دانلود و خرید کتاب فیزیک انجی سیج ترجمه پرتو اشراق
تصویر جلد کتاب فیزیک

کتاب فیزیک

معرفی کتاب فیزیک

کتاب فیزیک نوشتهٔ انجی سیج و ترجمهٔ پرتو اشراق است. انتشارات ناهید این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان که جلد سوم از مجموعهٔ «سپتیموس هیپ» است، برای کودکان نوشته شده است.

درباره کتاب فیزیک

کتاب فیزیک (سپتیموس هیپ [کتاب سوم]) سرشار از عجایب، جذابیت‌ها و شگفتی‌هایی است که با تخیلی نیرومند نوشته شده است. این رمان می‌تواند شما را به جهانی دعوت کند که وقتی وارد آن شوید، دیگر مایل به ترک آن نباشید. داستان جلد اول چیست؟ «سپتیموس هیپ» در شب تولدش ناپدید می‌شود. قابله اعلام می‌کند که این بچه مرده به دنیا آمده است. همان شب پدر این پسر، مردی به نام «سیلاس هیپ» در راه بازگشت به خانه، میان برف‌های سنگین جنگ، دختری کوچک می‌یابد که پشت بوته‌ای نهاده بودند. او را به خانه می‌برد و نامش را «جنا» می‌گذارند. این مرد، دخترک را مثل فرزند خودشان بزرگ می‌کند، ولی این دختر اسرارآمیز کیست و چه بر سر فرزند خانوادۀ هیپ (هفتمین پسرِ هفتمین پسر) آمده است؟ جلد اول (جادو) و جلد دوم (پرواز) را بخوانید و سپس همراه شوید با کتاب فیزیک (جلد سوم) به قلم انجی سیج.

خواندن کتاب فیزیک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب فیزیک

«مارسلوس پای صبح‌ها را خوش نمی‌داشت. هیچ دوست نداشت یکنفر به خلوت او راه پیدا کند و بگوید «آهای، صبح شده، بلندشو!» شب و روز در گذرگاه قدیمی زیرِ قلعه نور قرمز و کمرنگی می‌دمید. این نور متعلّق به اجاقی بود که آتش ابدی در آن روشن بود، و این از افتخارات مارسلوس به شمار می‌رفت که عاقبت موفق شده بود آتش ابدی درست کند. این راه باستانی خود از گوی‌های ریز و درشت بلورین درست شده بود، مربوط به دوره‌ای که مارسلوس به این نتیجه رسید که دیگر نمی‌تواند میان مردم فانی روی زمین زندگی کند. و این مال ۲۰۰ سال پیش بود. این بود که قلعه را ترک گفت و به جایی آمد که هیچ سر و صدایی نباشد و خود نیز دیگر به چیزی علاقمند نبود. اکنون در پای اجاق، پیش دودکش بزرگ، کنار حباب شیشه‌ای نشسته بود و به عمر رفته تاسف می‌خورد. همیشه برای خودش غصّه خورده بود.

اکنون کاملا آگاه بود که صبح دمیده و خورشید بالا آمده. زیرا شب گذشته پیش از طلوع خورشید یکی از آن گردش‌های شبانه خود را زیر خندق انجام داده بود. این روزها مارسلوس فقط هر ده دقیقه یکبار نفس می‌کشید. اگر هم این ده دقیقه به ۳۰ دقیقه افزایش می‌یافت مهم نبود. زیر آب از احساس بی‌وزنی لذّت می‌برد. بی‌وزنی، دردهای بزرگ و آزاردهنده‌ای را که در استخوان‌هایش می‌پیچید برطرف می‌کرد. دست‌کم برای مدّتی. دوست داشت میان گِل و لای برای خودش گردش کند و غلت بزند و سکه‌های طلایی را که گاهی افراد قلعه برای شانس در خندق پرت کرده بودند می‌جست.

چون به اتاق گِل‌آلود و مرطوب خود بازمی‌گشت ــ اینجا یکی از مخفی‌ترین سوراخ‌های زیر قلعه بود که هیچکس از آن اطلاعی نداشت ــ سعی می‌کرد نور را کم کند. شمع‌ها را خاموش می‌کرد. آن شب هم چون بازگشت، شمع‌ها را خاموش کرد. مگر یکی، یک شمع بلند که گذشت زمان را به او نشان می‌داد و یک سوزن در ساعت ۴ در آن فروبرده بود. نه برای این‌که می‌ترسید بخوابد ــ نه، چون مارسلوس پای دیگر نمی‌خفت ــ بل به خاطر این‌که می‌ترسید زمان ملاقات را از دست بدهد. ملاقات با مادرش را هرگز فراموش نمی‌کرد. غفلت از آن را گناه بزرگی می‌دانست.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۸۱ صفحه

حجم

۴٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۸۱ صفحه

قیمت:
۱۰۲,۰۰۰
تومان