
کتاب دید در تاریکی
معرفی کتاب دید در تاریکی
کتاب دید در تاریکی با عنوان اصلی Night vision : seeing ourselves through dark moods نوشتهٔ ماریانا الساندری و ترجمهٔ لیلا خادم الحسینی است. انتشارات بذر خرد این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ فلسفه و روانشناسی برای همگان قرار گرفته، مثبتاندیشیِ سمی را هدف گرفته است. نویسنده، مفهوم تاریکی را نه بهعنوان ضدّ نور و مترادف شر، بلکه بهمعنایی خاص و منحصربهفرد به کار میبرد. او سرزنش مداوم احساسات منفی مانند افسردگی، خشم و اضطراب را نقد میکند و ما را به «دیدن در تاریکی» فرامیخواند؛ یعنی پذیرش و پرورش جنبههای تاریک وجودمان. این نویسنده با بهرهگیری از فلسفه از این حالات دفاع کرده و یادآور میشود که نباید از تاریکی درون هراسید یا از آن گریخت؛ بلکه باید آن را شناخت و از آن بهره برد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب دید در تاریکی اثر ماریانا الساندری
کتاب «دید در تاریکی» (از سایههای درونمان نترسیم) که نخستینبار در سال ۲۰۲۳ میلادی و در ایران در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، عنوان «بینایی در تاریکی: خود را هنگام تجربهٔ حالتهای تاریک ببینیم» را نیز یدک میکشد. غم، اضطراب و افسردگی در پرتو فلسفههای سنتی غربی شاید غیرمنطقی و از دیدگاه روانشناسی مدرنْ اختلال روانی تلقی شود. صنعت خودیاری نیز با وعدهٔ آیندهای بهتر، ما را از ناشکری و نارضایتی و بدبینی شرمسار میسازد، اما کتاب حاضر ما را بهشیوهای متفاوت از زندگی دعوت کرده است؛ شیوهای که در آن دیگر از حالات بد و تاریک خود احساس ناخوشایندی نداریم. «ماریانا الساندری»، فیلسوف اگزیستانسیالیست و نویسندهٔ این کتاب با الهام از زندگی جمعی از فلاسفه و نویسندگان تلاش میکند نشان دهد که رنج ما نه نشانهٔ نقص، بلکه گواه لطافت و حساسیت و هوشمندی ما است. متفکرانی همچون «آدری لرد»، «ماریا لوگونز»، «میگل د اونامونو»، «سی. اس. لوئیس»، «گلوریا آنزالدوا» و «کییرکگور» آنقدر در خشم و اندوه و اضطراب خود ماندند و تاب آوردند که چشمشان به تاریکی عادت کرد. «ماریانا الساندری» میگوید چگونه خوانندگان این کتاب نیز میتوانند توانایی دیدن در تاریکی را در خود پرورش دهند.
نویسنده در ابتدای کتاب «دید در تاریکی» نگرش منفی فرهنگ غربی به احساساتی همچون افسردگی و اضطراب را بررسی کرده و صنعت خودیاری و روانشناسی مدرن را بهدلیل ترویج انتظارات غیرواقعی از شادی و مثبتاندیشی بیوقفه مورد انتقاد قرار داده است. این سوگیری فرهنگی نادرست در جامعه میتواند منجر به احساس شرم و بیکفایتی در هنگام تجربهٔ احساسات طبیعی اما تاریک شود. «ماریانا الساندری»، فیلسوف اگزیستانسیالیست و نویسندهٔ این کتاب با تکیه بر فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم، به بررسی نحوهٔ درک و پذیرش حالات تاریک توسط متفکرانی همچون «سورن کییرکگور»، «میگل د اونامونو» و «گلوریا آنزالدوآ» میپردازد. این فلاسفه احساساتی مانند ناامیدی و اضطراب را نه نشانهٔ ضعف، بلکه جنبههای اساسی تجربهٔ انسانی میدانستند که میتواند به خودآگاهی و اصالت منجر شود؛ برای مثال «کییرکگور» در اوج اضطراب، حتی تا سرحد ازحالرفتن به تفکر فلسفی عمیق میپرداخت. مفهوم کلیدی کتاب، «دیدن در تاریکی» است. نویسنده استدلال میکند که اگر درک درستی از احساسات تاریک خود داشته باشیم، میتوانیم بهجای تلاش برای ازبینبردن آنها، از این احساسات بهعنوان ابزاری برای رشد و تعالی شخصی بهره ببریم. در سرتاسر کتاب، نویسنده حکایات شخصی و مطالعات موردی متنوعی را به اشتراک میگذارد که نشان میدهد چگونه افراد مختلف توانستهاند از حالات تاریک خود برای کسب بینش و تقویت ارتباط با دیگران استفاده کنند؛ به این ترتیب، کتاب حاضر صرفاً یک اثر نظری نیست؛ بلکه با ارائهٔ داستانهای واقعی و برخی راهکارهای عملی به ما نشان میدهد که چگونه میتوان تفکر فلسفی را در زندگی روزمره به کار بست.
خلاصه کتاب دید در تاریکی
«ماریانا الساندری» با نگاهی انتقادی به دیدگاههای سنتی و مدرن، به احساسات منفی همچون خشم، رنج، سوگ، افسردگی و اضطراب میپردازد و از تجربیات شخصی خود بهعنوان یک زن رنگینپوست در دنیای فلسفه و همچنین دیدگاههای فلاسفه و متخصصان مختلف بهره میگیرد تا نشان دهد که این حالات نهتنها نباید سرکوب یا نادیده گرفته شوند، بلکه میتوانند منبعی برای شناخت عمیقتر خود و جهان باشند. او با بررسی ریشههای نگرش منفی به این احساسات در فلسفهٔ یونان باستان و تأثیر آن بر جامعهٔ معاصر، رویکردهای رایج در روانشناسی و خودیاری را به چالش میکشد و با طرح مفاهیمی همچون «دیدن در تاریکی» و «سوگواری سرسختانه»، خوانندگان را به پذیرش و درک این جنبههای تاریک وجودشان دعوت میکند و معتقد است که با تغییر نحوهٔ نگرش و صحبت دربارهٔ این احساسات، میتوان به کرامت و خودآگاهی بیشتری دست یافت و از آنها بهعنوان ابزاری برای رشد و ارتباط عمیقتر با دیگران بهره برد.
چرا باید کتاب دید در تاریکی را بخوانیم؟
این اثر به ما میآموزد که با پذیرش تاریکی، بهتدریج خود و تلخکامیهایمان را شریف، محترم و بهشکلی آشکارا انسانی ببینیم؛ همچنین دیدگاه مرسوم نسبت به احساسات منفی همچون غم، اندوه و اضطراب را به چالش میکشد و رویکردی متفاوت برای درک و پذیرش آنها ارائه میدهد. نویسنده معتقد است بهجای تلاش برای سرکوب یا انکار این احساسات، باید آنها را در آغوش کشید و از بین آنها به شناخت عمیقتری از خود دست یافت؛ زیرا این حالات میتوانند منبع رشد و بینش ما باشند.
کتاب دید در تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب عوالم انسانی از نظرگاه فلسفه و روانشناسی پیشنهاد میکنیم.
درباره ماریانا الساندری
«ماریانا الساندری» (Mariana Alessandri) زادهٔ سال ۱۹۷۸ میلادی، معلم، فیلسوف و استاد دانشگاه UTRGV بوده و به تدریس اگزیستانسیالیسم، فلسفۀ آمریکای لاتین و مطالعات ادیان مشغول بوده است. این نویسنده را بهعنوان فیلسوفِ «مدافعِ احوالات تیره» میشناسند. معروفترین کتاب او «دیدن در تاریکی» یا «دید در تاریکی» است.
خلاصه فصلهای کتاب دید در تاریکی
فصل اول: نسبت به خشم صادق باشید
«ماریانا الساندری» از تجربیات شخصیاش بهعنوان زنی رنگینپوست در دنیای فلسفه آغاز کرده است. او از تبعیضها و موانعی که زنان رنگینپوست در این حوزه با آن روبهرو بودهاند، سخن گفته و به این نکته اشاره کرده است که چگونه باورهای غالب در جامعه بهویژه در محافل آکادمیک، اغلب دیدگاههای آنها از جمله درمورد خشم را نادیده میگیرد. او با رد دیدگاههای سنتی که خشم را غیرمنطقی و معیوب میداند، به بررسی ریشههای این نگرش در فلسفهٔ یونان و روم باستان بهویژه دیدگاههای افلاطون و سنکا میپردازد. آنها خشم را بهعنوان فقدان کنترل و امری نامطلوب تلقی میکردند. در ادامه، نویسنده با مثالهایی از زندگی شخصی خود در دوران قرنطینهٔ کووید - ۱۹، زمانی که فشارهای ناشی از کار و مراقبت از فرزندان منجر به خشم او میشد، نشان میدهد که خشم یک تجربهٔ انسانی رایج است و نباید به صرف منفیبودنْ آن را سرکوب کرد. او به این موضوع اشاره میکند که جامعه اغلب زنان را بهدلیل ابراز خشم سرزنش میکند و این در حالی است که خشم میتواند نشانهای از نیازهای برآوردهنشده و مرزهای نقضشده باشد. فصل اول زمینهای را برای بررسی دیدگاههای جدیدتر درمورد خشم بهویژه از منظر فلاسفهٔ رنگینپوست فراهم میکند که به خشم بهعنوان یک منبع قدرت و آگاهی نگاه میکنند.
فصل دوم: رنج دلیل هستی من است
این فصل با انتقاد از رویکرد جامعه در نادیدهگرفتن یا کماهمیت جلوهدادن درد و رنج بهویژه در کودکان آغاز میشود. نویسنده با اشاره به تجربهٔ شخصیاش در کودکی و شنیدن جملاتی مبنی بر لزوم تحمل و عدم شکایت از درد، به این موضوع میپردازد که چگونه بزرگشدن در چنین فضایی میتواند منجر به تردید افراد در به اشتراکگذاشتن دردهایشان شود؛ سپس به بررسی مفهوم «غم شدید» در جامعهٔ روانپزشکی آمریکا میپردازد و استدلال میکند که این مفهوم اغلب در چارچوبهای موجود بهدرستی درک نمیشود. او برای تبیین همگرایی رنج فیزیکی و عاطفی از واژهٔ اسپانیایی «درد» (dolor) استفاده میکند که هر دو نوع درد را شامل میشود و نشان میدهد که مرز بین احساسات و مسائل جسمی یا روانی آنقدر شفاف نیست که ما میخواهیم باور کنیم. نویسنده با اشاره به تأثیر فلاسفهٔ یونان و روم باستان بر برداشتهای ما از درد، به دیدگاه «اپیکور» میپردازد. اپیکور معتقد بود که هدف زندگی رسیدن به خوشبختی است که آن را رهایی از نگرانی (آتاراکسیا) و رهایی از درد (آپونیا) تعریف میکرد. او لذت را نقطهٔ مقابل درد میدانست و بر لذتهای ساده و قابل دسترس تأکید میکرد. نویسنده با نقد برداشتهای سطحی از لذتگرایی اپیکوری، توضیح میدهد که اپیکور بهدنبال تجملات نبود؛ بلکه بر سادهسازی خواستهها و به حداقلرساندن درد بهویژه دردهای ذهنی و عاطفی تأکید داشت تا روح از آشفتگی رها شده و زندگی «مبارک» آغاز شود.
فصل سوم: سوگواری سرسختانه
این فصل به بررسی نگرش جامعه در قبال سوگواری و فشارهایی که بر افراد داغدیده برای «خوب کنارآمدن» با فقدان عزیزانشان وارد میشود، میپردازد. نویسنده با طرح سؤالاتی دربارهٔ واکنشهای مختلف به سوگ و اینکه آیا فعالماندن تنها راه مشروع برای عزاداری است، دیدگاههای رایج را به چالش میکشد. او به مفهوم «بیمارپنداری سوگ» اشاره میکند؛ جایی که جامعه و حتی متخصصان، سوگواری طولانی یا متفاوت با انتظارات را نوعی بیماری تلقی میکنند و بر بازگشت سریع فرد به عملکرد عادی تأکید دارند. نویسنده با اشاره به تجربهٔ «مگان دیواین»، متخصص سوگ که در غم از دستدادن همسرش با توصیه به شرکت در کلاس رقص مواجه شد، نشان میدهد که چگونه «استعارهٔ نور» و «روایت شکستخوردگی» بر افراد سوگوار فشار میآورد تا از تاریکی غم دوری کرده و بهسرعت به زندگی «روشن» بازگردند. الساندری از ترس خود از مواجهه با سوگ واقعی سخن میگوید؛ نه بهخاطر درد فقدان بلکه بهدلیل قضاوتهای جامعه دربارهٔ نحوهٔ سوگواری. او به فلسفهٔ سرکوب احساسات در مواجهه با سوگ اشاره کرده و معتقد است کسانی که به خود اجازهٔ فروپاشی عاطفی میدهند، با دوران سختی روبهرو خواهند شد. در ادامه، نویسنده به تأثیر فلسفهٔ یونان و روم باستان بهویژه دیدگاههای رواقیون مانند «سنکا» و «سیسرو» بر نگرش ما به سوگواری، میپردازد.
فصل چهارم: رنگآمیزی مجدد افسردگی
این فصل با طرح سؤالی دربارهٔ چپدستبودن دانشجویان آغاز میشود تا نویسنده، «ماریانا الساندری» مفهوم زندگی در دنیایی طراحیشده برای اکثریت را تبیین کند. او «چپدستهای عاطفی» را افرادی با افسردگی مزمن یا بالینی معرفی میکند که در دنیایی با استعارهٔ نور و انتظارات مثبتاندیشانه زندگی میکنند. این نویسنده با اشاره به دیدگاههای تاریخی و فرهنگی که افسردگی را گناه، ضعف یا تنبلی میدانستند، به نور علم بهعنوان جایگزینی خوشایند اشاره میکند که افسردگی را یک اختلال روانی قابل درمان میداند. او سؤالاتی دربارهٔ زبان مورد استفاده برای توصیف افسردگی مطرح میکند و میپرسد که آیا برچسب بیماری و شکستگی به افراد مبتلا آسیب میزند و آیا صنعت داروسازی در تداوم این زبان نقش دارد؟ الساندری ضمن اذعان به اهمیت درمان و دارو برای افسردگی، پیشنهاد میکند که بهای نگاه صرفاً پزشکی به این وضعیت را نیز در نظر بگیریم. او با اشاره به کتاب «علیه افسردگی» نوشتهٔ «پیتر کرامر» که بر نابودی افسردگی تأکید دارد، میپرسد که آیا این رویکرد افراد مبتلا را بهطور دائم شکسته و نیازمند تعمیر جلوه نمیدهد؟ نویسنده بهدنبال راههای دیگری برای دیدن و صحبتکردن دربارهٔ افسردگی است؛ راههایی که ضمن تشخیص رنج فرد به او کمک کند خود را دارای کرامت ببیند.
فصل پنجم: یادگیری اضطراب
این فصل افزایش روزافزون اضطراب در میان دانشجویان دانشگاهها را بررسی کرده است. نویسنده با اشاره به تجربیات خود در کلاس درس و ایمیلها و گفتوگوهایش با دانشجویان مضطرب، این سؤال را مطرح میکند که چرا اضطراب دانشگاهیان در حال افزایش است و آیا فلسفه میتواند راهگشا باشد؟ او با ذکر نمونههایی از رویدادهای پرتنش اجتماعی و سیاسی که دانشجویان امروزی با آن مواجه هستند، زمینههای احتمالی این افزایش اضطراب را ترسیم میکند و متوجه میشود که دانشجویان مضطرب اغلب احساس میکنند مشکلشان منحصربهفرد است و از داشتن این احساسات شرم دارند. او به تناقض بین تلاشهای دانشگاه برای قبحزدایی از بیماریهای روانی و احساس شرم همچنان موجود در دانشجویان اشاره میکند و معتقد است داستانهایی که جامعه دربارهٔ اضطراب روایت میکند، ممکن است وضعیت را بدتر کند. الساندری سه روایت اصلی دربارهٔ اضطراب را بررسی میکند؛ روایت مذهبی که اضطراب را ناشی از فقدان ایمان میداند، روایت فلسفی رواقیون و درمان شناختی - رفتاری (CBT) که آن را خطای منطقی و ناشی از افکار نادرست میداند و نیز روایت پزشکی که اضطراب را عدم تعادل شیمیایی در مغز تلقی میکند. او ضمن قدردانی از کمکهای CBT و دارو در مدیریت اضطراب، به محدودیتها و پیامدهای ضمنی این روایات بهویژه ایجاد حس مسئولیت و تقصیر در فرد مضطرب اشاره میکند.
نتیجهگیری: تمرین دید در تاریکی
نویسنده در پایان کتاب، خوانندگان را به تمرین «دید در تاریکی» دعوت میکند؛ یعنی پذیرش و درک حالات روحی تاریک بهجای سرکوب یا انکار آنها. او با اشاره به تمثیل غار افلاطون هشدار میدهد که نباید فریب سایههایی را بخوریم که دیگران (عروسکگردانها) به ما نشان میدهند و از ما میخواهند باور کنیم. این عروسکگردانها میتوانند هر کسی باشند که نور را تبلیغ کرده و تاریکی را مذموم میشمارد؛ حتی خود ما. نویسنده تأکید میکند که باید نسبت به پیامهای ضدتاریکی که پیرامون خود و دیگران منتشر میکنیم، آگاه باشیم. او با نقل حکایتی از بومیان آمریکا دربارهٔ دو گرگ درون انسان (خوب و بد، نورانی و تاریک) تفسیر رایج مبنی بر غلبهٔ گرگ نورانی را به چالش میکشد و معتقد است که سرکوب گرگ تاریک نهتنها آن را از بین نمیبرد، بلکه خشمگینتر میکند. الساندری پیشنهاد میکند که بهجای محرومکردن گرگ تاریک از نیازهایش (عشق، درک و همدلی) به آن توجه کنیم تا شاید آرام بگیرد و حتی با گرگ نورانی به بازی بپردازد. برای تمرین دید در تاریکی باید بیاموزیم در سکوت بنشینیم و به حالات روحی خود با احترام و بدون قضاوت بنگریم. نیازی به ستایش درد نیست؛ بلکه کافی است دربارهٔ آن بهگونهای صحبت کنیم که کرامتمان حفظ شود. نویسنده معتقد است که فلسفه با ارائهٔ داستانهایی که بر کرامت تاریکی تأکید دارند، میتواند راهنمای ما در این مسیر باشد و نشان دهد که حالات روحی تاریک میتوانند دسترسی ما به ارتباط، همدلی، خلاقیت و خودشناسی را افزایش دهند.
نظر افراد یا مجلههای مشهور درباره این کتاب چیست؟
- «جولی ک. نورِم» (نویسندۀ «قدرت مثبتِ تفکر منفی») کتاب حاضر را پادزهری ضروری در برابر مثبتاندیشی مسموم و بیمهار دانسته است. او معتقد است که این کتاب برای کسانی است که در اوج اضطراب میشنوند «آرام باش»، در دل افسردگی به آنها میگویند «غصه نخور» و در سوگْ توصیه به «قدردانبودن و مثبت فکرکردن» را میشنوند. این اثر، تأییدی است بر اینکه داشتن چنین احساساتی بهمعنای اشتباه یا مشکلداشتن نیست؛ بلکه بهسادگی، بهمعنای انسانبودن است.
- «اندرو استارک» (وال استریت ژورنال) معتقد است که نویسندهٔ کتاب حاضر با جلب توجه به ارزش حالات تاریک، خدمت بزرگی به ما میکند و ما به «دید در تاریکی» بهتری نیاز داریم؛ همچنین اشاره میکند که «ماریانا الساندری» از طریق مجموعهای از طرحهای زندگینامهای، استدلال خود را با بینش و حساسیت بیان میکند و بهطور قانعکنندهای با سطحینگری مخالفت میکند.
- «گوردون مارینو» (نویسندهٔ کتاب The Existentialist's Survival Guide) کتاب حاضر را یک دستاورد ادبی برجسته و شجاعانه میداند و معتقد است که «ماریانا الساندری» با صدایی چابک که بهنرمی از داستانهای شخصی به بینشهای فلسفی میرود، استدلال میکند که احساسات و حالات ناراحتکنندهای که سعی در رهایی از آنها با درمان یا دارو داریم، بیشتر شبیه معلم هستند تا شیطان و باعث خودشناسی و انسانیتر و توانمندترشدن ما میشوند.
چه نسخههای دیگری از این کتاب در ایران منتشر شده است؟
کتاب «دید در تاریکی» (از سایههای درونمان نترسیم) نخستینبار با عنوان «بینایی در تاریکی: خود را هنگام تجربهٔ حالتهای تاریک ببینیم» با ترجمهٔ «مرتضی هاشمی» توسط نشر دیوار در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است؛ همچنین این اثر با ترجمهٔ «احسان سنایی اردکانی» توسط نشر بیدگل (۱۴۰۳) و با ترجمهٔ «مرتضی هاشمی» توسط نشر چشمه (۱۴۰۳) منتشر شده است.
بخشی از کتاب دید در تاریکی
«روزی که در کلاس مشغول بحث پیرامون افکار فیلسوف دانمارکی، سورن کیرکگارد، دربارهٔ اضطراب -موضوع این فصل- بودیم، اِوا شروع به صحبت کرد. او پیشتر در کلاسهای من شرکت کرده بود، اما همچنان با مشکل صحبتکردن در کلاس مواجه بود. او که گاهی به پایین و گاهی به من نگاه میکرد، از مبارزهٔ خود با اضطراب اجتماعی گفت. او در کلاس دربارهٔ آنچه قبلاً بهطور خصوصی به من گفته بود حرف زد؛ اینکه شرکت در کلاسها برای او سخت بود. ساموئل، دانشجوی سال دوم فلسفه که علاقهٔ زیادی به پیراهنهای راهراه داشت و خود را «عجیبوغریب» مینامید، با تأیید سرش را تکان داد. او اعتراف کرد که اخیراً برای کلاسی به دانشگاه رفته بود، اما وقتی به پارکینگ رسیده بود، چنان احساس فلجشدگی کرد که نتوانست از ماشین پیاده شود. باز هم سرهای بیشتری تکان خوردند. حداقل برای آنهایی که آن روز به کلاس رسیده بودند، حرفهای او آشنا و دردناک بود. از شجاعتشان در بهاشتراکگذاشتن این تجربهٔ سخت سپاسگزار بودم و خوشحال بودم که تنها کسی نیستم که میدانم چه تعداد از دانشجوها با چنین احساسات طاقتفرسایی دستوپنجه نرم میکنند.»
حجم
۲۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۲۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه