دانلود و خرید کتاب صوتی مرداد دیوانه
معرفی کتاب صوتی مرداد دیوانه
کتاب صوتی مرداد دیوانه داستانی جنایی و دلهرهآور نوشته محمد حسن شهسواری است که با صدای امید تقوی میشنوید. این داستان درباره ماجرای قتل مرموزی در یک خانواده است که زندگی شخصیت اصلی داستان را به کلی تغییر میدهد.
درباره کتاب صوتی مرداد دیوانه
مرداد دیوانه اولین اثر از مجموعه رمان ژانر و تریلر است که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است و داستان بر اساس یک قتل مرموز و خانوادگی میچرخد.
در ابتدای داستان با مردی به نام شهرداد شاهانی آشنا میشویم. او زندگی خوبی دارد اما یک قتل تمام زندگیاش را زیر و رو میکند و او را به فکر انتقام گرفتن میاندازد. او به دنبال پیدا کردن سرنخهایی از این حادثه در ماجراهایی گرفتار میشود و نتیجه این ماجراها، آشنایی با ساغر و سهراب است. خواهر و برادری که هر کدام به نوعی با این اتفاق ارتباط دارند. بعد از این آشنایی ساغر هم به یکی از راویان داستان بدل میشود.
هر فصل داستان از زبان یکی از این دو نفر روایت میشود.
کتاب صوتی مرداد دیوانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مرداد دیوانه را به دوستداران داستانهای دلهرهآور و جنایی دعوت میکنیم.
درباره محمد حسن شهسواری
محمد حسن شهسواری در سال ۱۳۵۰ در بیرجند به دنیا آمد. در رشته ارتباطات تحصیل کرده است و به عنوان نویسنده و روزنامهنگار فعالیت میکند. او در چند جشنواره و مسابقه ادبی مانند جایزه هوشنگ گلشیری، مسابقه بهرام صادقی و جایزه منتقدان و نویسندگان به عنوان داور فعالیت کرده است.
از محمد حسن شهسواری تا به حال کتابهای پاگرد، وقتی دلی، میم عزیز و حرکت در مه منتشر شده است.
بخشی از کتاب صوتی مرداد دیوانه
هیچ چیز به شیرینی حافظه نیست. به خصوص برای کسی چون من.
در خیابان دکتر حسابی الهیه بزرگ شدم. با بیژن. در دو خانه باغ چسبیده به هم. از آن هایی که فقط در خاطرات قدیمی های محل مانده. تازه اگر خود این قدیمی ها هنوز مانده باشند. پدرهایمان تو سبزه میدان، ته بازار کفاش ها، شریک یک حجره فرش فروشی بودند و به اروپا و آمریکا فرش صادر میکردند. من و بیژن با هم بزرگ شدیم. مادر بیژن وقتی خواهرش منیژه شش ماهش بود از آقای نژندی طلاق گرفت و رفت ایتالیا زندگی کند. منیژه را هم با خودش برد.
آن سالها هنوز چیزهایی از باغهای الهیه مانده بود. هنوز بعضی غروبها می توانستی روباهها را ببینی که از پرچین باغها میپریدند و مثل برق از جلوِ چشمهایت دور میشدند. هنوز میشد بلبل و دارکوب و حتی طوطی را روی درختها دید و از ترس مارها شبها نخوابید. همان سالها بود که من قاتل مادرم شدم.
با این که در بیمارستان زنان میرزاکوچک خان که از بهترین بیمارستانهای زنان و زایمان اوایل دهه شصت تهران بود به دنیا آمدم، لحظه به دنیا آمدنِ من مُرد. آیا این سرنوشت من بود؟ آیا قرار بود قاتل مادرزاد باشم؟ همیشه یقین داشتم حتی وقتی فکر میکنی روی زمین صاف قدم میگذاری، در واقع خیلی شانسی روی چاههایی که زیر پایت هستند پا نگذاشتهای. مرگ مادرم اولین چاه زندگیام بود که بهم اجازه نداد از رویش بپرم.
پدرم هیچ وقت ازدواج نکرد. هیچ وقت نگذاشت جای خالی مادرم را حس کنم. برای همین لوس و دردانه بار آمدم. تقریباً هر چیزی می خواستم در اختیارم بود. همین طوریها بود که همه چیز زود دلم را میزد. همه چیز نه البته. عدد و رقم عشق اول و آخرم بود. میتوانستم ساعتها با آنها ور بروم و بالا و پایینشان کنم و متوجه گذشت زمان نشوم. از آدمهای دنیا برای من فقط پدرم و بیژن مهم بودند. از کافی هم کافی تر بودند. تا آن تابستان شانزده سالگی که منیژه را بعد از سالها دیدم، تقریباً چیزی از او یادم نبود. حال مادرش خوب نبود و او را فرستاده بود پیش پدرش زندگی کند. از وقتی رفته بود پایش را ایران نگذاشته بود. هر سال تابستان آقای نژندی و بیژن میرفتند اروپا و با هم گشتی میزدند، اما مادرش اجازه نمیداد منیژه بیاید ایران تا بالاخره مریض شد و به این قضیه راضی. آن سال، آتشی نبود که ما دو تا نسوزانده باشیم. فارسی را خیلی خوب صحبت نمیکرد، اما این دختر چهارده ساله هوش و زیباییای داشت که گویا توی دنیا به دخترهای ایرانی نسبت میدادند. همان جذابیت و مهربانی و شیطنت. به من که پسر یکی یک دانه بودم، با این که خیلی محبت داشت، اما زیاد آوانس نمیداد. این البته از تربیت اروپاییاش بود. من هم زیاد حوصله دخترها را نداشتم، برای همین مدام سربه سر هم میگذاشتیم. یا همدیگر را اذیت میکردیم یا دیگران را. اوج آن هشتم آذر بود، روزی که تیم ملی فوتبال ما استرالیا را شکست داد. فقط پنج دقیقه بعدِ بازی، چهارراه پارک وی بودیم و خدا شاهد است ما دو تا آتیش پاره اولین کسانی بودیم که زیر پل رقصیدند و بزرگراه را بند آوردند.
زمان
۹ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۷۸۰٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۷۸۰٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
خیلی جذاب و گیرا و روان بود ولی خب یه کوچولو پایان باز داشت که اتفاقا داستان رو شبک تر میکرد🙏🏻🌻
کتاب جالب و جذاب با خوانش روان و گیرا بسیار ممنون از نویسنده و گوینده کتاب 🌼