دانلود و خرید کتاب از من خداحافظ محمدرضا یزدانی نژاد
تصویر جلد کتاب از من خداحافظ

کتاب از من خداحافظ

معرفی کتاب از من خداحافظ

کتاب از من خداحافظ نوشتهٔ محمدرضا یزدانی نژاد است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب از من خداحافظ

کتاب از من خداحافظ حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که سه بخش و ۲۷ فصل دارد. این رمان در حالی آغاز می‌شود که راوی می‌گوید نفسش می‌لرزید و دهانش تلخ بود. صدای قدم‌هایش در اطراف می‌پیچید، می‌خورد زیر سقف و گم می‌شد. او روی مرمریت نسکافه‌ای پاگرد پله‌های نشریه ایستاده بود. او دختری رو توصیف می‌کند. راوی کیست و دختر کیست و آنجا کجاست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب از من خداحافظ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب از من خداحافظ

«از سر صبح تا حالا، چند بار خیابان ناصرخسرو و فرعی‌های اطراف را بالاپایین کرده‌ام. همهٔ مغازه‌ها و مغازه‌دارها را از حفظ شده‌ام. عینک‌دودی را روی قوز بینی‌ام بالا می‌دهم. اهل عینک‌دودی نیستم اما گذشته از تیغ آفتابِ امروز که چشم‌ها را تنگ می‌کند، تبلیغات نوری و لامپ‌های نئونی هم آزارم می‌دهد. صاحب ندارد که. کسی نیست جلوی این آلودگی‌های نوری را بگیرد. چشم مردم را کور می‌کنند که «غذا حاضر است» یا اینکه چه می‌دانم، «عینک طبی موجود است». خب موجود است که باشد. ما را کور می‌کنید که عینکتان را بفروشید؟!

از دندهٔ چپ بلند شده‌ام امروز. باید به خودم مسلط باشم. جواب نمی‌دهند که ندهند. همه‌شان بروند به درک! خودم از پس کار خودم برمی‌آیم. این‌ها با خودشان چه فکر می‌کنند؟! بگذار اصلاً هر فکری می‌خواهند، بکنند. من از کسی خورده‌برده‌ای ندارم. خودم می‌روم دنبال کارهایم. هم مقاله‌ام را تکمیل می‌کنم هم دست حاجی کانادا را رو می‌کنم. گزارشی می نویسم که اژدرلو انگشت به دهان بماند. مستنداتم تکمیل نیست که خودم از پس تکمیل‌کردنش برمی‌آیم. به کسی نیاز ندارم. بابا خودش گفت دختر من قوی است. قوی‌تر از همهٔ درخت‌های گردوی باغچهٔ آقابابا. بابا آن روزها خوب بود. حرف بی‌حساب‌وکتاب نمی‌زد.

اما اگر اتفاقی افتاده باشد چه؟ نمی‌شود همه با هم دورم را خالی کنند. محسن دوباره گذاشت و رفت. مثل همیشه که نیست. لباس‌های خاکی‌اش را تنش کرد. کتاب‌هایش را ریخت توی یک چمدان. موهای فرش را جمع کرد زیر یک کلاه نقاب‌دار و رفت. خیلی راحت. انگارنه‌انگار باید باشد. من هم ایستادم و مثل بز اخفش نگاهش کردم.

سیمین اما بی‌خبر هیچ‌وقت غیبش نمی‌زد. غیبتش به کنار، تلفنش را چرا جواب نمی‌دهد؟ آن‌هم او که گوشی از دستش نمی‌افتد، او که از وقتی به دنیا آمده، گوشی دستش بوده، او که تلفنش عضوی از بدنش است. شیطان می‌چرخد دور سرم انگار. شادکام هم گوشی‌اش را جواب نمی‌دهد. او را دیگر کجای دلم بگذارم؟ پسرهٔ... استغفراللّه. تا همین چند روز قبل بود که روزی صد بار زنگ می‌زد، پیامک می‌داد که «تو رو خدا کار رو جدی بگیرید. نمرهٔ این درس برای من مهمه». حالا گوشی را خاموش کرده. با خودم می‌گویم بروم پیدایش کنم و بهش بگویم: «جانبازبودن پدر من مگه شاخِت می‌زنه که از وقتی اومدی و وضعیتش رو دیدی، رفتی و چند روزه پشت سرت رو هم نگاه نکردی که هیچ، یه تلفن خشک‌وخالی هم نزدی؟!»»

۱۴۰۳/۰۶/۱۳

کتاب رو من به صورت فیزیکی مطالعه کردم و یکی از قشنگترین کتابهایی است که با لذت تمام آن را مطالعه نمودم. داستان سه راوی دارد که داستان با روایت راویان همزمان جلو می رود . لذت مطالعه این کتاب زیبا را

- بیشتر

حجم

۲۴۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۲۴۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۱۵,۶۰۰
۷۰%
تومان