دانلود و خرید کتاب طلوع صحرا واریس دیری ترجمه مریم سعادتمند بحری
تصویر جلد کتاب طلوع صحرا

کتاب طلوع صحرا

نویسنده:واریس دیری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب طلوع صحرا

طلوع صحرا کتابی از واریس دیری، مانکن معروف سومالیایی و فعال حقوق زنان است. دیری در این کتاب گوشه‌ای از خاطرات و زندگی خود را روایت می‌کند.

درباره کتاب طلوع صحرا

در کتاب طلوع صحرا ، واریس دیری پس از سال‌ها دوری از وطن و خانواده، در بدترین شرایط سیاسی و اقتصادی سومالی، تصمیم می‌گیرد به این کشور برگردد و خانواده‌اش را پیدا کند درحالی‌که هیچ آدرس و اطلاعاتی از آن‌ها ندارد و حتی نمی‌داند زنده‌اند یا مرده. راهی بس دشوار پیش رو دارد ولی با قدرت و اعتمادبه‌نفس و شجاعت ذاتی‌اش بر همهٔ مشکلات فائق می‌شود. درواقع با این سفر، واریس خودش را به چالش می‌کشد.

 خواندن کتاب طلوع صحرا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه علاقه‌مندان به سرگذشت‌نامه‌خوانی و خاطرات را به خواندن این کتاب تاثیرگذار دعوت می‌کنیم.

درباره واریس دیری

واریس دیری، مانکن بین‌المللی سومالیایی‌تبار و سفیر و سخنگوی سازمان ملل، در سال ۱۹۶۵ در خانواده‌ای چادرنشین در صحرای سومالی به دنیا آمد.

او اولین کتابش را به نام گل صحرا در سال ۱۹۹۸ چاپ کرد. این کتاب سال ۱۳۸۳ در ایران نیز ترجمه شد و به چاپ رسید. وی در این کتاب از خاطرات کودکی خود می‌گوید؛ دورانی که در کوچ‌نشینی و نگهداری از حیوانات سپری شده است. پنج‌ساله بود که او را ختنه کردند. در سال ۱۹۷۷ وقتی دوازده‌ساله بود، از آن زندگی و ازدواج اجباری گریخت چون پدرش در مقابل پنج شتر او را به عقد مردی شصت‌ساله درآورده بود. او از صحرای سوزان سومالی عبور کرد و خود را به لندن رساند. یک عکاس انگلیسی به نام تِرِنس دونوان، زیبایی و استعداد او را کشف کردو از او یک مانکن ساخت. در سال ۱۹۹۷ از سوی سازمان ملل به‌عنوان سخنگوی حقوق زنان آفریقا و سفیر سازمان ملل برگزیده شد و تاکنون در راه توقف ختنهٔ دختران جهان به فعالیت خود ادامه داده است. او در مدلینگ نیز بسیار موفق است و محصولات برندهای معروف رِولون، شانل و اورآل را تبلیغ می‌کند.

واریس در آثارش از ختنهٔ دختران و وحشیانه بودن این عمل می‌گوید. به گفتهٔ او این کار معمولاً در شرایطی کاملاً ابتدایی و به‌وسیلهٔ زنانی دوره‌گرد و بدون بیهوشی یا بی‌حسی موضعی انجام می‌شود. اغلب دختران پس از انجام این عمل دچار عفونت می‌شوند و از آن‌جایی که در صحرا هیچ امکانات درمانی وجود ندارد، در نهایت می‌میرند. 

 بخشی از کتاب طلوع صحرا

در فرهنگ سومالی شیاطین سفیدند و نام‌شان «جِن» است. آن‌ها همه‌جا هستند. میان انسان‌ها و حیوانات زندگی می‌کنند و برایشان مشکلاتی ایجاد می‌کنند. هر وقت چیزی را در جایی قرار دادید و برگشتید و دیدید سر جایش نیست، به این معنی است که جن آن را تسخیر کرده. در چنین مواقعی مادرم سر جن فریاد می‌کشید و می‌گفت: «آهای شیطان، از وسایل من دور شو. آن‌ها مالِ تو نیستند. این‌جا هیچ‌کس تو را نمی‌خواهد.» مادرم دربارهٔ جن‌ها خیلی چیزها می‌دانست و راه خلاص شدن از آن‌ها را با خواندن وِرد خاصی بلد بود. وقتی بیمار می‌شدیم، می‌دانست دقیقاً برگ یا پوست چه درختی جن‌ها را دور نگه می‌دارد. گل یا ریشهٔ گیاهانی را می‌پخت و گاهی آن‌ها را به ما می‌داد تا خام بجویم. برگ‌ها و قارچ‌های خاصی را در کیسه‌ای چرمی نگهداری می‌کرد. او می‌توانست از شکل ستارگان، باد و دود آتش چیزهایی را بفهمد. همه برایش احترام خاصی قائل بودند چون قدرت‌های جادویی داشت که مادرزاد بودند. یادم می‌آید وقتی خیلی کوچک بودم، مردم حیوانات بیمارشان را برای مداوا پیش مادرم می‌آوردند.

من در صحرای سومالی بدنیا آمدم. نمی‌دانم مادرم چند فرزند به دنیا آورد چون خیلی از آن‌ها در همان نوزادی تلف شده بودند. مثل همهٔ مردم سومالی، ما هم به شترها و بزهایمان اهمیت زیادی می‌دادیم چون زندگی‌مان بر پایهٔ شیر آن‌ها می‌گذشت. رسم بر این بود که پسران خانواده از شترها و دختران از حیوانات کوچک‌تر مثل بزها نگهداری کنند.

خانوادهٔ من بیشتر از سه یا چهار هفته یک جا نمی‌ماند. بعد از این‌که حیوانات همهٔ علف‌ها و گیاهان آن منطقه را می‌خوردند، باید کوچ می‌کردیم تا جای دیگری برای تغذیهٔ آن‌ها پیدا کنیم.

در هشت‌سالگی مسئول نگهداری و مراقبت از بزها بودم و از چادرمان زیاد دور نمی‌شدم. یک روز صبح مسیر شن‌زار را به سمت مکانی که روز قبل دیده بودم، پیش گرفتم. آن‌جا مقداری علف تازه و یک درخت اقاقیا بود. بزهای بزرگ‌تر با ایستادن روی دو پای عقب‌شان، شاخه‌های درخت را می‌کشیدند تا بتوانند برگ‌های درخت را بخورند. در فصول بارانی، بزها نزدیک طویله می‌ماندند ولی در فصول خشک، مجبور بودیم برایشان دنبال مناطق سرسبز باشیم. حتی لحظه‌ای نباید چشم از آن‌ها برمی‌داشتیم چون پشت هر بوته‌ای ممکن بود حیوان درنده‌ای کمین کرده باشد. در آن بعدازظهر داغ، زیر سایهٔ درختی نشستم و درحالی‌که آواز می‌خواندم، با عروسکی که خودم از چوب ساخته بودم، بازی می‌کردم. همیشه می‌دانستم که دلم می‌خواهد در آینده چه کسی بشوم. با این‌که بچه بودم ولی رؤیاهای بزرگی داشتم. در رؤیا می‌دیدم که با مردی ازدواج می‌کنم و خانه‌ای دارم. برای بزها از سنگ‌های کوچک و برای شترها از سنگ‌های بزرگ طویله می‌ساختم. یک خانهٔ بزرگ و گرد هم با ماسهٔ مرطوب ساخته بودم. کلبهٔ من بهتر از کلبهٔ مادرم می‌شد چون آن را دقیقاً به همان شکلی که دوست داشتم، می‌ساختم.

چادری را که در آن زندگی می‌کردیم، مادرمان ساخت و کف آن را با حصیری که از گیاهان بافته بود، پوشاند. هنگام اسباب‌کشی و کوچ، این حصیرها را به‌سرعت جمع کرده و پشت شترها می‌بستیم. فضای بازی من مثل خانهٔ مادرم امن و قشنگ بود. در رؤیاهایم همسر و فرزندانی داشتم و همگی دور از خانواده‌ام زندگی می‌کردیم.

حرارت و گرمای خورشید نیم‌روز باعث می‌شود هرکس هرجا که هست همان‌جا بماند. شامگاه وقتی در حال برگشتن به چادرمان بودم، ناگهان یک دسته کفتار چشم‌زرد را دیدم که به من و بزها خیره شده بودند. ترسیده بودم چون کفتارها باهوشند و می‌دانستم اگر حواسم جمع نباشد، مرا یا یکی از بزها را شکار می‌کنند پس باید خودم را قوی و شجاع نشان می‌دادم تا ترس را در من احساس نکنند.


m.m
۱۳۹۹/۰۷/۱۷

چرا کتاب گل صحرا نیست تو طاقچه. این کتابو نخوندم، میخوام اول گل صحرا رو بخونم. لطفا اونم موجود کنید

solo
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

کتاب طلوع صحرا کتابی خواندنی از زندگی زنان و فرهنگ کشور سومالی که نویسنده با قلم ساده و روان، آن را به رشته تحریر در آورده است. نویسنده در این کتاب سرگذشت خود را از ایام کودکی شرح می دهد و به

- بیشتر
Kiyarash Tavakoli
۱۴۰۰/۰۱/۰۳

کتاب متفاوتی بود با محوریت یک زن شجاع که تصمیم به ایجاد یک تغییر بزرگ دارد .کاملا مفید بود

MASOUD H
۱۳۹۹/۰۷/۱۱

روانترین ترجمه

Mary gholami
۱۴۰۰/۰۹/۱۹

خیلی خوب بود ولی حتما قبلش کتاب گل صحرا بخونین چون این ادامه اونه❤

....."ناهید".....
۱۴۰۰/۱۱/۰۵

بعنوان یک عضو فعال طاقچه ازتون درخواست میکنم کتاب بچه های صحرا رو هم در طاقچه بی نهایت قرار بدید من گل صحرا رو هم خوندم و به همه بخصوص دختران توصیه میکنم ببینید که عدم آگاهی چه به روز انسان میاره.... واریس

- بیشتر
کاربر ۱۵۰۲۵۴۸
۱۴۰۰/۰۴/۲۲

کتاب خیلی خوبیه .در مورد سرنوشت زنان آفریقا واقعا جالبه با ترجمه روان و عالی.ارزش خریدن رو داره

Samira.zavie
۱۴۰۰/۱۱/۱۰

یه سری‌ها اومدن و گفتن که کتاب اول که گل صحرا هست با این کتاب هیچ تداخلی نداره و می‌تونید بدون اینکه اولی رو بخونید دومی رو شروع کنید. واقعا نمیفهمم چرا همچین نظری میدن. اگر شما کتاب اول رو

- بیشتر
لونا لاوگود
۱۴۰۱/۰۸/۰۴

این کتاب دوجلدی هست...کتاب اول گل صحرا هستش که مربوط به دوران کودکی و فرارش از سومالی و انتخابش به عنوان مدل هست...،و کتاب دوم هم همین طلوع صحرا....که وقایع بعد فرار و سفر دوباره ش به کشورش رو شرح

- بیشتر
ⓈⒶⓂⒶⓃ
۱۴۰۰/۰۸/۱۱

کتاب خوب با ترجمه روان. تغییر اعتقاد و باور سخت هت

در سومالی، خانواده و ارتباطات خانوادگی اهمیتش مثل آب و غذاست. بدترین فحش در سومالی این است: «الهی آهوان در خانه‌ات رفت‌وآمد کنند.» یعنی الهی بی‌خانواده بشوی چون آهو حیوان خجالتی و ترسویی است و به هیچ خانه‌ای نزدیک نمی‌شود مگر این‌که آن خانه خالی از سکنه باشد. برای ما تنهایی بدتر از مرگ است.
ⓈⒶⓂⒶⓃ
اصلاً مهم نیست بین شما و مادرتان چه گذشته و اصلاً مهم نیست که سفر زندگی‌تان چقدر متفاوت بوده؛ همین که بچه‌دار می‌شوید، مادرتان را می‌خواهید و به او نیاز دارید. هر بار که پسر سه‌ساله‌ام را در آغوش می‌گیرم، دلم برای وطنم آفریقا و مادرم که بخشی از آن است، تنگ می‌شود.
حنان
زیبایی واقعی آنچه که شما در آینه یا روی جلد مجلات می‌بینید، نیست؛ زیبایی همان روش و منش زندگی شماست.
Hoda
بدترین فحش در سومالی این است: «الهی آهوان در خانه‌ات رفت‌وآمد کنند.» یعنی الهی بی‌خانواده بشوی چون آهو حیوان خجالتی و ترسویی است و به هیچ خانه‌ای نزدیک نمی‌شود مگر این‌که آن خانه خالی از سکنه باشد. برای ما تنهایی بدتر از مرگ است.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
عموی ثروتمندم تصمیم گرفته بود از موگادیشو نقل مکان کند. او می‌گفت که شهر در حال فروپاشی است. مردم به رشوه، دزدی، غارت و چپاول رو آورده‌اند تا بتوانند زندگی‌شان را بچرخانند.
Knowledge
می‌نویسم تا زنان را از سلول‌های ستم از شهرهای مرده از ایالت‌های بردگی از روزهای کسالت‌بار و سرد و تکراری برهانم... می‌نویسم تا زنی را که دوست دارم از شهرِ بی‌شعر از شهرِ بی‌عشق و از شهرِ اندوه و افسردگی برهانم. می‌نویسم تا از او ابری نمبار بسازم تنها زن و نوشتن ما را از مرگ می‌رهاند. نزار قبانی
بهار قربانی
زیبایی یک زن در چهرهٔ او نیست. «ضرب‌المثل سومالیایی»
zahra.n
در فرهنگ سومالی شیاطین سفیدند و نام‌شان «جِن» است.
کاربر ۳۵۰۶۶۶۱
در فرهنگ من چیزهایی هست که نباید از آن‌ها سخن گفت. برای مثال ما از مُرده حرف نمی‌زنیم یا هرگز نمی‌گوییم کسی زیباست. ما رازهای زیادی داریم که اگر در موردشان صحبت به میان آید، اعتقاد داریم که حتماً به بلای سختی دچار می‌شویم
ⓈⒶⓂⒶⓃ
شیرها درست مثل پادشاهان هستند. تمام روز را ساکت گوشه‌ای می‌نشینند ولی وقتی گرسنه می‌شوند، خیلی زیبا و باشکوه می‌کشند. آن‌ها موقع حمله، مستقیم سراغ دهان یا گلوی شکار می‌روند و همین باعث می‌شود شکار در همان ثانیه‌های اول بمیرد. شیرها حیوانات باوقار و آرامی هستند اما متنفرند از این‌که سربه‌سرشان بگذارند به‌خصوص توسط کفتارها
hamtaf
«برای هر چیزی دلیلی هست اما در مورد پیری و مرگ فقط خدا عالم است و بس.»
hamtaf
ـ اصلاً چرا باید ساعت را تغییر بدهیم؟ مگر می‌شود زمان را تغییر داد؟ ـ در طول پاییز ساعت‌ها را یک ساعت عقب می‌کشیم چون خورشید دیرتر طلوع می‌کند و اول بهار یک ساعت جلو می‌بریم. ـ چرا با نور روز بیدار نمی‌شوید؟
hamtaf
فکر می‌کردم مردان تنبل سومالیایی که زنان‌شان را وادار به انجام هر کاری می‌کردند فقط مختص سومالی هستند ولی بعد نمونهٔ مشابه آن‌ها را در دنیای غرب هم دیدم. م
hamtaf
حتی اگر پول هم داشته باشید، چیز زیادی در این شهر برای خوردن نمی‌توانید پیدا کنید.
Knowledge
سلطان درحالی‌که روی تخت لم داده بود، از او پرسید: «راز خوشبختی و خوشحالی تو چیست پیرمرد؟» پیرمرد فقیر جوابی نداشت و نمی‌دانست چه بگوید. او نمی‌دانست چه چیزی باعث خوشحالی او می‌شد چون خوشحالی و خوشبختی فقط یک احساس بود. پادشاه که ناامید شده بود، پیرمرد را بیرون کرد. او رفت و به زندگی عادی‌اش که به یک شتر و یک کاسهٔ چوبی خلاصه می‌شد، برگشت ولی هرگز چیزهایی را که در قصر پادشاه دیده بود، فراموش نکرد و دیگر رنگ خوشبختی و خوشحالی را ندید.
Rasoul
وقتی من و نامزدم با هم آشنا شدیم، او به آفریقایی بودنم افتخار می‌کرد. از دید او من یک زن خاص و عجیب بودم ولی بعداً روی خیلی چیزها اختلاف نظر داشتیم. با این‌که هر دو سیاه‌پوست بودیم ولی انگار از دو دنیای متفاوت آمده بودیم. دانا یک مرد آفریقایی ـ آمریکایی است که وقتی می‌خواستیم سینما برویم می‌گفت بیا سرراه یه تیکه پیتزا بخوریم. در سومالی ما چنین بی‌حرمتی‌ای به غذا نمی‌کنیم چون غذا را نعمتی از طرف خدا می‌دانیم به همین دلیل قبل از خوردن دستان‌مان را می‌شوییم و دعایی مخصوص می‌خوانیم و بعد شروع به خوردن می‌کنیم. غذا را با دست و با احترام و به‌آرامی می‌خوریم. دیدن این آمریکایی‌ها وقتی در خیابان راه می‌روند و هم‌زمان غذا در دهان‌شان می‌چپانند، مرا ناراحت می‌کرد. آیا اختلاف نظرات من و دانا به این دلیل بود که من در آفریقا بزرگ شده بودم و او در آمریکا؟
zahra.n
در سومالی، خانواده و ارتباطات خانوادگی اهمیتش مثل آب و غذاست. بدترین فحش در سومالی این است: «الهی آهوان در خانه‌ات رفت‌وآمد کنند.» یعنی الهی بی‌خانواده بشوی چون آهو حیوان خجالتی و ترسویی است و به هیچ خانه‌ای نزدیک نمی‌شود مگر این‌که آن خانه خالی از سکنه باشد. برای ما تنهایی بدتر از مرگ است.
zahra.n
در تاریکی شب صدای یکی از بزغاله‌ها را شنیدم که بع‌بع می‌کرد. اسم آن بزغاله را «نی‌نی» گذاشته بودیم چون خیلی پرسروصدا بود. برادرم، پیرمرد، کنار نهر قدم می‌زد و بزها هم پشت سر او می‌آمدند. از این‌که توانستم موهای نقره‌ای او را در آن تاریکی ببینم، خیلی خوشحال بودم. ناگهان اشکم سرازیر شد و گریه سر دادم. انگار دستم شکسته بود. می‌دانستم وقتی برگردیم، دوباره از پدر کتک می‌خورم. به مادرم احتیاج داشتم تا نوازشم کند. چرا یک شتر باید مهم‌تر از دختر خود آدم باشد؟ سال‌ها بعد از دست پدرم و آن کشور خشن فرار کردم اما از خیلی جهات زندگی در غرب خشن‌تر بود. سیلی پدرم بهتر از تنهایی در دنیای مدرن بود. وقتی در امریکا یا بریتانیا در هتل تنها می‌ماندم، تنها چیزی که می‌خواستم تماس دستان یک انسان بود حتی به شکل سیلی از کسی که مرا دوست داشت
zahra.n
اسم من واریس است و به زبان سومالیایی یعنی «گل صحرا». گلبرگ‌های بیضی‌شکل گل صحرا به رنگ زرد پرتقالی هستند. این بوتهٔ کوچک به شکلی است که خاک را با ریشه‌هایش نگه می‌دارد. در طول سال گاهی ممکن است فقط یک بار باران ببارد ولی این گیاه در این شرایط نیز زنده می‌ماند. وقتی باران شروع به باریدن کند، درست فردای آن روز شکوفه‌های این گیاه از میان ترک‌های زمین بیرون می‌آیند. این شکوفه‌های ظریف و شکننده زمانی صحرا را تزیین می‌کنند که هیچ‌چیز دیگری در آن باقی نمانده است. یک بار از مادرم پرسیدم چگونه این اسم را برای من پیدا کرده است؟ و او با لبخندی گفت: «حدس می‌زدم که باید انسان خاصی باشی.» وقتی به اسمم فکر می‌کنم، می‌بینم درست مثل گل صحرا تنها بازمانده هستم.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
مادرم اساس و بنیاد خانوادهٔ ماست و مثل درختی است که ریشه‌اش تا بهشت رفته و از جایش حرکت نمی‌کند.
کاربر ۳۵۵۷۳۰۲

حجم

۲۱۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۹ صفحه

حجم

۲۱۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۹ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۱۲۰,۰۰۰
۲۰%
تومان