دانلود و خرید کتاب سیکلوپس اوریپید ترجمه غلامرضا شهبازی
تصویر جلد کتاب سیکلوپس

کتاب سیکلوپس

نویسنده:اوریپید
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۴.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیکلوپس

کتاب سیکلوپس نوشتهٔ اوریپید و ترجمهٔ غلامرضا شهبازی است. نشر بیدگل این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب شامل نمایشنامه‌ای کلاسیک از یونان باستان است.

درباره کتاب سیکلوپس

نمایبشنامهٔ سیکلوپس در دسته‌بندی سبک‌های ادبی در زمرهٔ «ساتیر»ها قرار می‌گیردنمایش ساتیر بخشی متفاوت از تجربۀ تئاتری یونان بوده است. این گونهٔ نمایشی را می‌توان یکی از زیرمجموعه‌های سبک کمدی دانست. ساتیرها، هر سال پس از یک سه‌گانه از تراژدی‌ها بر صحنه می‌رفت. از این رو جزء جدایی‌ناپذیر نمایش‌ها و جشنوارهٔ موجود در شهر بود. تنها نمایشنامه ساتیر که به‌صورت کامل بر جا مانده، سیکلوپس نوشتۀ اوریپید است. این نمایشنامه، روایتی خنده‌آور از داستان اسطوره‌ای شناخته‌شده‌ای‌ است که در سرود نهم اودیسۀ هومر آمده است.

اوریپید، نمایشنامه را با یک مونولوگ آغاز می‌کند. در این تک‌گویی، «سیلینوس»، خدای نگهبان خود، «دیونیسوس» را سرزنش می‌کند. زیرا باور دارد که این خدا برای او مشکلات بی‌شماری ایجاد کرده است. در ادامه، قصهٔ نمایشنامه به ماجرای اسیر شدن و فرار «اودیسئوس» از دست «سیکلوپسن («پولیفموس») [یکی از غول‌های یک‌چشم (سیکلوپ‌ها)] می‌پردازد. این ماجرا از ادیسه اثر هومر اقتباس شده است.

خواندن کتاب سیکلوپس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و نیز علاقه‌مندان ادبیات کلاسیک یونان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره اوریپید

اوریپید در سال ۴۸۰ ق‌.م. (یا ۴۸۴ و نیز به قولی ۴۸۵) به دنیا آمد. پدرش از ثروتمندان شهر و مادرش از خاندانی بزرگ بود. اوریپید زیر نظر آناکساگوراس و پرودیکوس تعلیم دید. او به مطالعۀ فلسفه علاقه‌مند بود، با وجود این به شعر و تئاتر روی آورد. ویل دورانت دربارهٔ او می‌گوید وی «اولین شارمندی بود که در یونان کتابخانۀ بزرگی برای خود فراهم کرد».

اوریپید در ۲۵ سالگی نویسندگی را آغاز کرد. او مدت پنجاه سال به حرفهٔ نویسندگی ادامه داد. وی در عرصۀ تراژدی با سوفوکلس و آخائیوس به رقابت می‌پرداخت. این عصر را عصر طلایی تراژدی می‌دانند. اوریپید در ۴۰۷ ق‌.م. در مقدونیه درگذشت. پس از او عصر طلایی تراژدی رو به زوال گذاشت.

اوریپید را شاعر و نمایشنامه‌نویسی شورشی می‌دانند. او در دولت‌شهر آتن بسیاری از قواعد سفت و سخت درام‌نویسی را زیر پا گذاشت. از این رو اوریپید را نویسنده‌ای انقلابی می‌دانند؛ این در حالی است که یکی از هم‌تایان او، یعنی اشیل، بسیار مذهبی می‌نوشت و هم‌تای دیگرش سوفوکلس، مفاهیم روان‌شناسانه را وارد دنیای درام می‌کرد. حتی امروزه نیز این شاعر یونانی در ساختارشکنی مفاهیمی چون الهیات و مسائل زنان، مورد توجه پژوهشگران حوزهٔ علوم اجتماعی است.

مده‌آ یکی از برجسته‌ترین آثار این نویسنده است. این نمایشنامه حدود سه قرن پیش از میلاد مسیح به نگارش درآمد. این نمایشنامه، بارها در سراسر جهان از جمله ایران اجرا شده است.

درباره غلامرضا شهبازی

غلامرضا شهبازی در سال ۱۳۵۲ در شهر نهاوند به دنیا آمد. او مترجم و نویسنده در حوزهٔ تئاتر است. شهبازی لیسانس خود را در رشتۀ ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر گرفته و تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی‌ارشد در رشتۀ سینما و در مقطع دکتری در رشتۀ تاریخ هنر در همین دانشگاه ادامه داد. وی در دانشگاه‌های هنر و سورهٔ تهران تدریس کرده و در عرصۀ تئاتر و سینما نیز آثار متعددی را به‌عنوان بازیگر و کارگردان بر روی صحنه برده است.

از میان آثار این مترجم و نویسنده می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

ترجمهٔ «تک‌گویی‌های کلاسیک برای مردان» و «تک‌گویی‌های کلاسیک برای زنان»،

ترجمهٔ «تئاتر و تماشاگر: به سوی نقش خلاق مخاطب در رویداد ادبی-تئاتری»، با همکاری مجید اخگر، منصور براهیمی، مهدی نصراله زاده و نرگس یزدی،

ترجمهٔ نمایشنامه «مده‌آ» نوشتهٔ اوریپید،

ترجمهٔ نمایشنامه «ماکیاوللی: هنر رعب و وحشت» نوشتهٔ رابرت کوهن،

ترجمهٔ نمایشنامه «طنین صدای یک انسان» نوشتهٔ دیوید هنری هوانگ،

ترجمهٔ نمایشنامه «زنان تروا» نوشتهٔ اوریپید،

ترجمهٔ نمایشنامه «الکترا» نوشتهٔ اوریپید،

ترجمهٔ «راهنمای عملی تئاتر ماسک» نوشتهٔ توبی ویلشر.

بخش‌هایی از کتاب سیکلوپس

«در برابر غاری عظیم در پای کوه اِتنا در سیسیل.

ممکن است دریا از دور دیده شود. صدای رودخانه و چریدن گوسفندان را نیز می‌توانیم بشنویم. زمین از گیاهان بهاری سبز است. درختان و صخره‌هایی در صحنه‌اند که وقتی سیکلوپس نابیناشده با آنها برخورد می‌کند و آسیب می‌بیند به کار می‌آید.

روز بسیار گرمی‌ست.

سیلنوس از غار بیرون می‌آید. او پیرمردی با هیکلی خمیده است و شن‌کشی آهنین در دست دارد. تمامی ساتیرها پوست گوسفند پوشیده‌اند و دم و قضیب چرمی سرخ‌رنگی دارند (که در حضور سیلنوس آویزان است، اما در حضور پسرانش نعوظ‌کرده می‌ماند) و نیز دو شاخ کوچک بر پیشانی دارند.

(ساتیرها نیمه‌بز، نیمه‌آدمیزادند.)

توجه: تمامی بازیگران قضیب چرمی سرخ‌رنگ دارند.

سیلنوس: ای، باکوس، باکوس! باکوس، دیونیزوس! سرور من! به‌خاطر تو چه مُصیبتا که نکشیده‌م اونم توروزای جوونی که همچین بنیهٔ خوبی داشتم! هزارتا بلا سرم اومده! هنوز که هنوزه از دست این مصیبتا خلاصی ندارم! اولین مصیبت وقتی بود که هرا، همون که حسادت چششو کور کرده بود، تو، خدا و ارباب منو، یه دیوونهٔ زنجیری ازخودبیخود و پریشون کرد، تو زدی به چاک و با رفتنت اون همه دایهٔ خوشگلو بی‌بچه کردی‌همون پَریای کوهیِ شادوشنگولو می‌گم! بلای بعدی وقتی بود که شونه‌به‌شونه‌ت جنگیدم، تو جنگی که با تخم و ترکهٔ زمین کردیم، همون غولای بی‌شاخ‌ودُمو می‌گم. اونجا کنارت بودم، یه دستم سپر، دست دیگه‌م نیزه، به‌خاطر تو خون اِنکِلادوسو ریختم... نیزه‌مو زدم به تخت سینه‌ش... (به تماشاگران) یه لحظه وایسین ببینم... این واقعیت داره یا من دارم خواب می‌بینم؟ نه، نه، نه! الان داره یادم می‌آد، باد به غبغب انداخته بودم و همهٔ غنیمتای جَنگو به باکوس نشون می‌دادم! به زئوس قسم! شک ندارم که این کارو کردم!

و حالا باکوس من بازم اینجام و چاره‌ای ندارم جز اینکه مصیبت سخت دیگه‌ای بکشم، سخت‌تراز همهٔ مصیبتای دیگه! دنده‌م نرم باید بکشم، چون یه‌بار دیگه یادته خودمو جِر دادم تا جون تورو نجات بدم! اون موقع رو می‌گم که من و پسرام زدیم به چاک دریا و سوار کشتی من دنبالت گشتیم.

هرا سیخ زده بود به جون دزدای دریاییِ توسکانیایی و ازشون خواسته بود که تو رو بدزدن و مث برده بفروشَنِت به یه کشور دیگه! سرورم، همون‌جا بود که خودم پریدم پشت سکان کشتی و پسرام امواج خاکستری دریا رو سفید کردن، پشت پاروها عرق ریختن و افق رو دید زدن تا تو رو پیدا کنن!

اما درست همون وقتی که چیزی نمونده بود پامون برسه به دماغهٔ مالِئا، یه باد پرزور شرقی اومد و کشتی‌مونو از اونجا دور کرد و برد. ما اینجا نزدیک این کوه از کشتی پیاده شدیم، این کوهی که اسمش اِتناست. اینجا تو اِتنا تخم و ترکهٔ جانیِ پوزئیدون، همون غولای یه‌چش تو غارای تاریکشون زندگی می‌کنن. یکی‌شون که اسمش پولیفِموسه ما رو اسیر کرد و حالام نمی‌ذاره بریم پی زندگی‌مون. مارو کرده بردهٔ خودش. حالا عوض اینکه از جَشنای شادی‌آور باکوس لذت ببریم، باید چشمون به رمهٔ گوسفندای این جونور خدانشناس باشه! نه دیگه شرابی تو بساطمون هست، نه می‌رقصیم، نه از سر شادی می‌زنیم زیر آواز! پسرای جوونم همین الان که من اینجام سرشون به گوسفندا گرمه، یه جایی اون‌طرفا، پشت اون تپه‌ها، اون دوردورا. من چون پیرم مجبورم همین‌جا بمونم و تو غار این هیولا خرحمالی کنم. آبشخوراشو آب کنم، غارشو جارو بزنم، شبا غذای ناپاک جلوش بذارم.»

حَنا
۱۴۰۲/۱۲/۱۸

داستان جالب بود و مخصوصا اطلاعاتی که آخر کتاب درباره تاریخچه این اثر و کلا نمایشنامه های تاریخی هست جالب بود.

مهسا مهری
۱۴۰۳/۰۱/۱۸

داستان جالبی هست به ویژه برای دوستداران ادبیات، تاریخ و اسطوره‌ی یونان. ترجمه‌ی جناب غلامرضا شهبازی بسیار درخشان هست. مقاله‌ای که در انتهای کتاب آمده اطلاعات بسیار مفید و جالبی ارائه کرده که هم در مسیر درک و شناخت روند

- بیشتر
آدمای عاقل به یه خدا اعتقاد دارن، فقط یه خدا: ثروت
pejman
آدمای عاقل به یه خدا اعتقاد دارن، فقط یه خدا: ثروت. باقی حرفا زِرِ مُفته؛ حرفای قلمبه‌سلمبه‌س، قشنگه ولی باد هواس.
پویا پانا

حجم

۶۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۶۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان