دانلود کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف با صدای مهدی نمینی مقدم + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف

دانلود و خرید کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف

نویسنده:مهران نجفی
انتشارات:نشر سماوا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف

کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف رمانی از مهران نجفی است که با صدای مهدی نمینی مقدم و افسانه محمدی می‌شنوید. این داستان درباره زندگی یک خبرنگار ایرانی است که در سال ۲۰۱۱ در جریان یک بمب‌گذاری در نروژ از دنیا رفت. 

نسخه صوتی این اثر را انتشارات سماوا، واحد کتاب‌های صوتی نشر سوره مهر منتشر کرده است. 

درباره کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف

سوگند به فرشتگان در صف، کتابی با دو راوی است و روایتی است از ماجرای کشته شدن خبرنگاری ایرانی در بمب گذاری در خارج از ایران. 

در سال ۲۰۱۱ در جریان حملات تروریستی در نروژ، بمبی خارج از دفتر نخست‌وزیر منفجر شد و ساختمان‌های دولتی نزدیک به آن را از بین برد. این حادثه سیصدوده کشته و زخمی به جا گذاشته بود. در این داستان سفری می‌کنیم به سال ۲۰۱۱ و داستان زندگی خبرنگاری را می‌شنویم که در این حادثه جانش را از دست داد. 

رمان دو راوی دارد. راوی اول برادر خبرنگار، رهام، است که در ایران زندگی می‌کند. او مادرش را بعد از یک بیماری طولانی از دست داده است و حالا باید با غم از دست دادن مادرش، افسردگی پدرش و عشقی که در آستانه نابودی است، دست و پنجه نرم کند. راوی دوم، رزان است. همان خبرنگاری که بعد از بیماری طولانی مادر و خسته از این وضعیت به نروژ می‌رود و می‌خواهد زندگی جدیدی برای خودش دست و پا کند...

کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

شنیدن کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف، لذتی عمیق برای تمام دوست‌داران داستان‌ها و رمان‌های ایرانی می‌سازد. 

درباره مهران نجفی 

مهران نجفی، در سال ۱۳۶۷ به دنیا آمد. از او تا به حال کتاب‌های از پنجشنبه‌ها متنفرم و سوگند به فرشتگان در صف منتشر شده است. 

بخشی از کتاب صوتی سوگند به فرشتگان در صف

صبحانه آن قدرها طول نکشید. لوسیفر هم مدتی بود که از غذا خوردن دست کشیده بود و پایینِ پای رُزان مشغول لیسیدن خود بود. زنگ خانه که به صدا درمی‌آید رُزان از پشت پیشخان برمی‌خیزد و خود را به آیفونِ نصب‌شده روی دیوار هال می‌رساند و در را باز می‌کند. پنج دقیقهای می‌شد که منتظر او بود. سپس می‌رود سمت پنجره، پرده را کنار می‌کشد، و شیشه را تا انتها باز می‌کند، و می‌گذارد باد سرد و فوتون‌های نور برای داخل شدن به حریم خانه با هم مسابقه دهند. چند ثانیه بعد، لئونوره وارد خانه می‌شود. شلوارک کوتاه و چسبان مشکی پوشیده و تاپ ورزشی سبزرنگ. موهای طلایی‌اش را از پشت دمِ اسبی بسته. نفس‌نفس می‌زند. معلوم است فاصلهٔ خوابگاه تا آنجا را دویده. به هال که می‌رسد، همان ابتدا می‌خندد و ردیفِ دندان‌های سپیدش را به نمایش می‌گذارد. رُزان فکر می‌کند: 'همیشه اولِ صبح روحیهٔ خوبی دارد...' و همین را به زبان می‌آورد:

ـ تو همیشه اول صبح روحیهٔ خوبی داری. شاید به همین دلیل است که در طول روز کمتر گرفتهای.

لئونوره چشم‌های آبی‌اش را درشت می‌کند و می‌گوید: 'تو که هنوز آماده نیستی. چه کار داشتی می‌کردی تا الان؟'

لوسیفر گوشهٔ پیشخان آرام‌آرام خود را ظاهر می‌کند. اول سرش پیدا می‌شود، بعدش پاها و شکم و دمِ سپیدش. چند قدم که برمی‌دارد روی دو پای عقب می‌نشیند و به لئونوره نگاه می‌کند. بعدش یک میوی نصفه و نیمه تحویلش می‌دهد که یعنی 'صبح به خیر.' رُزان با دست به لوسیفر اشاره می‌کند و می‌گوید: 'یک کم با لوسیفر سرگرم شو، من الان حاضر می‌شوم.'

لئونوره می‌آید و کنارِ لوسیفر چهارزانو می‌نشیند. لوسیفر با چند ثانیه تأخیر خود را روی پاهای او می‌اندازد و همان جا دراز می‌کشد. رُزان سر تکان می‌دهد، به سمت اتاق خواب کوچکش حرکت می‌کند و در همان حال می‌گوید: 'به تو بیشتر علاقه دارد تا به من.'

پیراهن بلند آویزانش را درمیآورد و پرتش می‌کند روی تخت. یک لحظه از سرما لرزش می‌زند. نگاهش می‌رود روی پنجرهٔ باز. از توی کمد دیواری تاریک، شلوار مشکی و پیراهن آستین‌بلند نه‌چندان نازک آبی‌اش را درمیآورد و تن می‌کند. کمد را می‌بند و سرسری توی آینه به خودش نگاه می‌کند. موهایش را پشت سرش می‌بندد، روسریِ تیره‌رنگ را سر می‌کند و پشتِ سرش گره می‌زند، آن گاه از اتاق بیرون می‌رود.

ـ برویم.

بیرون هوا سرد است؛ بسیار سردتر از چیزی که به نظر می‌رسد. رُزان روی دو پله نزدیکِ ورودی می‌نشیند و کتانی‌های ساق‌کوتاه آدیداسش را پا می‌کند. لئونوره بدون هیچ عجلهای منتظر می‌ماند. بندِ کتانی‌ها را که می‌بندد، بعدش خیلی سریع برمی‌خیزد و راه می‌افتد. با هم محوطهٔ کوچکِ چمنکاری‌شدهٔ خانه را طی می‌کنند و بعدش روی سنگ‌فرش تمیز پیادهرو شروع می‌کنند به دویدن. باد می‌وزد و برگ صنوبرهای کنارهٔ پیاده‌رو را تکان می‌دهد و برگهای زردِ حاشیهٔ خیابان پیش پای آن‌ها مثل گردباد دورِ خود می‌چرخند. خیابان‌ها کم‌عرض‌اند و در خیلی از قسمت‌ها خبری از پیاده‌رو نیست و آن دو مجبورند از گوشهٔ خیابان راه خود را ادامه دهند.

هما
۱۴۰۰/۰۶/۲۸

داستان درباره پسری جوانیه که با پدرش زندگی می‌کنه و گذشته اونو رها نمیکنه؛ نمی خوام داستان رو لو بدم پیشنهاد می‌کنم این رمان شیوا و روان رو بخونین و لذت ببرین؛ حس خوبی بعد از خوندن این کتاب پیدا کردم.

- بیشتر
م.دهقان
۱۴۰۱/۰۲/۰۱

به نظرم زیاد جالب به داستان پرداخته نشده بود... یعنی اصل ماجرا خیلی جالب بود ولی جا داشت که بیشتر از حواشی به خود داستان پرداخته بشه...در کل نمیشه گفت بد بود ، خوب بود اما یه قدری حیف شده

- بیشتر

زمان

۴ ساعت و ۵۵ دقیقه

حجم

۲۷۰٫۷ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۴ ساعت و ۵۵ دقیقه

حجم

۲۷۰٫۷ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۵۷,۰۰۰
۳۹,۹۰۰
۳۰%
تومان