کتاب جادو
معرفی کتاب جادو
کتاب جادو نوشتهٔ انجی سیج و ترجمهٔ پرتو اشراق است. انتشارات ناهید این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب جادو
کتاب جادو (سپتیموس هیپ [کتاب یکم]) که با تصویرگری «مارک زوگ» منتشر شده، ۴۹ فصل دارد. این رمان را سرشار از عجایب، جذابیتها و شگفتیهایی دانستهاند که با تخیلی نیرومند نوشته شده است. این رمان میتواند شما را به جهانی دعوت کند که وقتی وارد آن شوید، دیگر مایل به ترک آن نباشید. داستان چیست؟ «سپتیموس هیپ» در شب تولدش ناپدید میشود. قابله اعلام میکند که این بچه مرده به دنیا آمده است. همان شب پدر این پسر، مردی به نام «سیلاس هیپ» در راه بازگشت به خانه، میان برفهای سنگین جنگ، دختری کوچک مییابد که پشت بوتهای نهاده بودند. او را به خانه میبرد و نامش را «جنا» میگذارند. این مرد، دخترک را مثل فرزند خودشان بزرگ میکند، ولی این دختر اسرارآمیز کیست و چه بر سر فرزند خانوادۀ هیپ (هفتمین پسرِ هفتمین پسر) آمده است؟ همراه شوید با کتاب جادو به قلم انجی سیج.
خواندن کتاب جادو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جادو
«در آفتاب صبح بهار جنا از کلبه بیرون آمد. کشتی اژدها با وقاری شاهانه در آبگیر آرمیده بود. و بلندپرواز و پرقدرت سینه به آفتاب روشن سپرده بود که قرنها از آن محروم بود. بازتاب نور خورشید بر پوست سبز و طلایی اژدها آنچنان قوی بود که جنا چشمهای خود را بیاختیار بست. چشمان اژدها نیمهباز بود. جنا یک لحظه فکر کرد اژدها هنوز در خوابست، ولی بهزودی فهمید که برای این که نور خورشید ناراحتش نکند پردهای روی چشمان خود کشیده. از وقتی که هوتپ ـ را او را زیر زمین دفن کرده بود تنها نوری که دیده بود شعله لرزان مشعل بود.
جنا پیش رفت تا قدم بر عرشه بگذارد. کشتی عظیم بود. خیلی عظیمتر از آنچه شب پیش دیده بود. و اکنون در آبگیر راحت غنوده بود. سیلاب فروکش کرده بود و گِل و لای کم و بیش ظاهر شده بود. آهسته بالا رفت و با نوک پنجه، قدم بر گردن اژدها گذاشت.
صدای اژدها در گوشش، در فکرش، طنین انداخت. «صبح به خیر بانوی عزیزم!»
جنا آهسته گفت، «صبح به خیر اژدها. امیدوارم در این آبگیر جایت راحت باشد.»
اژدها گفت، «اینجا زیر من آب هست و بالای سرم هوایی که طعم نمک دارد، آفتاب هم که هست. دیگر چه میخواهم؟»
جنا هم موافقت کرد و گفت، «هیچ، البته هیچ.» روی عرشه آفتاب میدمید، و مه صبحگاهی در گرمای خورشید از میان میرفت. جنا سُر خورد و آهسته روی عرشه فرود آمد. صدای شلپشلپ میآمد. در آبگیر گویی چیزی یا کسی دست و پا میزد. جنا حالا دیگر تمام جانوران زیر آب را میشناخت. حتی دیگر از مارماهیهایی که سر راهشان به دریای سارگاسو در آبگیر توقف میکردند نمیترسید. به اجنه آب و ارواح گِل و لای هم اهمیت نمیداد، گرچه هرگز با پای لخت وارد گِل و لای نشده بود و نمیشد. عمه زِلدا در این مورد اخطارهای جدّی کرده بود که هرگز پای لخت در گل و لای نگذارد. حتی دیگر از مار بزرگ مرداب هم نمیترسید و البته شاید به خاطر این بود که از هنگام آب شدن یخها دیگر به آبگیر بازنگشته بود. تمام صداها را میشناخت، شلپشلپ جانوران را در آب میدانست و تشخیص میداد. موشهای آبی، ماهیهای مردابی، و جانوران دیگر هریک به طرز مخصوص خود شلپشلپ میکردند و جنا همه را میشناخت.
امّا این جانور هرچه بود شلپشلپ غریبی داشت و گاهی نالههای دلخراش میکرد. بعد شلپشلپ بیشتر شد و نالهها دلخراشتر. جنا پیشتر چیزی مثل این ندیده بود. بزرگتر و قویتر از صدای معمول مرداب بود. جنا احتیاط کرد. آهسته خود را در سایه دُم اژدها کشاند و سرک کشید. دُم اژدها خمیده و بزرگ روی خشکی قرار گرفته بود. بعد از مخفیگاه خود سعی کرد منبع صدا را تشخیص دهد. بالاخره باید میدانست چه جانوری است که دارد مینالد و شلپشلپ غریب میکند. این سر و صدا عجیب به نظر میآمد.»
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
نظرات کاربران
این ترجمه از ترجمه آقای مهدویان بهتره🙏 کتابش عالیه، من نوجوون بودم خوندم خیلی دوسش داشتم برای همین گفتم دوباره بخونم الان میفهمم ترجمه ش خوب نبود واقعا، متاسفانه. عجیبه که چقدر تیراژ چاپش هم بالا بوده.