. او در دو هفتهٔ اخیر، توانسته بود به تنهایی قایق را در دریا هدایت کند. بادبان بزرگ برزنتی را پایین کشید و پارچهٔ بزرگ سنگین و چیندار را جمع کرد. بعد طنابها را خیلی تمیز کلاف و سکان را محکم کرد. میدانست ماهیگیرها تماشایش میکنند، پس دریچهٔ ورود به کابین پایینی را قفل کرد، چون آنجا پر بود از توپهای سنگین پارچههای کلفت پشمی، کیسههای ادویه، بشکههای بزرگ ماهیهای نمکزده و چندین جفت چکمهٔ عالی از پوست گوزن شمالی. بالاخره ـ در حالیکه نمیخواست بیشتر کمکش کنند ـ پله را بیرون انداخت و به خشکی آمد. اولر۱۵، گربهٔ کوچک نارنجی رنگ با دم نوکسیاهش را روی عرشه تنها گذاشت تا موشهای مزاحم را فراری دهد.
اسناری بیشتر از دو هفته روی دریا بود و خیلی دوست داشت در جای محکمی قدم بگذارد. ولی وقتی در لنگرگاه راه میرفت، حس میکرد روی عرشهٔ آلفرون است. انگار لنگرگاه درست مثل آلفرون پیر زیر پایش تکان میخورد. ماهیگیرها که باید تا آنموقع پیش مادرهای محترمشان برمیگشتند، روی کپهای از تلههای خالی صدف نشسته بودند. یکیشان بلند گفت: «شبخوش دوشیزه خانم!»
اسناری اهمیتی نداد. او در انتهای لنگرگاه، در مسیر کهنهای پیش رفت که به پل شناور و معلق بزرگ میرسید. چایخانهٔ پررونق روی این پل ساخته شده بود. آنجا، ساختمانی دو طبقه، چوبی و بسیار زیبا بود، با پنجرههای کوتاه و بلندی که به رودخانه باز میشدند. چایخانه آنموقع در هوای خنک اوایل شب، انگار به اسناری چشمک میزد. نور زرد و گرمی هم از چراغهای نفتیاش ساطع میشد که از سقف آویزان بودند. اسناری از پیادهراه چوبی رفت که به پل شناور و معلق میرسید. به سختی باورش میشد که بالاخره به آنجا رسیده است، به چایخانه و خوابگاه افسانهای سالی مالین. هیجانزده و خیلی عصبی درهای دوطرفهٔ چایخانه را باز کرد. پایش به یکسری از سطلهای ردیفشده و پر از شن و آب خورد که برای خاموش کردن آتش به کار میرفت و نیمبند افتاد.»
حجم
۳۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۴ صفحه
حجم
۳۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۴ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب را باید خواند
عالی عاشق این کتابم
خیلی بده🧟🧟🧟🧟