دانلود و خرید کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز) حنانه سلطانی
تصویر جلد کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز)

کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز)

معرفی کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز)

کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز) نوشتهٔ حنانه سلطانی است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر جزو مجموعه کتاب‌های قفسه آبی است و رمانی تاریخی با فرمی کمتردیده‌شده به‌شمار می‌رود.

درباره کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز)

کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز) نخستین رمان منتشرشده از حنانه سلطانی است. نویسنده در این رمان، علیه تاریخ دست به‌کار شده است.

این رمان دربارهٔ مرد جوانی است که تصویربردار است. این شخصیت در ماجرای «جشن‌های ۲۵۰۰ ساله» از اعضای گروه برگزارکننده‌ است؛ جوانی که توانسته در کارش رشد کند و حالا کنار اعضای دربار قرار گرفته است. ناگهان همه‌چیز به هم می‌ریزد. محمدرضا پهلوی، در این قصه، در آغاز جشن ترور می‌شود. بسیاری از نگاه‌ها به سوی این تصویربردار جوان است.

این‌گونه روایت‌گری از دل تاریخ معاصر ایران، در ادبیات داستانی این کشور، کم‌نظیر است. زمان در این قصه به عقب بازگردانده شده است و ساختار، به‌شکلی مهیا شده که طی آن اتفاق‌ها به‌شکلی دیگر رقم بخورند. نویسنده افزون‌بر طرح پرسشی مهم درمورد ترور محمدرضا پهلوی، ماجرایی پلیسی می‌سازد که پای بسیاری از نام‌های واقعی و خیالی را به ماجرا باز می‌کند.

«جشن‌های ۲۵۰۰ ساله» در دههٔ ۱۳۵۰ در ایران برگزار می‌شدند. همواره نظرات مناقشه‌برانگیزی درمورد برگزاری یا عدم برگزاری این جشن‌ها وجود داشته است.

خواندن کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب شاه (۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۰ شیراز)

«توی کمد لباس‌ها می‌گشت دنبال پیراهن تیره‌رنگ. چه می‌دانست قرار است شاه شاهان را در تخت‌جمشید به خاک‌وخون بکشند؟ داشت پیراهن قهوه‌ای را روی زیرپیراهنی سفید می‌پوشید که صدای تقه‌ای به در آمد. لابد بوشهری آدم فرستاده بود بگوید هلی‌کوپتر آمادهٔ پرواز است و بیش‌تر از این معطل نکند. قرار بود با هلی‌کوپتر بروند بیمارستان نمازی. درِ چوبی چادر را که باز کرد، قدوهیکلِ درشت مختاری توی قاب پیدا شد. بار چندمی بود که پیداش می‌شد. همان‌جور که شق‌ورق ایستاده بود گفت «بهتره شما هم با ما بیاید، آقای نمازی.» همهٔ این آتش‌ها از گور این مهدی بوشهری بلند می‌شد. اگر یک ساعت پیش که مردک آمده بود حلقه‌های نگاتیو را با خودش ببرد، بوشهری زِرزِر نکرده بود، حالا مجبور نبود دنبال یک مأمور امنیتی راه بیفتد برود این‌ور و آن‌ورِ شهر.

چند ساعت بعد از بلبشو تیراندازی، مرد میان‌سالی با لباس شخصی آمده بود سراغ کاوه که داشت دوربین و وسایلش را جمع می‌کرد و گفته بود ارتشبد نصیری تمام فیلم‌های مربوط به تمام جشن را می‌خواهند و به او امر فرموده‌اند فیلم‌ها را الساعه برای نمایش آماده کند. کاوه گفته بود «من مُرده‌شورم؛ وقتی شُستم می‌دم دست صاحابش، برید از صاحابش بگیرید.» لباس‌شخصی چپ‌چپ نگاهش کرده بود و پرسیده بود «صاحابش کیه؟» کاوه گفته بود آقای مهدی بوشهری. چند ساعتی معلوم نبود سرش به کدام آخور بند است تا یک ساعت پیش که آمده بود دم‌در چادر بوشهری، در زده و انگار ارث پدرش را بخواهد گفته بود «آقای نمازی، این فیلم‌های ما رو بده ما بریم پی کارمون.» کاوه با دست اشاره کرده بود به بوشهری و گفته بود «عرض کردم خدمت‌تون، صاحاب فیلم‌ها ایشون هستند.» بوشهری سریع جبهه گرفت که «فیلم‌های روز اول هیچی دست من نیست.» کاوه گفت «روزاولی‌ها که لابراتواره.» بوشهری گفت «آها. پس فعلاً بقیه‌ش رو بده به آقای مختاری تا فیلم‌های روز اول رو بعداً بفرستیم خدمت‌شون.» لباس‌شخصی گفته بود «آقای ارتشبد نصیری امر فرمودند تمام فیلم‌های مربوط به تمام جشن.» کاوه خواسته بود بگوید ارتشبد گُه خورده که امر فرموده؛ نگفته بود. بوشهری گفت «سلام من رو به ارتشبد برسونید و به‌شون بفرمایید در اسرع وقت تقدیم می‌شه.» و بعد رو کرد به کاوه و گفت «آقای نمازی، فیلم‌ها تو کدوم چادره؟» و سه نفری راه افتادند سمت چادری که فیلم‌ها را در آن نگه‌داری می‌کردند. کاوه کلید انداخت و درِ چادر را باز کرد، سینهٔ یکی از دیوارها را نشان داد که جلوش پنجاه شصت حلقه نگاتیو مرتب‌ومنظم چیده شده بود. کاوه رو کرد به مختاری و گفت «تمام فیلم‌های مربوط به تمام جشن، منهای روز اول.» مختاری گفت «این‌همه رو باید با خودم ببرم؟» مردک کودن فکر کرده بود تمام فیلم‌های مربوط به تمام جشن یکی دو حلقه نگاتیو می‌شود و یک نفر حمال برای بردن آن کافی است. این‌جا بود که بوشهری گند را زد. رو کرد به مختاری و گفت «شما باید خود آقای نمازی رو هم ببرید. بد نیست یه آدم کاربلد همراه‌تون باشه.» و نگاه چپ‌چپ کاوه را که دیده بود، به‌اش گفته بود «نمی‌خوای به اعلی‌حضرت خدمتی بکنی یعنی؟» و بعد در گوشش گفته بود «مراقب خودت و فیلم‌ها باش.» کاوه سری تکان داده بود، خواسته بود بگوید برای شاهِ مُرده دم تکان نده سگ‌توله، نگفته بود. کلید را به بوشهری تحویل داده بود و گفته بود «اگه کاری داشتید می‌دونید کجا هستم…» و راهش را کشیده بود و رفته بود به چادر خودش. همین فیلمِ نیمه‌کارهٔ مستند، حالا که شاه وسط مراسم ترور شده بود، حکم طلا را پیدا می‌کرد و بوشهری خوب می‌دانست پخش‌کننده‌های خارجی برای توزیع همچین فیلمی چه پول‌ها خواهند پرداخت. برای همین کاوه را سنجاق کرده بود به نگاتیوها؛ اگر نگاتیوها دست این امنیتی‌ها می‌افتاد معلوم نبود عاقبت‌شان چی می‌شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
کاوه فکر کرد کینه‌های شاهانه، کینه‌های سال و ماه نیست، کینه‌های قرن‌هاست.
حسین احمدی
از قول ایادی، دکتر شاه، نوشته بود کسالت اعلی‌حضرت موقتی است و تا چند روز آینده و با دعای ملت، شاهنشاه بهبودی کامل را به دست خواهند آورد. در ادامهٔ گزارش آمده بود که دکتر ایادی به نوع بیماری اعلی‌حضرت اشاره‌ای نکرده. خسته نباشیدی حوالهٔ خبرنگارِ الدنگ کرد که با این جمله ریده بود به شرح وظایف یک ژورنالیست که مثلاً باید گردآوری، تجزیه‌وتحلیل، تأیید و ارائهٔ خبر باشد. فکر کرد در تاریخ این مملکت، مغزِ اندازهٔ فندقِ این جماعت هیچ‌وقت نتوانسته دوزار جلوتر از افقِ دیدِ مردم عادی را ببیند که اگر جز این بود همهٔ خبر خلاصه نمی‌شد به این‌که حال اعلی‌حضرت خوب است و بیماری‌اش نامعلوم!
حسین احمدی

حجم

۱۴۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۱۴۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
۲۰,۷۵۰
۵۰%
تومان