دانلود و خرید کتاب آسان، اما سخت شهره وکیلی
تصویر جلد کتاب آسان، اما سخت

کتاب آسان، اما سخت

نویسنده:شهره وکیلی
انتشارات:نشر آسیم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آسان، اما سخت

کتاب آسان، اما سخت داستانی از شهره وکیلی است. این داستان درباره زندگی زنی به نام فلکناز است. دختر اول خانواده‌ای که زندگی عجیبی را پشت سر می‌گذارد و داستانش را برای ما تعریف می‌کند.

آسان، اما سخت داستان زندگی زنی به نام فلکناز است. او در هواپیما نشسته است و برای دیدن دومین نوه‌اش که به تازگی به دنیا آمده است، راهی سفر می‌شود. در این میان، کسی کنار او می‌نشیند. سر صبحت باز می‌شود و فلکناز، ماجرای سال‌های زندگی‌اش برای همسفرش تعریف می‌کند...

کتاب آسان، اما سخت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌ها و داستان‌های ایرانی لذت می‌برید، کتاب آسان اما سخت، انتخاب خوبی برای شما است.

درباره شهره وکیلی 

شهره وکیلی، در سال ۱۳۲۵ متولد شد. او نویسنده و رمان‌نویس ایرانی است که در دانشگاه تربیت معلم درس خواند و همزمان به تدریس در مدرسه پرداخت. او در سال ۵۶ از دانشکده حقوق تهران در رشته حقوق قضایی فارغ التحصیل شد و تا سال ۱۳۵۹ کار مدیریت یک مدرسه را بر عهده داشت. 

آثار شهره وکیلی همگی در فهرست پر فروش‌ها قرار دارند. شب عروسی من نام کتابی از او است که تحسین سیمین دانشور را در پی داشت و همین موضوع باعث شد تا نامش بر سر زبان‌ها بیفتد. او همچنین زندگی و خاطراتش را در کتاب عشق مرز ندارد و جلد بعدی آن، شهیر، نوشت. از کتاب‌های دیگر او می‌توان به کتاب وقتی لیلی گم شد، رازهای من و جادوی نفهته اشاره کرد. 

بخشی از کتاب آسان، اما سخت

حالا که به عقب برمی‌گردم، می‌بینم به خصوص پدرم چه مرد روشنفکر و روشن‌ضمیری بود که مثلا خوب درس نخواندن سروناز یکی از بزرگ‌ترین غصه‌هایش به حساب می‌آمد! ولی نمی‌دانست، یعنی از علم روانشناسی اطلاعی نداشت تا بداند تنبیه و تحقیر هیچ بچه‌ای را درسخوان نمی‌کند! او و مادرم در زمانه خودشان روشنفکر به حساب می‌آمدند. به طور مثال در خانواده ما این یک اصل بود و پدرم بر خود فرض می‌دانست که دست‌کم سالی دو سه بار تمام خانواده را به مسافرت تفریحی ببرد! تابستانها از شر گرمای تهران نجاتمان بدهد و در باغی در دماوند اسکانمان بدهد! و خودش به دلیل شغلی که داشت، تمام هفته در تهران بماند و با گرما دست و پنجه نرم کند و فقط دو روز آخر هفته را به ما بپیوندد! من نمی‌فهمیدم اینها فداکاری است که او در حق ما می‌کند! نمی‌دانستم اگر راستین را یک بچه درسخوان می‌بیند و برای تشویقش، او را به کلاس ویولن می‌گذارد و برایش ویولن می‌خرد، و هفته‌ای دو روز شخصآ او را به کلاس موسیقی می‌برد و می‌آورد، یک نوع حس مسئولیت است. یا اگر به رغم تمایلم مرا به کلاس زبان انگلیسی می‌فرستد، یا سروناز را در بهترین دبیرستان ملی آن زمان ثبت‌نام می‌کند تا مگر در دبیرستان ملی رسیدگی بیشتری به او بشود و او دست از تنبلی بردارد و درس بخواند، نشانه‌های روشنفکری‌اش است و بعدها، وقتی رامین را علاقه‌مند به تحصیل در امریکا می‌بیند، راهی‌اش کند و برایش دلار بفرستد، همه از حس تعهد و مسئولیت‌پذیری‌اش سرچشمه می‌گیرد. یا اگر مادرم گزارش روزانه شیطنت‌های ما را شب‌ها به پدرم می‌دهد، این خودش یک نوع مشاوره در امر تربیت است!

البته این نکته را هم باید اضافه کنم که موضوع نظم در خانواده ما به شکلی خشک و بی‌انعطاف از سوی پدرم اعمال می‌شد! این نظم خشک نمی‌گذاشت آن سوی شخصیت عاطفی او درست دیده شود! و باز باید با حسی از انفعال اقرارکنم دیر آن سوی چهره او را درک کردم! خیلی دیر پی بردم خشونتهایش هم سد بسیار محکمی بوده تا راستین و رامین از دوستان نابابی که پدر ناباب تشخیص می‌داد و بعدها به چشم دیدیم دو سه نفر از آنها به چه سرنوشت‌هایی دچار شدند، به تمامی فاصله بگیرند و از دوران بلوغ و نوجوانی و حتی شروع جوانی، به سلامت عبور کنند! یا من و سروناز اجازه نداشته باشیم حتی وقتی دبیرستانی شدیم به یک پارتی دوستانه برویم که بعدها دیدیم چه فسادهایی از آن پارتیها گریبانگیر بعضی از دوستانمان شد!

ولی یک مورد را هم باید تأکید کنم که خشونت او، اثری مستقیم بر خلق و خوی من می‌گذاشت و از من دختری پرخاشگر و سرکش می‌ساخت که نمی‌توانستم خود را با آن کانون قراردادی، با چنان نظم امیرنظامی، تطبیق دهم! برعکس من، سروناز همچنان با سِلاح طنز، خشونتهای پدر را در وجود خود خنثا می‌کرد! او به دلیل خوب درس نخواندن، بیش از من تنبیه می‌شد. اما این من بودم که در پانزده شانزده سالگی به دفاع از او قیام می‌کردم و به خصوص با مادرم سرشاخ می‌شدم!

سروناز مظلومانه مورد تنبیه بدنی واقع می‌شد و وقتی اشکهایش را پاک می‌کرد، با تقلید کاریکاتور مانند رفتار پدرم در موقع تنبیه، هم خودش از خنده غش و ریسه می‌رفت، هم شنونده‌هایش! او آن‌قدر مورد تنبیه قرار می‌گرفت که وقتی پدر برایش شلاق می‌کشید، می‌دانست باید این کتک را بخورد. بنابراین حتی زحمت فرار را هم به خودش نمی‌داد.

یک‌بار به او اعتراض کردم که چرا فرار نمی‌کند! با همان شیوه مألوف و معروف خودش جواب داد: «دو علت دارد. اول اینکه برای فرار کلی انرژی از دست می‌دهم که وقتی گیر می‌افتم آن‌قدر خسته هستم که کتکها بیشتر اثر می‌گذارند! دوم هم به این علت که با فرار، کلی وقت هدر می‌رود. پدر که وقتی شلاق می‌کشد، باید وظیفه‌اش را انجام بدهد، پس بهتر است زودتر وظیفه اخلاقی‌اش را به آخر برساند تا من زودتر خلاص شوم!»

کاربر ۴۵۱۹۰۲
۱۴۰۱/۱۲/۰۴

رمان جالبی بود به نظرم نتایج تبعیض والدین بین فرزندان رو خیلی خوب ترسیم کرده بود. همین طور شکل گیری شخصیت انسان ها در دوران کودکی را خیلی خوب بیان کرده برای خانم وکیلی آرزوی توفیق روزافزون دارم

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۳/۰۵/۰۵

تبعیض بین فرزندان و آثار مخربش را بیان میکنه مقداری داستان کشدار هست واز حوصله خارج میشه،توضیح واضحات هست،

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۰۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۵۷۶ صفحه

حجم

۵۰۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۵۷۶ صفحه

قیمت:
۱۱۷,۰۰۰
تومان