کتاب اسپاکو
معرفی کتاب اسپاکو
کتاب اسپاکو رمان ایرانی با ماجرایی عاشقانه و معمایی، نوشته فریده حسینی است که در انتشارات ندای الهی منتشر شده است.
داستان درباره دختری روستایی به نام اسپاکو است که میخواهد از فرد خاصی انتقام بگیرد. برای رسیدن به هدفش باید شکل و شمایلش را تغییر دهد. به همین دلیل خودش را شبیه به پسرها میکند و در هیبت یک بادیگارد به عمارت خان میرود. اما خان تصمیم گرفته است تا او را برای ماموریتی خاص به سوریه بفرستد و این ماموریت خاص، قاچاق اسلحه است. حالا او در سوریه با نیروهای داعش درگیر میشود و ....
کتاب اسپاکو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای عاشقانه ایرانی لذت میبرید، خواندن کتاب اسپاکو میتواند لذت عمیقی به شما ببخشد.
بخشی از کتاب اسپاکو
چند روزی میشد که خونهٔ دمیر بودیم و منتظر خبری از سمت اون مردی که قرار بود مدارک جعلی درست کنه. امشب عروسی یکی از دوستهای دمیر بود و اصرار داشت که ما هم بریم. دمیر و دنیز بیرون رفته بودن.
ویهان تو اتاق بود. توی سالن منتظر بودم و روی برگهای سیاه قلم میکشیدم. با صدای ویهان بلند شدم. وارد اتاق شدم اما توی اتاق نبود. در حموم نیمه باز بود. سمت حموم رفتم.
- اینجائی؟
- آره، بیا تو.
- چی؟!!
- میگم بیا تو.
- خودت بیا بیرون.
- عجب دختر سرتقی هستی ... بیا تو.
آروم وارد حموم شدم. نگاهم بهش افتاد که میخواسته لباسش رو دربیاره اما بخاطر دستش نتونسته!
- کمکم کن لباسم رو دربیارم.
سمتش رفتم و با فاصلهٔ کمی رو به روش ایستادم.
- آستین لباسم رو بکش.
آستینش رو کشیدم. کف حموم خیس بود. چرخیدم تا از حموم بیرون بیام که پام سر خورد. جیغی کشیدم و چشمهام رو بستم و با کمر زمین خوردم از کف حموم بلند شدم. کمرم کمی درد گرفته بود. بدون اینکه به ویهان نگاه کنم از حموم بیرون اومدم. دستم و روی قلبم گذاشتم. بعد از نیم ساعت ویهان آماده از اتاق بیرون اومد. همزمان دنیز و دمیر هم اومدن.
دنیز: تو که آماده نیستی اسپاکو!
- چیز ... اگر مشکلی نداره من همینطوری بیام.
- من لباس دارم اگه بخوای.
- نه اینطوری راحت ترم.
- باشه عزیزم.
کلاه سوییشرتم و روی سرم کشیدم. ویهان شلوار لی همراه با پلیور سورمهای پوشیده بود. اورکت مردونهای روی پلیورش پوشید. عروسی توی روستا بود و تا خونهٔ دمیر خیلی فاصله نداشت. از اول تا آخر عروسی ساکت بودم و هم صحبتی نداشتم. دمیر و ویهان هر دو در حال صحبت بودن.
بالاخره مدارک آماده شد. قرار شد از استانبول به تهران بریم. یه دست لباس از دنیز گرفتم. توی فرودگاه بودیم اما استرس داشتم. اولین بارم بود. با مدارک یکی دیگه قرار بود سوار هواپیما بشم.
موقع نشون دادن مدارکمون ویهان اومد کنارم.
مرد نگاهی به عکس و نگاهی به من انداخت.
- بفرمایید.
نفس آسودهای کشیدم. سوار هواپیما شدیم. کمربندم رو بستم. ویهان سرش رو جلو آورد.
- ترسیدی؟
سرم رو بالا آوردم. نگاهم به نگاهش گره خورد. لحظهای بدون هیچ حرفی هر دو بهم خیره شدیم. با تکون خوردن هواپیما به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم.
هاویر قرار بود بیاد دنبالم. نزدیک به یک ماه میشد که ندیده بودمشون. وارد سالن پرواز شدیم. ویهان نگاهی بهم انداخت و دستش رو جلو آورد.
- حتماً کسی دنبالت میاد؟
- بله.
- خوبه.
- خداحافظ.
با نگاهم بدرقهاش کردم. سمت خروجی سالن رفت. با صدای جیغ هاویر بغلش کردم.
- وای اسپاکو، تو کجا بودی دختر؟ مردم از بس به همه دروغ گفتم.
- بریم همه چیز رو برات تعریف میکنم.
تمام شب تو اتاق هاویر بیدار بودیم.
- وای، باورم نمیشه اینهمه اتفاق برات افتاده ... وای اسپاکو اگر خدای نکرده گیر داعشیها میافتادی چی؟ میدونی چه کلیپهای وحشتناکی ازشون دیدم؟ خدا لعنتت نکنه؛ نونت کم بود، آبت کم بود؛ خونهٔ این خان گور به گوری رفتنت چی بود؟
- هاویر میدونی دخترهای باکره رو بهشون میدن و اسیراشون رو میگیرن؟
- من میگم بیا دیگه روستا نرو! نمیدونم چرا احساس خوبی به این موضوع ندارم.
- نمیشه، باید تا تهش برم.
- احمقی و نترس!
صبح از دایی و هاویر خداحافظی کردم. دلم برای مادر تنگ شده بود. پشت در ایستادم. کلاهم رو کشیدم جلوتر. بعد از چند دقیقه در حیاط باز شد.
- من اومدم!
اما مادر بیتوجه بهم رو ازم گرفت. در حیاط رو بستم و دنبالش راه افتادم.
- ببین گل دخترت اومده ... دلت میاد ازش رو بگیری؟
از پشت بغلش کردم و قلقلکش دادم.
- نمیگی تمام امید من تویی؟ بهت نگفتم تو اون عمارت نحس نرو؟ چرا به حرفم گوش نمیکنی؟
حجم
۴۱۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۴۱۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
نظرات کاربران
زیادی تخیلی بود خیلیی اغراق داشت بعضی موارد توسط نویسنده مطرح شد ولی آخرش خوب جمع نکرده بود بنظرم نویسنده آخر داستان خوب جمع نکره بود
این کتاب را بر اساس نظراتی که گذاشته شده بود انتخاب کردم اما احساس رضایت نکردم. فضای کلی داستان خیلی به رمان دیانه نزدیک بود ، مشکلات دختر با خانواده مادری . خیلی از اتفافات بدون انتها رها شده بود
خیلی کتاب جالبی بود پر از ماجرا
این کتاب رو هم مثل کتاب دیانه دوست داشتم شباهتهاشون زیاد بود طوریکه معلوم بود قلم یه نویسنده ست. ولی باز من عاشق این کتاب شدم خیلی عشق ویهان رو دوست داشتم
خیلی طولانی شده بود ولی من خیلی دوستش داشتم عشق ویهان ستودنی بود که با همه ی مشکلاتی که اسپاکو به وجود آورد باز هم عاشقش ماند. ارزش خوندن را حتما داره
قشنگ بود
قشنگ بود ولی زیادی طولانی کرده بودن
خیلی افتضاح بود
چرا یه ذره به شعور مخاطب ها احترام گذاشته نمیشه آخه این قصه برای بچه پنج ساله هم مورد قبول نیست چه برسه به یکی که می خواد با خوندن یه داستان یه چیزی به اطلاعاتش اضافه بشه
یک هفته بعد... دو هفته به همین روال گذشت ....یک ماه به زودی سپری شد ... همش این شکلی بود تند تند سال و ماه رو رد کرد نویسنده ولی در کل قشنگ بود در ضمن توی یک شرکت کسی نمیگه