
کتاب بازگشت به حیفا
معرفی کتاب بازگشت به حیفا
کتاب الکترونیکی «بازگشت به حیفا» نوشتهٔ غسان کنفانی و با ترجمهٔ انسیه سادات هاشمی، اثری داستانی و بلند است که نشر کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است. این کتاب به روایت سرگذشت خانوادهای فلسطینی در بستر وقایع تاریخی سالهای ۱۹۴۷ و ۱۹۴۸ میپردازد و با نگاهی انسانی و عمیق، پیامدهای اشغال فلسطین و آوارگی را از منظر فردی و خانوادگی به تصویر میکشد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب بازگشت به حیفا
«بازگشت به حیفا» از غسان کنفانی، داستانی بلند و تأثیرگذار در ادبیات معاصر عربی و فلسطینی است که در قالب روایتی داستانی، به یکی از تلخترین برهههای تاریخ فلسطین میپردازد. این کتاب در بستر وقایع پس از جنگ جهانی اول و بهویژه سالهای منتهی به تشکیل اسرائیل و رخداد «النکبة» شکل گرفته است؛ زمانی که هزاران خانواده فلسطینی آواره شدند و زندگیشان دستخوش تغییرات بنیادین شد. کنفانی با بهرهگیری از روایت داستانی، سرگذشت خانوادهای را دنبال میکند که پس از بیست سال به خانهٔ خود در حیفا بازمیگردند و با واقعیتهای تلخ گذشته و حال روبهرو میشوند. ساختار کتاب مبتنی بر روایت خطی و گفتوگوهای عمیق میان شخصیتهاست و با تمرکز بر تجربهٔ زیستهٔ شخصیتها، به بررسی هویت، وطن، تعلق و معنای خانواده میپردازد. این اثر نهتنها بازتابی از تاریخ معاصر فلسطین است، بلکه بهنوعی بازخوانی مفاهیم انسانی در بستر بحران و مهاجرت نیز بهشمار میآید.
خلاصه داستان بازگشت به حیفا
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «بازگشت به حیفا» با سفر سعید و همسرش صفیه از رامالله به حیفا آغاز میشود؛ شهری که بیست سال پیش، در جریان حملات و اشغال فلسطین، ناچار به ترک آن شدند و فرزند خردسالشان، خلدون، را در خانه جا گذاشتند. حالا پس از باز شدن مرزها، این زوج تصمیم میگیرند به خانهٔ قدیمی خود بازگردند و با گذشتهٔ تلخ خود روبهرو شوند. ورود آنها به خانه، مواجهه با ساکنان جدید و جستوجوی نشانههای گذشته، زمینهساز گفتوگوهایی عمیق دربارهٔ هویت، وطن و معنای خانواده میشود. در این میان، آنها درمییابند که خلدون توسط خانوادهای یهودی بزرگ شده و اکنون جوانی است که هویت و تعلقش را در جایی دیگر یافته است. تقابل میان والدین واقعی و والدین جدید، و پرسشهای بنیادین دربارهٔ ریشه، سرنوشت و انتخاب، محور اصلی روایت را شکل میدهد. داستان با بازگشت به خاطرات تلخ اشغال، آوارگی و جدایی، و همچنین مواجههٔ شخصیتها با واقعیتهای جدید، به بررسی معنای وطن و هویت فردی و جمعی میپردازد، بیآنکه پایانی قطعی یا راهحلی ساده ارائه دهد.
چرا باید کتاب بازگشت به حیفا را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی انسانی و ملموس، تجربهٔ آوارگی، جدایی و جستوجوی هویت را در بستر یکی از مهمترین وقایع تاریخی قرن بیستم به تصویر میکشد. «بازگشت به حیفا» نهتنها داستانی دربارهٔ فلسطین و خانوادهای خاص است، بلکه پرسشهایی جهانشمول دربارهٔ وطن، تعلق، پدر و مادری، و معنای واقعی خانه را پیش میکشد. خواندن این اثر فرصتی است برای درک عمیقتر از تأثیرات جنگ و مهاجرت بر زندگی انسانها و مواجهه با انتخابهای دشوار در شرایط بحرانی.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات داستانی اجتماعی، تاریخ معاصر خاورمیانه، و کسانی که دغدغهٔ مهاجرت، هویت و مفهوم وطن را دارند، مناسب است. همچنین مطالعهٔ آن برای پژوهشگران حوزهٔ مطالعات فلسطین و علاقهمندان به روایتهای انسانی از بحرانهای تاریخی توصیه میشود.
بخشی از کتاب بازگشت به حیفا
«وقتی داشت ماشین را خاموش میکرد، یکلحظه تردید کرد، ولی خوب میدانست که اگر کمی بیشتر به دلش اجازهٔ تردید بدهد، کار تمام است. آن وقت ماشین را روشن میکند و برمیگردد. پس کاری کرد که قضیه برای خودش و زنش کاملاً طبیعی به نظر برسد. انگار که بیست سال گذشته را بین دو پرس قوی گذاشته و آنقدر لهشان کرده که به یک ورق شفاف نازک و نامرئی تبدیل شده باشد. از ماشین پیاده شد و در را بست. همینطور که به بالکن نگاه میکرد، کمربندش را بالا کشید و کلیدها را در دستش چرخاند. همسرش ماشین را دور زد و کنارش ایستاد، ولی مثل او در این نقش مهارت نداشت. دست زنش را گرفت و با او از خیابان، پیادهرو، درِ سبز آهنی و پلهها عبور کرد. از پلهها بالا رفتند. به خودش و صفیه فرصت نگاه کردن به چیزهای کوچکی را نداد که میدانست او را به هم میریزند و تعادلش را به هم میزنند: زنگ، دستگیرهٔ مسی در، خطخطیهای مداد روی دیوار، جعبهٔ برق، پلهٔ چهارم که وسطش شکسته بود، نردهٔ منحنی و سُر راهپله که دست آدم روی آن لیز میخورد، پنجرههای تراس که حفاظ ضربدری داشتند، طبقهٔ اول که محجوب سعدی زندگی میکرد و همیشه در خانهاش نیمهباز بود، بچهها که همیشه جلوی خانه بازی میکردند و سروصدایشان راهپله را برمیداشت تا در چوبیِ بسته که تازه رنگ شده و محکم بسته شده بود. انگشتش را روی دیوار راه پله گذاشت و آرام به صفیه گفت: زنگ را عوض کردهاند. کمی ساکت شد. بعد ادامه داد: و البته اسم را! لبخند تلخی زد و دستش را روی دست صفیه فشار داد. دست صفیه سرد بود و میلرزید.»
حجم
۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه