کتاب هنوز می بینی مرا؟
معرفی کتاب هنوز می بینی مرا؟
کتاب هنوز می بینی مرا؟ نوشتهٔ اسما غفاری است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب هنوز می بینی مرا؟
کتاب هنوز می بینی مرا؟ حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که ۱۵ فصل دارد. این رمان که یک راوی اولشخص دارد، از فصلی به نام «دیما»آغاز میشود. داستان از جایی شروع میشود که راوی میگوید ماشین جلوی خانهٔ پدرش ایستاد. او با احتیاط پسرش را بغل کرد و بیتوجه به بیقراری بچه، برای آنکه او را روی باقیماندهٔ برفهای یخزده پایین بگذارد، زنگ در را زد. همین که راوی وارد خانه شد، «ریم» را دیدم که با ماشین از پارکینگ خارج شد. با او همراه شوید تا داستان را دریابید.
خواندن کتاب هنوز می بینی مرا؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هنوز می بینی مرا؟
«آمبولانس همراه ما وارد کوچه شد. زانوهایم میلرزید، انگار دوباره قرار بود عابس را توی معراج ببینم. عطیه کنار درِ حیاط روی زمین نشسته بود. سرش را همسرش به سینه چسبانده بود. محمدحسین بالای پلههای ایوان، مادربزرگش را با صندلی چرخدار سمت خانه میبرد. جلوی درِ خانه، پشت مأموران اورژانس ایستادم. نگاه بیحال عطیه به صورتم افتاد. رنگش پریده بود و دستانش میلرزید. ماسک دوم را روی ماسک اول کشید و صدای گریهاش بلند شد، انگار تا آن لحظه نفسهایش را حبس کرده بود. همسرش دستانش را میبوسید و از او میخواست بهخاطر مادر و پسرش مراعات کند. عباس با آرنج خاک را از صورتش پاک کرد و با مأموران اورژانس مشغول صحبت شد. همه با فاصله از هم ایستاده بودند. نه کسی جرئت درآغوشکشیدن کسی را داشت، نه کسی برای آرامکردن کسی از دور راهی به ذهنش میرسید. صدای غصه آنقدر توی خفقان ماسک میگرفت که آدم قید حرفزدن را هم میزد. دستم را به میلههای نرده گرفتم و آرامآرام از پلهها بالا رفتم. کفشهایم را کنار هم جفت کردم. هنوز عطر یاس پدر عابس توی اتاق پیچیده بود. از شیشههای رنگی، نور روی ملحفهٔ سفیدش میتابید. یاد شادی دیشب عابس افتادم. برای دیدن پدرش چه ذوقی داشت. قدمهایم را کوتاه و آرام برمیداشتم. خانم احمدی چادر را روی صورتش کشیده بود. کمی نزدیکش شدم. روی زمین زانو زدم. صدای قرآن پیچیده بود توی خانه. نمیدانستم چطور باید صدایش کنم. دلم میخواست سرم را روی زانویش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم، اما باید فاصلهام را حفظ میکرد. صدایم بهسختی از حنجره در میآمد. تمام نیرویم را گذاشتم توی گلویم و چند بار زمزمه کردم: «مامان...»»
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۲۶۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
نظرات کاربران
داستان زندگی دیما رو با سه فرزندش بعد شهادت همسر میخونید که با امید ازدواج کرده. خیلی گریه کردم برای دیما، برای دیما ها... برای عابس... برای هدی... موضوع جدیدی داشت این کتاب که تا به حال کسی بهش نپرداخته
کاش کتاب اول رو هم بگذارید ، کتاب دیما