کتاب زیباترین کتاب دنیا
معرفی کتاب زیباترین کتاب دنیا
کتاب زیباترین کتاب دنیا نوشتهٔ اریک امانوئل اشمیت و ترجمهٔ پروانه عزیزی است. انتشارات دیدار این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک مجموعه داستان است.
درباره کتاب زیباترین کتاب دنیا
کتاب زیباترین کتاب دنیا ۷ داستان کوتاه را در بر گرفته است که عنوان برخی از آنها عبارت است از: «نقاشی کپی»، «اودت تولموند»، «پرنسس پابرهنه» و «یک روز خوب بارانی».
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب زیباترین کتاب دنیا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت نمایشنامهنویس، داستاننویس، رماننویس و کارگردان فرانسویبلژیکی، طی حدود ۱۰ سال بهصورت یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسویزبان دنیا درآمده و آثارش به ۴۰ زبان برگردانده شده است و نمایشنامههایش در بیش از ۵۰ کشور بهطور منظم به صحنه میرود. او تحسینشدۀ منتقدان است و برگزیدۀ خوانندگان و چند اثرش نیز به فیلم در آمده است.
اریک امانوئل اشمیت در ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در حومهای از شهر لیون در جنوب فرانسه متولد شد. در کودکی به موسیقی علاقۀ بسیار داشت و در ۹سالگی به آموختن پیانو پرداخت و ابتدا مایل بود آهنگساز شود، اما معلمانش او را از این کار منصرف کردند تا از همان نوجوانی استعداد آشکارش در نگارش را پرورش دهد. پس از گذراندن دورۀ ادبیات، در آزمون ورود به دانشسرای عالی موفق میشود و از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ به تحصیل در فلسفه میپردازد و پایاننامۀ دکترایش را با عنوان «دیدرو و مابعدالطبیعه» مینویسد که در ۱۹۹۷ با عنوان دیدرو و فلسفۀ اغوا منتشر میشود. اشمیت چندین سال به تدریس فلسفه در دبیرستان و سپس در دانشگاه اشتغال داشته است. او خود معتقد است که فلسفه موجب نجاتش شده و به او آموخته تا خودش باشد و احساس رهایی کند.
اشمیتِ فیلسوف به نویسنده تبدیل میشود؛ نویسندهای که مدام اسطورهها و حکایات بنیانگذار را جذب میکند تا با خلاقیت خستگیناپذیر خود آنها را از نو بتند. در سالهای دهۀ ۱۹۹۰، نمایشنامههایش در چندین کشور با اقبال بسیار روبهرو میشود. شب والونْی که نسخۀ مدرنی است از اسطورۀ دون ژوان، در ۱۹۹۱ موجب شهرت او در فرانسه میشود؛ سپس مهمان ناخوانده در ۱۹۹۳ که ۳ جایزه از جوایز مولیر را نصیب او میکند: بهترین نویسنده، بهترین نمایش و پدیدۀ سال. از آنپس تدریس فلسفه در دانشگاه را رها میکند و تمام و کمال به کار نگارش میپردازد. در ۱۹۹۵، گلدن جو (جوِ طلایی) و در ۱۹۹۶، دگرگونههای معمایی را میآفریند. او چند ماه بعد، یک تکگویی دربارۀ آیین بودا منتشر میکند که با عنوان میلارِپا در ۱۹۹۷ در جشنوارۀ آوینیون و در ۱۹۹۹ در پاریس به نمایش در میآید. همین متن است که اشمیت را بهفکر میاندازد تا دورۀ حکایتهایش را دربارۀ ادیان آغاز کند؛ که بعداً به دورۀ نادیدنیها شهرت مییابد.
از سال ۲۰۰۰، اریک امانوئل اشمیت که خود را از دنیای ادب و سیاست دور میدارد، با سیل جوایز روبهرو میشود: در همانسال فرهنگستان فرانسه جایزۀ بزرگ تئاتر را برای مجموعۀ نمایشهایش به او اهدا میکند؛ در ۲۰۰۴، جایزۀ بزرگ خوانندگان لایپزیگ، دویچِر بوخِرپرایس، را برای حکایت آقاابراهیم و گلهای قرآن و در برلین، جایزۀ معتبر دی کادریگا را برای «انسانیتش و خردمندیای که شوخطبعیاش در وجود انسانها پرورش میدهد» دریافت میکند. در همان پاییز ۲۰۰۴، مجلۀ ادبی لیر در پی نظرسنجی از فرانسویای مبنی بر اینکه از «کتابهایی که زندگیشان را تغییر دادهاند» نام ببرند، اسکار و بانوی گلیپوش در کنار کتاب مقدس و سه تفنگدار یا شازده کوچولو قرار میگیرد و این در مورد نویسندهای در قید حیات جرو استثناهاست.
بخشی از کتاب زیباترین کتاب دنیا
«صادقانه بگویم، اگر آرایشگرم را عوض نکرده بودم، هیچ اتفاقی نمیافتاد. اگر آنقدر تحت تأثیر ظاهر استِیسی که از تعطیلات برگشته بود قرار نمیگرفتم، زندگیام مثل قبل با هر نشانهٔ آشکار خوشبختی با آرامش ادامه مییافت. او کاملاً عوض شده بود! زن شلختهٔ میانسالی از طبقهٔ متوسط، که چهار بچه فرسودهاش کرده بودند، با موهای کوتاه به زن بلوند زیبا، شیک و تودلبرو تبدیل شده بود. اول فکر کردم موهایش را کوتاه کرده تا کسی متوجه جراحی زیباییاش نشود، کاری که همهٔ دوستانم وقتی پوست صورتشان را میکشند انجام میدهند، اما بعد که مجاب شدم روی صورتش هیچ عمل زیباییای انجام نشده، فهمیدم آرایشگری ایدئال پیدا کرده است.
«ایدئال عزیزم، کاملاً ایدئال. آتلیهٔ کاپیلر در خیابان ویکتور هوگو. قبلاً تعریفاش را شنیده بودم. اما میدانی، همان چیزی که دربارهٔ شوهر میگویند دربارهٔ آرایشگر هم صادق است: میشود سالها او را داشت و فکر کرد که بهترین است.»
من از هر گونه اظهارنظر کنایهآمیزی دربارهٔ بیمعنابودن اسم آنجا ــ در واقع «آتلیهٔ کاپیلار» ــ خودداری کردم و فقط نوشتم که باید دیوید را بخواهم و بگویم مرا استِیسی فرستاده است. «او نابغه است عزیزم، یک نابغهٔ واقعی.»
غروب همان روز به ساموئل گفتم که بهزودی تغییری اساسی خواهم کرد.
«شاید آرایشگرم را عوض کنم.»
چند ثانیه با تعجب نگاهم کرد.
«برای چی؟ همینطوری که هستی خوب است.»
«آه، بله، میدانم همینجور که هستم مرا میپسندی و هیچوقت ایراد نمیگیری.»
«میتوانی سرزنشام کنی که همیشه بیچونوچرا تحسینات میکنم... اما تو چه چیز قیافهات را دوست نداری؟»
«نه اینکه چیز خاصی باشد. فقط به تغییر نیاز دارم.»
او با دقت گوش کرد. انگار ورای سطحیبودن حرفهایم، واقعیتهای عمیقتری در آنها نهفته بود. نگاه دقیقاش باعث شد موضوع صحبت را عوض کنم و از اتاق بیرون بروم، چون مایل نبودم خودم را زیر ذرهبین نگاهش قرار دهم. گرچه توجه زیاد همسرم به من جنبهٔ مثبت شخصیت اوست، خیلی اوقات نگرانم میکند. بیمعناترین حرفهایم آنقدر موشکافی و شپشجویی میشوند که من برای جدینگرفتنشان اغلب به دوستانم میگویم احساس میکنم با روانکاوم ازدواج کردهام.
آنها میگویند: «گلایه نکن. پول که داری، جذاب و باهوش هم که هست، عاشقات است و هر چه میگویی گوش میکند! دیگر چه میخواهی؟ بچه؟»
«نه، هنوز نه.»
«پس همهٔ اسباب خوشبختی را داری.»»
حجم
۱۶۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۶۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه