کتاب فرزندان هراکلس
معرفی کتاب فرزندان هراکلس
کتاب فرزندان هراکلس نوشتهٔ اوریپید و ترجمهٔ غلامرضا شهبازی است و نشر بیدگل آن را منتشر کرده است. این کتاب نمایشنامهای کلاسیک از عصر یونان باستان است.
درباره کتاب فرزندان هراکلس
هراکلس به معنی شکوه هرا، نام بزرگترین پهلوان اسطورهای یونان و روم باستان، فرزند پادشاه خدایان زئوس و آلکمنه بود. او مشهورین و شاید محبوبترین قهرمان اسطورهای یونان است. هراکلس آخرین پسر فناپذیر زئوس و نیز تنها کسی بود که از مادری فانی به دنیا آمده بود و پس از مرگش تبدیل به خدا شد. توانایی او قدرت خارقالعاده و بیباکیاش بود، اما از علم و هوش بهرهٔ چندانی نداشت. هنگامی که در گهواره بود دو مار را خفه کرد و در سنین نوجوانی توانست شیری را از پا درآورد. او هرگز در هیچیک از شهرهایی که به جنگ و مبارزه میرفت، ساکن نشد و سرگردانیهای او باعث شد فراسوی مرزهای یونان، مثل آفریقا و آسیای صغیر را درنوردد. هراکلس در دوران باستان محبوبیت فراوان داشت و موضوع داستانها و آثار هنری بیشمار بود. از مشخصههای هرکول میتوان به سلاحش که گرزی بود از جنس چوب زیتون و لباسی که از پوست شیر درست شده بود اشاره کرد.
دشمن اصلی هراکلس، نامادریاش هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هراکلس قرار داد، اما او با توانایی زیادی که داشت آنها را خفه کرد. او سرانجام هراکلس را مجنون کرد. به سبب بیعقلی، هرکول به برادرزادهٔ خود یولائوس (یولانوس) حمله کرد، اما او توانست جان سالم به در ببرد. او شروع به تیراندازی به جانوران خیالی ساختهٔ ذهنش کرد و در انتها همسر خود مگارا و سه فرزندشان را به قتل رساند. هرکول بسیار ناراحت بود و به محض بهبودیافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولو مشورت و از او پرسید که چگونه میتواند شرف و عزت خود را بازیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه موکنای برو و دوازده سال او را خدمت کن. ائوروستئوس (یوریستئوس) هیچ کار سختی به ذهنش نمیرسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن برنیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او یاری رساند. با کمک یکدیگر دوازده وظیفه برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده خوان هرکول مشهور است. شش خوان اول همگی در شبه جزیرهٔ پلوپونز اتفاق افتاد، اما خوانهای بعدی، هرکول را به مکانهای مختلفی در حواشی دنیای یونانی و فراسوی آن برد. در تمامی این خوانها، هراکلس با تنفر هرا مواجه بود که همواره به فرزندان زئوس از زنان دیگر حسادت میکرد. از طرف دیگر، آتنا ایزدبانوی عقل و دانش، یکی از حامیان پرشور او بود؛ هراکلس از کمک و یاری برادرزادهٔ خود یولائوس نیز سود میجست.
کتاب فرزندان هراکلس نمایشنامهای است که این بازه از زندگی هراکلس را به قلم درآورده است. این کتاب حدود ۴۳۰ سال پیش از میلاد مسیح نوشته شده و دربارهٔ سیاست، اخلاق، آزادهخواهی، دفاع از خاک و سرزمین، بیپناهی، تنهایی و قانون است.
خواندن کتاب فرزندان هراکلس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای کلاسیک و شاهکار جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره اوریپید
اوریپید یا اوریپیدس از شاعران و نمایشنامهنویسان یونان باستان است (حدود ۴۸۰ تا ۴۰۶ پیش از میلاد). اوریپیدس نمایشنامههای متعددی نوشته است که به خاطر شهرت و محبوبیت فوقالعادهای که اوریپیدس در اواخر دوران شکوفایی یونان کسب کرده بود، تعداد بیشتری از آثار او بر جای مانده است.
بخشی از کتاب فرزندان هراکلس
یولائوس: اکنون دیرزمانیست که این را میدانم. مردی که زاده میشود تنها به سود همسایگانش زاده میشود، اما مردی که دلش برای سود خودش میتپد به درد شهرش نمیخورد، و دشوار میتوان با او سر کرد و نفعش تنها به خودش میرسد.
این را بسیار، نه در سخن که خود در عمل تجربه کردهام.
آری، تجربهٔ خودم این را میگوید.
میدانی، من آنگاه که میتوانستم در آرگوس بنشینم و زندگانیِ راحتی داشته باشم، بهخاطر سرفرازی و احترام به پیوندهای خویشاوندی، بیش از هر کس دیگر، هراکلس را، آنگاه که در میان ما بود، در بسیاری از کارهای مردافکنش یاری دادم.
و اکنون، اکنون که هراکلس رفته است تا در میان باقی خدایان بزید، من از تمامی فرزندانش مراقبت میکنم. من تمامی ایشان را به زیر پروبال خویش گرفتهام و پشتیبان آنانم، گرچه اکنون من خود نیز نیازمند آنم که کسی پشتیبانم باشد. زیرا آن هنگام که خدایان هراکلس را به آسمان بردند، یوریستئوس، پادشاه آرگوس، کمر به قتل تمامی ما بست، اما ما گریختیم. گریختیم و جانمان را نجات دادیم اما سرزمینمان را نه.
ما خانهوکاشانهمان را وانهادیم و اینک در تبعید، پیوسته از سرزمینی به سرزمینی دیگر میرویم، زیرا یوریستئوس، افزون بر تمامی آن بیحرمتیها که در حق ما کرده، بر آن شده است که باز هم ما را خوار دارد. او تا خبردار میشود که ما در سرزمینی ماندگار شدهایم به آنجا پیکهایی میفرستد و از فرمانروای آن سرزمین میخواهد که ما را از آنجا براند و بدو واگذارد.
یوریستئوس به آن فرمانروا میگوید که آرگوس شهری نیرومند است که نه میتوان با آن آشتی کرد، نه با آن درافتاد و اینکه سعادت با او، یوریستئوس، یار است. آنگاه آن راهبران که ناتوانی من و کمسالیِ این کودکان را میبینند، بهتر میدانند که سخن آنکس را که نیرومند است بشنوند، و از این روست که هماره ما را از سرزمینهاشان میرانند.
حجم
۴۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه
حجم
۴۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه