کتاب دچارت شدم
معرفی کتاب دچارت شدم
کتاب دچارت شدم نوشته مریمالسادات نیکنام است. کتاب دچارت شدم داستان زندگی پسری به نام محمد است که مجبور است بعد از مرگ برادرش با همسر او ازدواج کند، ازدواجی که به اصرار پدرش است و خودش علاقهای به آن ندارد.
درباره کتاب دچارت شدم
یاسمن زن جوانی است که همسرش را در یک تصادف از دست میدهد و این در حالی است که یک کودک چند ماهه دارد و پدرشوهرش حاج محسن اصرار دارد یاسمن به همسری پسر کوچکترش محمد دربیاید.
این بین هیچ علاقه و وجه اشتراکی بین یاسمن و محمد وجود ندارد، محمد همهی تلاشش را به کار میگیرد تا این ازدواج صورت نگیرد و یاسمن که همچنان در سوگ همسر از دست رفتهاش است، هیچ راهی ندارد جز این که محبتهایی که حاج محسن در حق خانوادهاش انجام داده را به نحوی جبران کند و به این خاطر خودش را به زندگی با محمد راضی میکند. محمد جوانی مستقل، آزاد ولی اهل مراعات؛ یاسمن زنی محجوب، خود ساخته و صبور و همین محاسن او کافی است برای مبتلا کردن مردی که به زور او را به زندگی خود راه داده است.
محمد دچار میشود، دچار مهربانیهای یاسمن، این کتاب روایت عشقی است که ناگهان و بیخبر میآید.
خواندن کتاب دچارت شدم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره انتشارات آئیسا
انتشارات آئیسا ازجمله ناشران نوپا در حوزهی چاپ رمانهای عامهپسند، فلسفی، جنایی، فانتزی و ترجمه است. این انتشارات در اواخر سال ۱۳۹۶، پس از اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کار خود را بهطور رسمی آغاز کرد. انتشارات آئیسا با مدیر مسئولی مونا شیرانلی در این سالها در پی ارتباطگیری با نویسندگان تازهکارِ صاحب ایده است تا بتواند آثار این نویسندگان را به چاپ برساند. پس از کسب تجربه در زمینهی نشر رمانهای بهاصطلاح عامهپسند، انتشارات آئیسا فعالیتهای خود را گسترش داده است، بهنحوی که در سالهای اخیر آثاری در قالب شعر نو، شعر سپید، داستان کوتاه، داستان کودک و نوجوان، کتابهای روانشناسی کودک و بزرگسال، کتابهای انگیزشی ترجمه و غیره را نیز به چاپ رسانده است. انتشارات آئیسا تاکنون رمانهایی از نویسندگان جوان مانند رمان آدمکش اثر هاله بختیار، آدم و حوا از نشمیل قربانی و نیز عروس ناخواسته از میترا شیرانلی را منتشر کرده است.
بخشی از کتاب دچارت شدم
چند تا رکاب بیشتر نصیبش نشد. حرفهای احسان نیشتر به قلبش میزد و توانش را تحلیل میبرد. اگه قرار بود به خواست حاجی جامع عمل بپوشاند باید از خواستهی خودش میگذشت. یک دور چهرهی یاسمن را از نظر گذراند. هیچ حسی به این زن نداشت. یک دختر سادهی بیآلایش که نفهمید برادرش چه طور عاشق همچین دختری شده بود. از همان اول هم زیاد به دلش ننشسته بود اما از آن جایی که هیچ بیاحترامی از جانب او ندیده بود و از طرفی مورد تأیید حاجی به خصوص مسیح بود سعی میکرد به روی مبارکش نیاورد که همسر برادرش از آن دسته دخترهایی ست که هیچگاه در زمرهی ایدهآلهایش نبوده و نیست. زیادی ساده و البته مبادی آداب بود. مقید بودنش که دیگر هیچ...
اصلا همین مقید بودن بیش از اندازهاش باعث شده بود که رفت و آمدهای او به خانهی برادرش به صفر برسد. زن مسیح مقید بود و او را که جوانی پر شور بود معذب میکرد. یک سال با برادرش زندگی کرده بود و محمد یک بار هم نتوانسته بود دقیق در صورت او نگاه کند. آهش را در سینه خفه کرد. برادرش... برادر جوان مرگش... اگر بود اکنون او هم مجبور به تحمل این همه فشار نبود. مدتی بود که از چند طرف محاصره شده بود. در خانه، حاج محسن بغل گوشش روضه میخواند و در محل کار، احسان که دست پروردهی حاج محسن بود، همان جملهها را زیر گوشش دیکته میکرد. این وسط مادرش بود که با او هم عقیده بود. که البته باز هم تأثیری روی کم شدن فشارهایش نداشت. مادرش از ابتدا با ازدواج مسیح و یاسمن موافق نبود تا همین حالا که جریان ازدواج او با یاسمن مطرح شده بود. هر چند افکار و نظر مادرش را هم نمیپسندید. اگر یاسمن را نمیخواست دلایل خودش را داشت نه دلایل بیمنطق مادرش که میگفت:
این دختر از اولم شوم بود. بد قدم بود... من گفتم حاجی و مسیح گوش ندادن... دیدید که چه طور بچهام رفت گوشهی قبرستون خوابید.
چه قدر افکار مادرش ابتدایی و آمیخته به خرافات بود. به هر حال این افکار صد و هشتاد درجه با افکار خودش فرق میکرد. خودش که هنوز هم عزادار برادرش بود. آخر چه طور میتوانست به کسی که مدتی زن برادرش بوده است، به چشم دیگری نگاه کند آن هم دختری که هیچ تفاهمی از نظر فرهنگی و اعتقادی با او نداشت. دخترکی که روزی یکی از دانشجوهای ممتاز برادرش بود و مدتی بعد عشقشان به شروع یک زندگی انجامید. از این فکر حس خیانت به او دست میداد. اویی که اگر مقید نبود، خائن هم نبود!
رکابها را رها کرد و عصبانی قدم روی زمین گذاشت. سعی کرد تیر نگاهش احسان را هدف نگیرد
. - کجا داداش... تازه سوار شده بودی؟
بیآنکه نگاهش کند جواب داد
- میرم تا از شر تو خالص شم!
احسان بلند شد و به دنبالش روان شد
: - ناراحت شدی؟
قدم زنان سمت سرویس بهداشتی رفت و به تمسخر گفت
- نه الان دارم با دمم گردو میشکنم...
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۵ صفحه
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۵ صفحه
نظرات کاربران
اشکالاتی که به این رمان وارده و باعث میشه که به هیچ عنوان به بقیه توصیه اش نکنم اینه : وقت با ارزشه پس به هیچ عنوان سعی نکنید وقتتون رو حتی به عنوان سرگرمی با نوشته بی محتوا پر
ابتدا داستان خوبه اما هرچی جلو میره خسته کننده و در اخر فاجعه میشه اصلا وقت صرفش نکنین هدر میره
داستان راجع به موضوع تقریبا تکراری ازدواج اجباری بود که نویسنده تونسته بود با قلم خوب و نثر روانش جذابیت داستان رو حفظ کنه. شخصیت یاسمن بیش از حد مظلوم و توسری خور بود و داستان جوری پرداخته شده بود که
نثر روان و گیرایی داشت، داستان جالب بود و شروع خوبی داشت ،کم کم با شخصیت ها آشنا میشیم، خیلی به جزئیات نپرداخته بود برای همین خسته کننده نبود، ما از این زنان مطیع و رام و سازشکار زیاد داریم ولی
داستان قشنگی داشت ولی یاسمن خیلی ضعیف و مظلومه و این دل مخاطب رو میزنه
متاسفانه وقت تلف کردن بود
لطفا در طاقچه بی نهایت قرار دهید
رمان درمورد پسری به اسم محمد که بعد از مرگ برادرش با اصرار پدرش با زنداداشش، یاسمن، ازدواج میکنه و... شروع داستان تقریبا خوب بود اما هر چی که می گذشت قصه افت میکرد و داستان کلیشهای میشد. طوری که برای
نویسنده ....متاسفم برای آینده ادبیات این مملکت... سرکار خانم نویسنده و ویراستار بی سواد تر از ایشون...جامع عمل نمی پوشونن....جامه عمل .... غول بی شاخ و دم نه قول بی شاخ و دم در مورد داستان....به نظر من امثال این نویسنده
متاسفانه باوجود یک موضوع خوب ،روند داستان خیلی تندبود وباعث غیرطبیعی جلوه دادن داستان شده بود.مثلا پسر داستان به اجبار پدرش با دختر ازدواج میکنه ولی بعداز ازدواج ازهمون روز اول عاشق دختره میشه😐😐