کتاب گفت و گو با جلال ستاری
معرفی کتاب گفت و گو با جلال ستاری
کتاب گفت و گو با جلال ستاری گفتوگوی ناصر فکوهی، جامعهشناس و مردمشناس، با استاد جلال ستاری، اسطورهشناس و اندیشمند بزرگ است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب گفت و گو با جلال ستاری
گفتوگویی که شرحش در ایـن کتاب آمـده است، مفاوضـه و همسخنی درازنفسی میان دکتر ناصر فکوهی و جلال ستاری (از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۸۹) است. نقل بیفزون و کاست تاریخچهٔ بیش از پنجاه سال سر و کار داشتن ستاری با مقولهٔ فرهنگ در دستگاه دولت است. ستاری میگوید: «همواره سعی بر این بوده است که مظلومنمایی نشود و نعل واژگونه و وارونه نزنم تا برای هر مصلحتی، امر واقع را جز آنچه بوده است بنمایم.»
خواندن کتاب گفت و گو با جلال ستاری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستان آرا و اندیشههای جلال ستاری پیشنهاد میکنیم.
درباره جلال ستاری
جلال ستاری در سال ۱۳۱۰ در رشت متولد شد. او محقق، اسطورهشناس و اندیشمند ایرانی است. ستاری برای تحصیل به سوئیس رفت و تا مقطع دکترا تحصیل کرد. یکی از استادانش، ژان پیاژه، روانشناس مشهور بود. توجه ستاری به چیزی فراتر از روانشناسی فردی جلب شد و تمرکزش را بر روانشناسی جمعی و شناخت تأثیر مثبت یا منفی کهنالگوها و اسطورهها و افسانهها در ناخودآگاه جمعی معطوف کرد. جلال ستاری کتابها و آثار بسیاری در زمینه افسانهشناسی، ادبیات نمایشی و نقد فرهنگی تألیف کرده است که بسیاری از آنها به کتابهای مرجع در همین زمینه بدل شدهاند. بهپاس فعالیتهایش، نشان هنر و ادب درجه شوالیه را از دولت فرانسه دریافت کرده است و جایزهای به نام او وجود دارد که به پژوهشگران برتر زمینه نمایش ایرانی اهدا میشود.
بخشی از کتاب گفت و گو با جلال ستاری
«- آقای ستاری اگر شما بخواهید اولین خاطرهای را که در زندگی به ذهنتان میآید بگویید چه خواهید گفت؟
اولین خاطرهٔ من خاطرهای از دوران کودکیام است که بسیار شاد و دلپذیر است.
- اولین خاطره منظورم اولین واقعه است نه لزوماً اولین دوره.
کلاً خاطرات دوران کودکیم قرین شادی است. کودکی بودم ذاتاً شاد.
- منظورتان چه دورانی از دوران کودکی شماست؟
منظورم دوران پیش از دبستان است. روزگاری که هنوز مدرسه نمیرفتم و سیمای آن کودک، در عکسهایی که از آن روزگار دارم شادی پیداست. بعدها فهمیدم که پسر اول خانواده، عزیزکردهٔ پدر و مادرم بودهام. امّا اولین خاطرهام، خاطرهٔ شبی است که مرا در ماه رمضان برای خوردن سحوری از خواب بیدار کردند. آن زمان کسانی در محلات شهر گشت میزدند و با خواندن این شعر مردم را برای سحوری خوردن بیدار میکردند:
ویریزید سحر بو، بخورید شمر دیرابو: برخیزید که سحر شد، بخورید که دیر شد.
همهٔ خانواده جمع بودند. علاوه بر پدر و مادرم، مادربزرگها و خالهها. همه لبخند میزدند و از دیدنم شاد بودند. شاید پنج سال بیشتر نداشتم. دلتنگی برای خانوادهای شاد و مهربان همیشه در من زنده مانده است. کودکی شاد بودم ولی بعداً زمانه برگشت: فکر میکنم همان محیط گرم خانوادگی در کودکی بود که بعدها به یاریم در سختیها و مشقات آمد.
- شما چند تا بچه بودید؟
من بودم و دو برادر و دو خواهر که هر دو برادرم و یکی از خواهرانم فوت شدهاند.
- اگر مایل باشید اسمهایشان را برایمان بگویید؟
اسم برادرم که در رشت در ۱۳۶۷ فوت شد احمد بود.
- آیا او از شما بزرگتر بود؟
از من بزرگتر نبود. من فرزند اول بودم. او آخرین بچهٔ خانواده بود که در چهل سالگی بر اثر حملهٔ قلبی از دست رفت. برادر بعد از من محمد بود (متولد ۱۹۳۳/۱۳۱۲) که در پاریس، خرداد ۱۹۹۸/۱۳۷۷ فوت شد. او بعد از انقلاب از ایران گریخت. استاد دانشگاه تهران و دامپزشک بود. یک خواهر من نیز در کودکی از دنیا رفت.
- پس فوت این خواهر متعلق به دوران کودکی شماست؟
آذر خواهرم زمانی فوت کرد که من تازه به مدرسه میرفتم.
- از آن خواهرتان خاطرهای دارید؟
یک خاطره مربوط به زمانی است که روسها به رشت آمده بودند من با آذر و پدر و مادرم در خیابان میرفتیم که سربازی روسی خواهرم را که پیراهن قرمز پوشیده بود در آغوش گرفت و بوسید و یک خواهرم هم با شوهرش در خارج است، فکر میکنم در کانادا به سر میبرند ولی من کلاً از او بیخبرم.»
حجم
۴۷۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۴۷۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه