کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید
معرفی کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید
کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید نوشتهٔ میچ آلبوم و ترجمهٔ زهره زاهدی است. انتشارات بذر خرد این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، تصویری از زندگی پس از مرگ را به خوانندهٔ خود ارائه میکند؛ تصویری از بهشتی که در آن با افرادی که میشناختیم ملاقات خواهیم کرد.
درباره کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید
کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید اثری است از نویسندهٔ کتاب پرفروش «پنج نفری که در بهشت ملاقات خواهید کرد»؛ میچ آلبوم.
این داستان هم مانند «پنج نفری که در بهشت ملاقات خواهید کرد» از طرف عموی نویسنده به او الهام شده است؛ یک کهنهسرباز جنگ جهانی دوم که فکر میکرد «هیچکس نیست و هرگز کاری انجام نداده است».
نخستین بخش این رمان «پایان» نام دارد و بخشهای بعدی نیز عبارتاند از «سفر» و «ورود»؛ سپس ۵ نفری که آنی در بهشت ملاقات میکند، در بخشهایی جداگانه، ردیف شدهاند. نویسنده میگوید که این رمان و نسخهای که از زندگی پس از مرگ ارائه کرده است، یک نیاز است؛ نه یک باور متعصبانه.
خواندن کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره میچ آلبوم
میچ دیوید آلبوم ۲۳ می ۱۹۵۸ در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. او نویسندهٔ آمریکایی و روزنامهنگار، فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس، مجری رادیو و تلویزیون و نوازنده است. کتابهای میچ آلبوم بیش از ۳۵ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته شدهاند. میچ آلبوم را البته بهخاطر داستانهای الهامبخشش میشناسند. از آثار معروف او که به زبان فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار شده، میتوان به در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند، نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید، سه شنبهها با موری و به اولین تماس تلفنی از بهشت اشاره کرد.
درباره زهره زاهدی
زهره زاهدی در سال ۱۳۳۰ در تهران به دنیا آمد. وی مترجم و نویسنده است.
زاهدی دانشآموختهٔ رشتهٔ بانکداری از دانشگاه آمريكایی بيروت بوده است. او کتابهای مختلفی را در حوزه های روانشناسی عمومی، رمان، زندگی فلاسفه و... ترجمه و منتشر كرده؛ کتابهایی همچون «استادان بسيار زندگیهای بسيار»، «برای یک روز ديگر»، «تنها عشق حقيقت دارد»، «چگونه از فرزند خود یک نابغه بسازيم»، «چهار توافق»، «چيزی بيشتر از زندگی»، «شواهدی برای زندگی پس از مرگ»، کتاب مشهور «غرق در نور» نوشتهٔ بتی جی ایدی، «معجزه وجود دارد»، «قلب بخشنده»، «وقتی خدا وارد شود معجزه می شود»، «نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید» و ... .
بخشهایی از کتاب نفر بعدی ای که در بهشت ملاقات می کنید
«سومین نفری که آنی در بهشت ملاقات میکند
آنی بهنجوا گفت: «مامان؟»
صورت مادرش همهٔ آسمان را پر کرده بود. هر کجا آنی نگاه میکرد، صورت مادرش بود. آنی متوجه شد گفتن کلمهٔ مامان چقدر برایش عادی بود. و با این حال چه مدت زمان طولانی گذشته بود، از زمانی که این کلمه بر زبانش جاری شده بود.
مادرش گفت: «سلام فرشته» و این عبارتی بود که وقتی آنی بچه بود به کار میبرد. گویی صدایش به گوشهای آنی فشار میآورد.
«واقعاً خودتی؟»
«بله آنی».
«ما در بهشت هستیم؟»
«بله آنی».
«تو هم از همهٔ این مراحل گذشتی؟ پنج نفر را ...»
«آنی؟»
«بله».
«باقی بدنت کجاست؟»
آنی به میانتنهٔ خالی خودش که حالا از زیر ژاکتش دیده میشد نگاه کرد. صدایش مرتعش شد.
«من یک اشتباهی کردم مامان. حادثهای اتفاق افتاد. یک تصادف. پالو. میخواستم پالو را نجات بدهم. پالو را یادت هست؟ در مدرسه با هم بودیم. ما با هم ازدواج کردیم. فقط یک شب با هم بودیم. بعد با هم سوار بالون شدیم. تقصیر من بود ...».
آنی حرفش را قطع کرد و سرش پائین افتاد، انگار بار همهٔ داستان روی سر او بود.
لورین گفت: «سرت را بالا کن عزیزم».
آنی سر بلند کرد. پوست صورت مادرش صاف و بینقص بود. لبهایش پر و برجسته بود و موهای پرپشت خرماییرنگش از ریشه پررنگ بودند. آنی تقریباً یادش رفته بود که زمانی مادرش تا چه حد زیبا بود.
آنی بهنجوا گفت: «تو چرا اینقدر بزرگی؟»
«روی زمین تو مرا اینقدر بزرگ میدیدی. ولی حالا وقتش رسیده که ببینی روی زمین من خودم را چه اندازهای میدیدم».
دست غولآسایش بلند شد و رو به پائین به طرف صورت آنی کج شد. آنی رو به جلو و به طرف چشمهای مادرش سکندری خورد، چشمهایی که مثل یک چاه عمیق باز بودند و همهٔ وجود او را در خود فرو میدادند.
***
بچهها با احساس نیاز نسبت به والدینشان شروع میکنند. بعد از مدتی آنها را پس میزنند. سرانجام خودشان به والدینشان تبدیل میشوند.
آنی هم میتوانست با لورین از همهٔ آن مراحل بگذرد. اما او هم مثل خیلی از بچهها، داستانی را که پشت فداکاری مادرش پنهان بود، نمیدانست.
وقتی لورین با جریِ بیست و ششساله آشنا شد، فقط نوزده سالش بود. لورین در یک نانپزی کار میکرد. جری رانندهٔ کامیون پخش نان بود. لورین هرگز از شهر کوچکشان دور نشده بود و آرزو داشت از کسالت و ملال آن شهر و از یونیفرم بلند و شق و رقی که هر روز مجبور بود بپوشد، فرار کند. جری یک شب در حالی که کت جیر و چکمههای چرم براق پوشیده بود از راه رسید و پیشنهاد کرد به سواری بروند. آنها تمام شب را راندند و در هیچکجا توقف نکردند تا به سواحل شرقی رسیدند. نوشیدنی نوشیدند. خندیدند. با پای برهنه میان موجهای اقیانوس دویدند. روی شنها از کت جری به عنوان پتو استفاده کردند.
سه هفته بعد، در کاخ دادگستری طی یک مراسم رسمی با هم ازدواج کردند. لورین یک پیراهن کشمیر به تن داشت و جری یک کت اسپرت به رنگ شاهبلوطی پوشیده بود. به سلامتی یکدیگر نوشیدند و آخر هفته را در متلی در کنار ساحل گذراندند. شنا کردند و در رختخواب نوشیدنی نوشیدند. تبشان تند بود و مثل خیلی از تبهای تند، عرقش زود درآمد. یک سال بعد وقتی آنی به دنیا آمد، از تب و تاب افتاده بودند.
هنگام تولد آنی جری حضور نداشت. برای یک شب کار از شهر بیرون رفته بود، اما پنج روز بعد برگشت. دنیس برادر لورین، او را از بیمارستان به منزل آورد.
دنیس غرید: «باورم نمیشود که او اینجا نباشد».
لورین گفت: «خواهد آمد».»
حجم
۱۳۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۳۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه