کتاب سفر به مرکز زمین
معرفی کتاب سفر به مرکز زمین
کتاب سفر به مرکز زمین نوشته پدر داستان علمی تخیلی جهان ژول ورن است و با ترجمه فرزانه مهری در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است.
درباره کتاب سفر به مرکز زمین
پرفسور اوتو لیندانبراک استاد کانیشناسی است. او کتابی قدیمی به زبان ایسلندی دارد که درآن اشاره شده است که بعضی دهانههای آتشفشان به اعماق زمین و دنیای زیرین راه دارند، او با برادرزادهاش و یک نفر دیگر به نام هانس سفری را به اعماق زمین آغاز میکنند.
این سفر آنطور که به نظر میآید ساده نیست، زیرا موجوداتی که در زمین سالها قبل منقرض شدهاند هنوز در اعماق زمین زندگی عادیشان را دارند و بعضی از آنها بسیار خطرناکند، این سفر پر از هیجان است و خواننده را با خودش به دنیای خیالی ژول ورن میبرد.
خواندن کتاب سفر به مرکز زمین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای علمی تخیلی پیشنهاد میکنیم.
درباره ژول ورن
ژول ورن در سال ۱۸۲۸ در شهر نانت به دنیا آمد و در ۱۹۰۵ درگذشت. او یک رماننویس مشهور است. ژول ورن ۸۰ رمان (یا داستان بلند) نوشته است. او همچنین تعداد زیادی کتاب عامهفهم مانند جغرافیای مصور فرانسه و مستعمراتش (۱۸۶۸)، تاریخ سفرهای بزرگ و جهانگردان بزرگ (۱۸۷۸)، کریستف کلمب (۱۸۸۳) را نوشت و حدود پانزده نمایش را بهتنهایی یا با همکاری دیگران، به روی صحنه برد. او نوشتن را با نگارش شعر و نمایشنامه آغاز کرد.
ژول ورن در ۱۸۴۴، در دبیرستان نانت ثبتنام کرد و در آنجا علوم بلاغت و فلسفه آموخت. پس از گرفتن دیپلم، در رشتۀ حقوق مشغول به تحصیل شد.
او را میتوان صنعتگری اعجابانگیز در خلق داستانهای خیالی، افسونگری با جذابیتهای بیپایان و تا حدی مانند پیشگویی که قادر است عجیبترین اختراعات علمی نیمقرن بعد (یا حتی یک قرن بعد) را پیشبینی کند، دانست. او، انسان عصر خود بود؛ کسی که به اکتشافات علمی آن دوره علاقهمند بود و با دقت و وسواس آنها را دنبال میکرد.
شهرت این نویسنده، به بیش از یک قرن میرسد؛ یعنی از سالهای ۱۸۶۳- ۱۸۶۵ که اولین رمانهای مهمش به چاپ رسیدند:
پنج هفته در بالن
سفر به مرکز زمین
از زمین تا ماه
بعضی دیگر از آثار ژول ورن را در فهرست زیر بخوانید:
فرزندان ناخدا گرانت (۱۸۶۷)
بیستهزار فرسنگ زیر دریا (۱۸۶۹)
دور دنیا در هشتاد روز (۱۸۷۳)
جزیرۀ اسرارآمیز (۱۸۷۴)
میشل استروگف (۱۸۷۶)
هندوهای سیاه (۱۸۷۷)
ناخدای پانزدهساله (۱۸۷۸)
مصایب یک چینی در چین (۱۸۷۹)
پانصدمیلیون بگوم (۱۸۷۹)
اشعۀ سبز (۱۸۸۲)
کرابان لجباز (۱۸۸۳)
مجمعالجزایر در آتش (۱۸۸۴)
ماتیاس سندورف (۱۸۸۵)
ربور فاتح (۱۸۸۶)
دو سال تعطیلات (۱۸۸۸)
کاخ کارپاتها (۱۸۹۲)
جزیرۀ پروانهدار (۱۸۹۵)
در برابر پرچم (۱۸۹۶)
اورنوک باشکوه (۱۸۹۸)
یک درام در لیونی (۱۹۰۴)
استاد جهان (۱۹۰۴)
ژول ورن با کشتیهای خود به سفر میرفت. او در سالهای موفقیت و سلامتی مینویسد: «زندگیام کامل است، هیچ جایی برای ملال و اندوه نیست. تقریباً همان چیزی است که میخواهم.» اما در سالهای ۱۸۸۶-۱۸۸۷، پس از یک اتفاق ناگوار که چیز زیادی از آن نمیدانیم، او کشتی تفریحی خود را میفروشد و از زندگی آزاد و پُرسفر خود دست میکشد. پس از این، او وقت خود را صرف امور شورای شهر میکند. او در مقام نمایندۀ شورا و نویسنده از خود راضی است.
سرانجام ژول ورن در ۲۴ مارس ۱۹۰۵، در خانهاش در آمیئن، پس از گذراندن یک زندگی پرفرازونشیب، چشم از جهان فرو میبندد.
بخشی از کتاب سفر به مرکز زمین
اگر اضافه کنم که عموجان با گامهای حسابشده یک متری قدم برمیداشت، و اگر بگویم هنگام راه رفتن مشتهایش را سفت گره میکرد، که نشان از خلقوخویی تند و جوشی داشت، آنقدر از اخلاق او شناخت پیدا میکنید که هیچ علاقهای به همنشینی با او نداشته باشید.
او در خانه کوچکش در خیابان کونیک زندگی میکرد، خانهای نیمهچوبی و نیمهآجری، با بام دوشیب دندانهدار. خانهاش مشرف به کانالهای پرپیچوخمی بود که در وسط قدیمیترین محله هامبورگ یکدیگر را قطع میکردند، محلهای که خوشبختانه حریق سال ۱۸۴۲ به آن آسیبی نرسانده بود.
آن خانه قدیمی کمی کج شده و رو به کوچه شکم داده بود؛ بامش مانند کلاه لبهدار یک دانشجوی توگِندبوند۵ یکوری روی سرش قرار داشت؛ استواریاش تعریفی نداشت، اما در کل، به لطف درخت نارون پیری که در نمای خانه محکم جای گرفته بود و در فصل بهار غنچههایش را از ورای شیشه پنجرهها میگستراند، ریخت و قیافه بدی نداشت.
عموجان، در مقام یک پروفسور، وضع مالی بدی نداشت. کل خانه به او تعلق داشت، هم خانه و هم محتویاتش که عبارت بود از دخترخوانده هفدهسالهاش گرویبن که اهل ویرلاند بود، کلفت مارت و من. من چون در مقام دوگانه برادرزاده و یتیم قرار داشتم، عنوان دستیاری در انجام دادن آزمایشات را نیز کسب کردم.
باید اعتراف کنم که علاقه زیادی به زمینشناسی داشتم؛ انگار خون کانیشناسی در بدنم جاری بود و هرگز از آن سنگهای باارزش حوصلهام سر نمیرفت.
رویهمرفته، با وجود بیحوصلگیهای صاحبخانه، میتوانستم به خوبی و خوشی در خانه خیابان کونیک زندگی کنم؛ زیرا با وجود رفتار کم و بیش خشنش، به من بیعلاقه نبود. اما این مرد اصولاً هیچ بویی از شکیبایی نبرده بود و همیشه عجله داشت.
وقتی در ماه آوریل، در گلدانهای سفالی سالنش اسپرک و نیلوفرپیچ میکاشت، هر روز صبح به طور مرتب برگهایشان را به سمت بالا میکشید تا زودتر رشد کنند.
در برابر چنین فرد عجیبی چارهای جز اطاعت کردن نداشتم. پس با عجله به اتاق کارش رفتم.
حجم
۱۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۴۷ صفحه
حجم
۱۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۴۷ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جذاب و هیجان انگیز بود
متن عالی و جالب