دانلود و خرید کتاب فرانکنشتاین مری شلی ترجمه فرشاد رضایی
تصویر جلد کتاب فرانکنشتاین

کتاب فرانکنشتاین

معرفی کتاب فرانکنشتاین

کتاب فرانکنشتاین اثر مشهور مری شلی است که با ترجمه فرشاد رضایی در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است. این کتاب یکی از مهم‌ترین و جریان‌سازترین کتاب‌های تاریخ ادبیات است.

درباره کتاب فرانکنشتاین

دکتر فرانکشتاین مرد خودخواه و بسیار باهوشی است. او می‌تواند راهی پیدا کند که با استفاده از نیروی برق صاعقه به اجساد مردگان دوباره جان دهد. او برای رسیدن به یک مخلوق به قبرستان می‌رود و تکه‌های اجساد مردگانی که هنوز نپوسیده‌اند را به آزمایشگاهش می‌آورد و آنها را به هم می‌دوزد.

یک شب بارانی ترکیب این اجساد زنده می‌شود. اما کمی بعد متوجه می‌شود موجودی که ساخته است بسیار ترسناک و خالی از زیبایی‌ و ظرافت است. دکتر با بی‌محبتی و رفتار بد موجود را از خانه‌اش فراری می‌دهد. داستان دو بخش دارد اول نگاه خود دکتر فرانکنشتاین به کاری است که کرده دوم نگاه هیولای فرانکشتاین به زندگی و غم و تنهایی‌ای که احساس می‌کند.

مری شلی رمان خود را سال ۱۸۱۷ به پایان رساند و نسخهٔ اول آن سال ۱۸۱۸ به چاپ رسید. در این نوبت هیچ اسمی از نویسندهٔ اثر روی جلد کتاب نیامد. استقبال مردم از فرانکنشتاین باعث شد کتاب بار دیگر سال ۱۸۲۳ و با ذکر نام مری شلی در مقام نویسنده چاپ شود. این نسخه به دلیل آنکه با تغییراتی بدون اجازهٔ مری شلی چاپ شد امروزه محلی از اعتبار ندارد. نیامدن نام نویسنده در نسخهٔ اول و تغییرات نامطلوب در نسخهٔ دوم باعث شد مری و شوهرش پرسی شلی تصمیم بگیرند در سال ۱۸۳۱ ویراست تازه‌ای از فرانکنشتاین به چاپ برسانند و در این نسخهٔ سوم تغییراتی اساسی اعمال کنند. نسخه‌ای که طی قرن اخیر مبدأ ترجمهٔ مترجمان فارسی‌زبان قرار گرفته همان نسخهٔ سومی است که سال ۱۸۳۱ به چاپ رسید اما کتابی که در دست دارید ترجمه‌ای است از نسخه اول کتاب که حقیقت و جان کتاب فرانکشتاین است.

خواندن کتاب فرانکنشتاین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات جهان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مری شلی

مری وول اِستوِنکِرافت گادوین شِلی متولد ۳۰ اوت ۱۷۹۷ – درگذشته ۱ فوریه ۱۸۵۱ یک رمان‌نویس، نویسندهٔ داستان‌های کوتاه و سفرنامه‌نویس اهل انگلستان است. از شناخته‌شده‌ترین اثر او فرانکنشتاین (در سبک نگارش گوتیک) و داستان کوتاه ماتیلدا اشاره کرد. ایدهٔ نگاشتن فرانکنشتاین در سال ۱۸۱۶ در سفر تابستانی به ژنو به همراه لرد بایرون، جان ویلیام پولیدوری و کلر کلرمون به ذهن مری شلی خطور کرد.

پدر او ویلیام گادوین، یکی از بزرگ‌ترین روزنامه‌نگاران و فیلسوفان قرن خود و مادر او نیز مری کرافت، یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان فمینیست و نویسندگان عصر خود بود. ازاین‌رو می‌توان گفت که مری شلی در خانواده‌ای به دنیا آمده که تفکر و اندیشه بنیان‌های اصلی آن خانواده بوده است و پس از نگارش چندین رمان دیگر در باب داستان ارواح و شبح و این دست از داستان‌ها در معرض تهمت‌های فراوانی قرار گرفت. عده‌ای در آن زمان به او نسبت آن را داند که وی با ارواح خبیث در ارتباط است و به همین دلیل است که درست پس از نگارش رازهای دنیای ارواح شوهرش فوت کرده است و هیچ‌کدام از بچه‌هایش نیز سالم نمانده‌اند. حتی چندی دیگر گفتند که ایده نوشتن داستان‌هایش را از ارواح مردهٔ قبرستان‌ها می‌گیرد و در یک شایعه عجیب حتی گفتند که او قلب شوهر از دست رفته‌اش را در یک‌پارچه نگهداری کرده و در کمد خانه‌اش قایم کرده است. با این اوصاف، مری شلی پس از گذراندن ۵۳ سال زندگی پربار اما پررنج نهایت در سال ۱۸۵۱ دیده از جهان فروبست و دفتر زندگی خویش را با کوله باری از افتخارات ادبی به پایان رساند و او را در کلیسای سنت پیتر در شهر بورنموث انگلستان دفن کردند.

بخشی از کتاب فرانکنشتاین

«این تأملات مرا از بند آن پریشان‌حالی ابتدای نامه‌ام رها کردند و احساس می‌کنم قلبم در شوقی می‌سوزد که مرا تا عرش اعلا بالا می‌برد چرا که هیچ‌چیز به قدر هدفی ثابت ذهن آدمی را آرام نمی‌کند؛ چه خوب است نقطه‌ای که روانِ آدمی چشم ذهنش را میخکوبِ آن کند. این سفر رؤیای محبوب من در سال‌های اوان زندگی بوده است. من مشتاقانه در بحر خواندن سفرنامه‌های گوناگونی می‌رفتم که شرح ماجراهایی بودند با امید رسیدن به اقیانوس آرام شمالی از طریق دریاهای محیط قطب. شاید به یاد داشته باشی که سرتاسر کتابخانهٔ عمو تامِس پُر بود از تاریخچهٔ سفرهای اکتشافی. من تحصیل را رها کردم, اما دیوانه‌وار عاشق کتاب خواندن بودم. روز و شب مشغول آن کتاب‌ها بودم و هرچه بیشتر با آن آثار آشنا می‌شدم حسرتی که از کودکی رهایم نکرد بیشتر در دلم شعله می‌کشید و با خود می‌گفتم چرا پدرم در آخرین لحظات عمرش عمویم را نهی کرده بود از این‌که بگذارد من دریانوردی پیشه کنم.

اولین باری که تراوشات ذهنی شاعران قدیم را خواندم خیال دریانوردی از سرم پرید و آن اشعار به دلم نشستند و مرا به عرش اعلا بردند. من هم شاعر شدم و یک سال در بهشت خودساخته‌ام زندگی کردم؛ با خود می‌گفتم شاید در معبدِ نام‌هایی محفوظ مانند هومر و شکسپیر طاقچه‌ای هم به نام من بزنند. خودت خوب می‌دانی که به جایی نرسیدم و چه فضاحت‌بار ناامیدی‌ام را به دوش کشیدم. اما درست در همان زمان ثروت پسرعمویم را به ارث بردم و فکرم دوباره رفت سوی همان تمایل اولیه‌ای که داشتم.

از روزی که عزمم را برای رفتن به این سفر جزم کردم شش سال می‌گذرد. همین حالا هم خوب به یاد دارم آن لحظه‌ای را که خودم را وقف این مخاطرهٔ عظیم کردم. اول بدنم را به سختی‌ها عادت دادم. چند بار با صیادان نهنگ راهی دریای شمال شدم؛ به خواست خود تن به سرما، گرسنگی، تشنگی و بی‌خوابی دادم؛ روزها اغلب بیش از ملوان‌های عادی می‌کوشیدم و شب‌ها می‌نشستم به مطالعهٔ ریاضیات و نظریات پزشکی و آن شاخه‌هایی از علوم طبیعی که بیش از همه به کار دریانوردی مکتشف می‌آید. دو بار به خواست خودم در کشتی صید نهنگی که به گروئنلند می‌رفت وردست ملوان ایستادم و خودم را از احترامات رایج محروم کردم. اعتراف می‌کنم که وقتی ناخدای کشتی درجهٔ کمک‌ناخدایی را به من پیشنهاد داد و صادقانه از من خواست برایش کار کنم حس غرور مرا فراگرفت؛ ناخدا ملاحی‌ام را قدر دانسته بود.»

A
۱۴۰۱/۰۳/۲۸

بینظیر بود. اصن کتاب نمایان گر این نکته هست که ظاهر همیشه نشون دهنده باطن نیست. از روی ظاهر قضاوت نکنید

پارسا
۱۴۰۱/۰۳/۲۲

من کتاب رو دوست داشتم، ثلم نویسنده خوب بود و آدم رو با خودش می کشوند اما بعضی جاها توصیف ها اضافه طبیعت سوییس و انگلستلن منو آذار می داد اما در کل خوب بود و صد البته ناراحت کننده

- بیشتر
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۴/۱۷

هرگز ظاهر افراد درونشان را نشان نمیدهد. بـــــیـــــ نـــــظـــــیـــــر

کاربر ۵۳۲۱۵۸۰
۱۴۰۲/۰۴/۲۰

تکرار تاریخ یه حسی بهم میگه برای هوش مصنوعی هم همین اتفاق میفته ایلان ماسک به گروهی از موجودات جون داد

zi
۱۴۰۱/۰۵/۱۳

از نظر من کتاب قشنگی بود همچنین چیزی که برای من خیلی جذاب بود ، کاریکاتور هایی بود که داخل کتاب کشیده شده بودن . شاید داستانش کمی ترسناک بنظر برسه اما بیشتر میشه گفت غم انگیزه تا ترسناک

کاربر ۴۵۴۱۴۸۵
۱۴۰۱/۰۵/۲۷

ترجمه مشکلی نداره ولی اینقدر کتاب حوصله سر بر و بی جذابیته که حد نداره. همش توی حاشیه هست. مدام تفسیر مکان و زمان داره و درگیر شکوفه درخت و دیوار دانشکده و قیافه اساتید و خاطره های کودکی و

- بیشتر
شنه‌ی‌با
۱۴۰۳/۰۵/۲۱

از نظر من این کتاب به قدری که لایقشه بهش بها داده نشده. من رو بسیار بسیار به فکر برد و به نظرم خوندنش برای همه واجبه برای خیلی ها معنایی مثل گفتگوی خدا و بنده داشت،برای من اما مثل تربیت

- بیشتر
عطریاس
۱۴۰۲/۱۲/۲۹

زیبا بود.....

saba1387
۱۴۰۱/۰۷/۲۶

لطفا تخفیف بزارید

mwral
۱۴۰۱/۰۵/۱۹

یک کتاب بی نظیر که ارزش چند بار خواندن را دارد !

کس نمی‌داند وسوسهٔ علم تا چد حد است مگر آن‌که خود اسیرش شده باشد. پیشرفت در حوزه‌های دیگر یعنی پیشروی تا سرحد دانش پیشینیان و بس؛ اما در مسیر علم همواره رزق کشف و تحیر موجود است
آرمان
وقتی کذب این‌قدر با حقیقت پهلو می‌زند, آدم دیگر دلش به چه خوش باشد؟
آرمان
چه کسی جز هم‌وطنانم شعف مرا از دیدار دوبارهٔ چشمه‌ها و کوه‌ها و از همه بیشتر دریاچهٔ زیبا درک می‌کند؟
آرمان
تلاش نوابغ هر چقدر هم به خطا رفته باشد در نهایت بعید است به نفع بشریت تمام نشود
آرمان
تحصیل ذهنش را صیقل نداده
آرمان
آخ که چقدر از دوز و کلک این دنیا متنفرم! یکی کشته می‌شود و فی‌الفور جان دیگری را با شکنجه‌ای تدریجی می‌گیرند و جلادان با این‌که دست‌هایشان به خون یک بی‌گناه آغشته است خیال می‌کنند چه گُلی به سر دنیا زده‌اند. اسمش را هم می‌گذارند کیفر. چه اسم نفرت‌انگیزی! وقتی به زبان می‌آید می‌فهمم که قرار است مجازاتی به کسی تحمیل شود بدتر و سنگین‌تر از انتقام‌هایی که بی‌رحم‌ترین ستمگران دنیا می‌گیرند.
آرمان
آموزه‌های رواقیون که می‌گفتند مرگ بلا نیست و ذهن آدم باید به غیبت ابدی عزیزانش عادت کند از آن حرف‌هاست. حتی کاتو هم بر سر جنازهٔ برادرش گریه کرد.»
آرمان
بعد از تسلط کامل به زبان‌های یونانی و لاتین حالا توجهش جلب سه زبان فارسی، عربی و عبری شده بود. من هم که همواره از بطالت بیزار بوده‌ام، حالا که سعی در دوری از فکر و خیال داشتم و از مطالعات گذشته متنفر بودم, از همراهی با دوستم در یادگیری شعر و ادبیات لذت می‌بردم و از خواندن آثار اُدبای شرق نه‌تنها درس بلکه آرام می‌گرفتم. حزن آثارشان تسکین‌بخش است و شادی‌شان به حدی می‌رسد که من در متون نویسندگان هیچ بلاد دیگری ندیده‌ام. نوشته‌هایشان را که می‌خوانی گویی زندگی پُر می‌شود از آفتاب گرمابخش و باغ نسترن، از اخم و لبخند جفاکاری خوب‌رو، از آتشی که دل را می‌سوزاند. چه تفاوت‌ها که با اشعار مردانه و قهرمان‌خواه یونان و روم دارند.
آرمان
انسان کامل باید همیشه ذهنی آرام و آسوده داشته باشد و هرگز نگذارد عطش یا هوسی گذرا آرامشش را به هم بزند. معتقدم کسب دانش هم از این قاعده مستثنا نیست. اگر پژوهشی که خود را وقفش می‌کنی به تضعیف عواطف و از بین بردن علاقه به لذت‌های ساده و بی‌غل‌وغش منجر شود, پس آن پژوهش قطعاً منافی قاعده است, به عبارتی درخور ذهن بشر نیست. اگر این قاعده همیشه سرلوحهٔ کار قرار می‌گرفت و اگر هیچ انسانی نمی‌گذاشت هدف و حرفه‌اش مانعی بر سر راه عواطف خانوادگی شود یونانیان هرگز به بردگی گرفته نمی‌شدند، سزار کشورش را از بین نمی‌برد، کشف آمریکا به‌مرور رخ می‌داد و امپراتوری‌های مکزیک و پرو نابود نمی‌شدند.
آرمان
تلاش نوابغ هر چقدر هم به خطا رفته باشد در نهایت بعید است به نفع بشریت تمام نشود
آرمان
علی‌الظاهر جاه‌طلبی پژوهشگران محدود شده بود به نابودی دیدگاه‌هایی که من علاقه‌ام به علم را اساساً مدیون همان‌ها بودم. از من انتظار می‌رفت خیالپردازی‌های بی‌حدوحصر را کنار بگذارم و حقایقی کم‌ارزش را فرابگیرم.
آرمان
گفتن ندارد حال و احوال کسانی که جبران‌ناپذیرترین بلای عالم عزیزشان را از آن‌ها می‌گیرد، گفتن ندارد تهی شدن کالبد از هستی و یأسی که بر چهره می‌نشیند. عمری نیاز است تا بالاخره آدم خودش را قانع کند که او، آن که هر روز می‌دیدیمش و گویی حیاتمان در گرو حیاتش بود، تا ابد ما را تنها گذاشته. عمری نیاز است تا باور کنیم روشنای چشم عزیزی بی‌فروغ و زنگ صدایی چنان آشنا و گوش‌نواز خاموش شده و دیگر به گوش نخواهد رسید. روزهای اول به این فکر و خیال‌ها می‌گذرند, اما چون گذر زمان واقعیتِ مصیبت را عیان می‌کند تازه تلخیِ حقیقیِ اندوه به جان می‌نشیند. اما کدام آدمی است که دست بی‌شرم فلک عزیزی را از چنگش ندزدیده باشد؟ و چرا من از غمی بگویم که همه دیده‌اند یا خواهند دید؟ زمانی می‌رسد که دیگر سوگواری نه واجب که مکروه می‌نماید و چون لبخندی بر لبی بیاید، اگر هم حرمت‌شکنی فرض شود، منع نمی‌شود.
آرمان
از آن‌جا که کسی ما را با تنبیه از تحصیل دل‌زده نکرده بود عاشق درس و مشق بودیم و سرگرمی‌مان تماشای محنتی بود که دیگر بچه‌ها هنگام تحصیل می‌کشیدند. درست است که کتاب‌های زیادی نمی‌خواندیم و زبان‌های خارجی را همگام با آن‌هایی که بر سبیل رایج مشق می‌کردند و تنبیه می‌شدند یاد نمی‌گرفتیم, اما آنچه می‌آموختیم رد پایدارتری بر حافظه‌مان می‌گذاشت.
آرمان
آزادی را بهتر از هر کس دیگری قدر می‌دانست و هوسرانی را باوقارتر از هر انسان دیگری در مهار خود داشت.
آرمان
از من به مهربانی یاد کن که شاید دیگر هرگز نشانی از من نیابی.
آرمان
اما کمبودی دارم که تا امروز نتوانسته‌ام برآورده‌اش کنم و حالا فقدانش در این‌جا مرا به رنجی جانکاه کشانده. دوستی ندارم مارگارت؛ آن زمان که سرشار از شوق و ذوق موفقیتم, کسی نیست در شادی‌ام شریک شود؛ چون ناامیدی مرا دربرمی‌گیرد, کسی نیست به وقت اندوه دلداری‌ام دهد. بله، باید عواطفم را بر کاغذ پیاده کنم اما کاغذ رسانه‌ای است ضعیف برای انتقال احساسات. من در طلب انسانی هستم که مرا درک کند و حرف مرا از نگاهم بخواند. خواهرجان، شاید بگویی رقیق‌القلب شده‌ام اما با تمام وجود به دوستی محتاجم. هیچ‌کس را اطراف خود نمی‌بینم که مهربان و در عین حال شجاع باشد, دانش‌آموخته باشد و در عین حال وسعت دید داشته باشد. دوستی می‌خواهم هم‌سلیقهٔ خودم که طرح و نقشه‌هایم را بپذیرد و ارتقا دهد. آخ که چنین دوستی چه کمک‌ها که به برادر مفلوک تو نمی‌توانست بکند!
آرمان
آیا من استحقاق نیل به هدفی بزرگ را ندارم؟ درست است که عمرم در ناز و نعمت گذشته اما سرافرازی را ترجیح دادم به هر وسوسه‌ای که ثروت پیش رویم گذاشته بود. ای کاش صدایی امیدبخش به پرسشم پاسخی مثبت می‌داد! عزم و اراده‌ام استوار است اما امیدم ثبات ندارد و بیشتر اوقات افسرده‌ام. می‌خواهم سفری دورودراز و پرمشقت شروع کنم که پیشامدهای ناگهانی‌اش صبر و شکیبایی می‌طلبد: من نه‌فقط باید دیگران را سرحال نگه دارم, بلکه آن‌گاه که سرخورده شوند باید بر خود نیز مسلط شوم.
آرمان

حجم

۴۰٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

حجم

۴۰٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۲۴ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
تومان