کتاب سیپتیموس هیپ؛ صیاهی
معرفی کتاب سیپتیموس هیپ؛ صیاهی
کتاب سیپتیموس هیپ؛ صیاهی نوشتهٔ انجی سیج با ترجمهٔ مهرداد مهدویان در نشر افق چاپ شده است. صیاهی، جلد ششم از مجموعهٔ هفتگانهٔ سیپتیموس هیپ است که برای نوجوانان نگاشته شده است.
درباره کتاب سیپتیموس هیپ؛ صیاهی
سیپتیموس هیپ شخصیت اصلی مجموعه کتابهای هفتگانهای به همین نام، خلق شده توسط انجی سیج نویسندهٔ بریتانیایی است. خانم انجی سیج تاکنون هفت جلد از این مجموعه را منتشر کردهاند. هرکدام از کتابهای این مجموعه در عین پیوستگی اثری مستقل بهشمار میآیند. ادامهٔ این مجموعه در قالب سری جدیدی با نام راه یاب (path finder) منتشر شد.
صیاهی نام ششمین کتاب از سری سپتیموس هیپ است. سپتیموسهیپ پسر هفتم هفتمین پسر، در شب تولدش ناپدید میشود و قابلهاش اعلام میکند که مردهاست. همان شب سیلاس، پدر او، در برفها به نوزاد دیگری برمیخورد که سر راه گذاشته شدهاست. دختری با چشمهای بنفش. سیلاس دختر را مثل بچهٔ خودش بزرگ میکند. اما این دختر اسرارآمیز کیست و چه بر سر پسر سیلاس یعنی سپتیموس آمدهاست؟
درباره انجی سیج
انجی سیج به گفته خودش در دره تیمز لندن به دنیا آمده و در کنت بزرگ شدهاست. پدرش در یک انتشاراتی کار میکرد؛ همین امر و علاقهٔ زیاد به نوشتههای ادیت نسبیت و الیزابت گوگ باعث علاقهٔ وی به نویسندگی برای کودکان و نوجوانان شده است. انجی سیج دو دختر به نامهای لاری و لوئیس دارد که اکنون بزرگ شدهاند اما هنوز ایدههای بسیاری برای او ایجاد میکند. انجی میگوید: من عاشق کورندال هستم. کورندال جایی جادویی است که حس میکنم هر اتفاقی در آن ممکن است بیفتد.
کتاب سیپتیموس هیپ؛ صیاهی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب مناسب گروه سنی کودک و نوجوان است.
بخشی از کتاب سیپتیموس هیپ؛ صیاهی
« یکدفعه آهن زنگزدهی لولهی فاضلاب کنده شد و توی دستش ماند و سایمون با لوله و همهچیز به عقب، توی اتاق پرتاب شد. به بدن استخوانی ـ و هنوز بهطرز نفرتانگیزی نرم ـ سایه خورد و کف زمین پخش شد. او که نمیتوانست تکان بخورد، به بالا نگاه کرد. سایه هم به او نگاه کرد. با لحنی جدی گفت: «تو دنبال من میآیی.»
سایمون مثل عروسک شکستهای روی پاهایش بلند شد. لنگلنگان از اتاقش بیرون رفت و مثل یک آدم ماشینی، از پلههای بلند و باریک پایین رفت. سایه هم روبهرویش در هوا سُر میخورد. وقتی به محوطهی باز بندر رسیدند سایه فقط یک سایهی نامشخص شد و وقتی مارین۱۱ از توی مغازهی پایفروشی۱۲ بندر و از لابهلای کرکرهها نگاهی به بیرون انداخت فقط سایمون را دید که خیلی شقورق توی بندر به طرف سایههای خیابان سیاه میرفت. مارین دستهایش را روی چشمهایش کشید. احتمالاً خاک یا چیزی توی چشمش رفته بود چون همهی چیزهای دور و بر سایمون بهطرز عجیبی مهآلود بهنظر میرسیدند. مارین با شادی برایش دست تکان داد ولی سایمون جوابی نداد. لبخندی زد و آخرین کرکره را باز کرد. این سایمون هم آدم عجیبی بود. همیشه سرش یا توی کتاب جادو بود یا توی طلسم و این جور چیزها. بلند گفت: «پایها دهدقیقهی دیگر حاضر میشوند. برایت یک پای گوشت و سبزیجات نگه میدارم!»
ولی سایمون توی یکی از خیابانهای کناری رفت و غیبش زد. مارین هم دوباره توانست بندرگاه خالی را با هوایی صاف ببیند. »
حجم
۳۸۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
حجم
۳۸۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
نظرات کاربران
این مجموعه کتاب فضای فوق العاده جالب و خاصی داره و از بین کتابای این سبکی که خوندم این مجموعه بهترین سبکو داشته .یا از همون اول جذبش میشین و دیگه نمیتونین از سرش بلند شین و یا اینکه همون