دانلود و خرید کتاب پارک شهر هانیه سلطان‌پور
تصویر جلد کتاب پارک شهر

کتاب پارک شهر

معرفی کتاب پارک شهر

کتاب الکترونیکی «پارک شهر» نوشتهٔ هانیه سلطان‌پور در نشر چشمه چاپ شده است. این کتاب قصه مردی است که در پزشکی قانونی کار می‌کند و به این موضوع می‌پردازد که چه چیزهایی در زندگی انسان به لحاظ روانی تاثیرگذار است و چطور ممکن است یک فرد مظلوم تبدیل به قاتلی در محیط لطیف و زیبایی مثل گلفروشی شود.

درباره کتاب پارک شهر

از دیگر آثار هانیه سلطان‌پور می‌توان به «عمق یک و نیم متری» اشاره کرد. سلطان‌پور با فضاپردازی‌های ضربه‌زننده و دیالوگ‌های درخشان، قهرمان خود و آدم‌های اطرافش را می‌سازد. شخصیت‌هایی که هر کدام قصه‌ای برای خود دارند. جوانِ داستان او در حال له شدن است و خشونت تا اعماق ذهنش پیش رفته. مرگ برایش عادی است و در‌عین حال نمی‌تواند با آن کنار بیاید. پارک شهر روایت تناقض‌های ذهنی و روانی آدم‌هاست.

کتاب پارک شهر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب پارک شهر

گوشی را گذاشتم. دروغ گفته بودم؛ پدر آن‌قدر از مُردن می‌ترسید که فکر وصیت هم به ذهنش خطور نمی‌کرد. از طرفی یک قران یک قران پول جمع کرده بود و هیچ‌وقت قصد کمک به کهریزک و این‌جور ادااصول‌ها را نداشت. اگر هم داشت من این کار را نمی‌کردم. دوتا قرص ایمی‌پرامین خوردم و خوابیدم.

وقتی از خواب بیدار شدم باز روز بود. فکر کردم اصلاً نخوابیده‌ام، دوباره افتادم روی تخت. به ساعت روی دیوار اتاق نگاه کردم. بیست و چهار ساعت کامل خوابیده بودم. لیوان آبِ پای تخت را برداشتم، ریختم کف دستم و پاشیدم تو صورتم و باقی‌اش را سر کشیدم. آب مانده بود و مزهٔ دندان‌مصنوعی پدر را می‌داد. دندان‌مصنوعی پدر کنار لیوان روی میز بود. بلند شدم. کبوترها به شیشهٔ پنجره نوک می‌زدند. خرده‌نان‌هایی که دیروز ریخته بودم، تمام شده بود. بستهٔ بیسکویت پتی‌بور را از روی میز برداشتم. فقط یک بیسکویت ته بسته بود. پنجره را باز کردم و بیسکویت را خُرد کردم روی هرّه. بقیهٔ کبوترها از روی درخت خرمالوی تو حیاط پَر گرفتند. رفتم آشپزخانه و گاز را روشن کردم. خاموش کردم. درِ یخچال را باز کردم. بستم. نشستم پشت میز. روی میز کثیف بود و تو کاسهٔ مربا چندتا پشه مُرده بود و یک ردیف مورچه روی لبهٔ کاسه راه می‌رفتند. آمدم بیرون، درِ آشپزخانه را بستم و لباس‌هام را پوشیدم.

ساعت هشت بود که رسیدم پزشکی قانونی. دم‌در دکتر رضایی را دیدم که داشت زور می‌زد ماشینش را پارک دوبل کند. سلام کردم. به جای جواب سلام دستش را تکان داد. پرسیدم «حالت چه‌طوره؟»

به جای جواب، سؤالم را تکرار کرد «چه‌طوری؟» و بی‌آن‌که منتظر جواب بماند رفت.

جلال تا مرا دید از اتاق نگهبانی آمد بیرون و گفت «چه‌طوری رفیق؟ واقعاً تسلیت می‌گم. چرا اومدی؟! می‌موندی خونه.»

دکمهٔ بالای پیرهن سیاهم را باز کردم. «دیگه تحمل خونه رو هم ندارم.»

گفت «راست می‌گی…» و دست گذاشت روی شانه‌ام. دستش یخ بود، سردم شد.

sbabayan
۱۴۰۲/۰۶/۲۵

کتاب روان بود و به گونه ای خاص با حرکت در گذشته و زمان حال مخاطب را برای خواندن بیشتر ترغیب می کرد ولی کاراکترها از منظر روان شناختی مشکل داشتند و کارهای کاراکتر اصلی کمی مالیخولیایی بود. به نظرم

- بیشتر

حجم

۱۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

حجم

۱۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۳۳ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۲۶,۰۰۰
۵۰%
تومان