کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار
معرفی کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار
کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار نوشته مارک کوکیس و ریچارد ماهونی و کارلوتا گال است که با ترجمه محمد قراگوزلو منتشر شده است. کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار، سرگذشت شگفتانگیز نخستین عضو آمریکایی القاعده است.
درباره کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار
اسامه بن لادن جهت مبارزه با شوروی در افغانستان در سال ۱۹۹۸ القاعده را تأسیس کرد. القاعده از سازمان «مکتب الخدمة» که هدف آن مسلحکردن و آموزش مجاهدین داوطلب جنگ با شوروی بود گسترش و پیشرفت یافت. نام القاعده برگرفته از نام اولین پایگاه نظامی این سازمان «قاعدة الجهاد» است.
این سازمان در قالب شبکهای نظامی و فراملی و به عنوان یک جنبش اسلام سنی فعالیت میکند و هدفش مبارزه با تأثیرات و دخالتهای غیرمسلمانان بر دنیای اسلام و گسترش اسلام در جهان میداند.
این کتاب داستانی عجیب است از اولین عضو آمریکایی القاعده و زندگیاش، روایتی حیرتانگیز که شما را با داستانی واقعی و متفاوت روبهرو میکند.
خواندن کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به روایتهای تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار
شانهاش را گرفت و بلندش کرد و بیرون کشید. انگار سطح گنداب کمی پایین رفته بود. جان احساس کرد میتواند بخشی از سنگینی تنهاش را روی کلاشینکفاش بیندازد. از دو روز پیش که آخرین گلولههایش را هم شلیک کرده بود، مسلسل نبود دیگر. چیزی بود شبیه یک تکه چوب. عصا!
بیست ساعت گذشته بود. اگر آب کمی دیگر بالا آمده بود، باقیماندهٔ جنگجویان خفه شده بودند. هر لحظه جان مجبور میشد، جسد یکی از همرزمانش را که گنداب به سمت او آورده بود، کنار بزند. بوی گاز و بخار ناشی از سوختن اسیران، راه تنفس را سنگلاخ کرده بود. پلکهای جان افتاده بود و زمانی که به سختی باز شده بود تصویر مبهم و مواجی از گندمزاران "غَمرود" را دیده بود و مردم پاپتی روستا را که تابوتی بر شانه میکشیدند. و زنان سیاهپوش را که از رد زخم چنگ و ناخن، صورتشان خونین بود. و توفان که وزیده بود و ترمهٔ روکش از تابوت بر کشیده بود و حجاب از چهرهٔ پریدهرنگ دختر چشم قهوهیی برداشته بود. حتا یاد او نیز جانِ جوانِ جان را در آن مرداب خونالود عطرآگین میساخت! حتا همان یک لحظهٔ دیدار:
از پریشان گوییام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پیکر نیمه جانِ جان، در حالیکه روی گنداب شناور بود از سوی یکی از سربازان ائتلاف گرفته شد و کشانکشان از سراشیبی زیرزمین خارج شد. جان چشمانش را که گشود، بعد از هفت روز آسمان را دید که انگار بغض کرده بود. تمام محوطهٔ قلعهجنگی پر بود از جسدهای سربازان ائتلاف و جنگجویان طالبان و اسبهای لت و پار شده. برای جان و هشتاد و شش اسیر طالب که از زیرزمین شکار شده بودند، آستانهٔ فرو ریختهٔ ساختمانِ صورتی، پایان جهاد بود. جان که دعا میخواند و لبانش از سرما و گرسنگی میلرزید، با فریاد سرباز به خود آمد و دستانش را به پشت برد تا به طنابِ اسارتی دیگر بسته شوند.
در کنج حیاط قلعه یکی از طالبها که از همه سالخوردهتر بود با نوایی شبیه ناله و لحنی مرثیهوار انگار سوگنامهیی را زیر لب زمزمه می کرد: «آسمان در این ماتم کبودجامه تمام است. زمین در این مصیبت خاک بر سر تمام است. شفق به رسم اندوهزدهگان رخسار به خونِ دل شسته است. ستاره بر عادت مصیبت رسیدهگان بر خاکستر نشسته است. صبح در این واقعه اگر جامه دریده است، صادق است. ماه در این حادثهٔ مشکل اگر رخ به خون خراشیده به حق است. سنگین دلا کوه! که این خبر سهمگین بشنید و سر ننهاد.»
حجم
۳۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبی بود در رابطه با جنگ و آدم کشی طالبان سایر گروههای تروریستی مرگ بر جنگ
با اینکه کتاب تلخی است پر از دردورنج وخون وکثافت،ولی روایت مستند گونه کتاب و ترجمه آن ،وقایع عجیب و غیر قابل باوروروایت یکی به نعل ویکی به میخ کوبیدن آمریکادر سیاست جهانی بسیار خوب بیان شده بخصوص که نویسندگان
کتاب (۱۵) از بینهایت نویسندگان کتاب رو نمی شناسم به همین خاطر درباره مستند بودن کتاب نظری ندارم و حین مطالعه بعضی قسمتها گاهی دچار شک هم شدم که آیا مطالبی که در حال مطالعه آنها هستم واقعیت داره یا خیر
بد نبود