دانلود و خرید کتاب به هوای تو اعظم حسین‌پور
تصویر جلد کتاب به هوای تو

کتاب به هوای تو

امتیاز:
۳.۵از ۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب به هوای تو

کتاب به هوای تو داستانی اجتماعی و عاشقانه نوشته اعظم حسین‌پور است. این کتاب داستانی از عشق و دوری و ترک وطن برایتان می‌گوید.

درباره کتاب به هوای تو

تارا پنج سال پیش، یک شب قبل از جشن ازدواجش با صدرا که عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند، مجبور به ترک وطن می‌شود. بعد از پنج سال با رازی سر به مهر و شخصیت و ظاهری تغییریافته باز می‌گردد و در این بین، می‌فهمد که صدرا با افسون، دشمن قسم‌خورده‌ او رابطه دارد و چون نمی‌تواند دلیل رفتنش را بگوید، به اجبار سکوت می‌کند. تا این که...

 خواندن کتاب به هوای تو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های پرسو گداز عاشقانه مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب به هوای تو

نگاهم از پنجره‌ی نیمه باز تاکسی به کوچه‌ی عریض و دلباز خانه‌ی عمه قمرالملوک کشیده شد و یکباره چندین حس مختلف به قلب کوچکم هجوم برد. دستان لرزانم به سمت دستگیره‌ی در رفت و با نفس‌هایی که به سختی از ریه‌هایم بیرون می‌آمد، فشار کوچکی به در وارد کردم و در به راحتی باز شد. چیزی ته دلم می‌خواست که قفل در همانجا گیر کند و قادر به پیاده شدن از آن تاکسی نباشم. صدای ضرب گرفتن دستان راننده‌ی اخمو روی فرمان ماشین به حرکات آهسته‌ام کمی شتاب داد. همین که چرخ‌های چمدان کوچک سیاه- رنگم به آسفالت خیابان بوسه زد، راننده‌ی کم صبر پایش را روی پدال گاز فشرد و ماشین با سرعت از جا کنده شد و از من فاصله گرفت.

نفس بلندی از سینه‌ام کشیدم و تنم به سوی کوچه‌ی خاطره‌های دورم چرخید و نگاهم از فاصله‌ی چند متری به آخرین خانه باغ با درهای بزرگ قهوه‌ای که شاخ و برگ‌های بلند و پرپشت یاس روی سردرش را پوشانده بود، افتاد و ته دلم چیزی فروریخت. بوی گل‌های زیبای یاس از همان فاصله هم مست کننده بود و داشت مرا کشانکشان با خودش به سال‌های دور و خوشم می‌برد. لبخند تلخی روی لبانم نشست. عینک آفتابی‌ام را روی چشم‌هایم میزان کردم و بی‌اراده شال سرمه‌ای ساده‌ام را روی سر برای صدمین بار به سمت جلو کشیدم. بعد از پنج سال دوری و بی‌خبری برگشته بودم. این که چه چیزهایی انتظار ورودم را می‌کشید، فقط خدا خبر داشت و بس. استرس بیچاره‌ام کرده بود اما حالا که تصمیم به بازگشت گرفته بودم نمی‌خواستم جا بزنم؛ آن هم درست در چند قدمی خانه‌ی آرزوهایم. دسته‌ی چمدان با شدت هر چه تمامتر در دست‌هایم فشرده شد و قلبم با ریتم تندی نواخت. حوالی غروب بود و هوا داشت کمکم تاریک می‌شد. با روشن شدن یک بارهی چراغ‌های کوچه نگاهم به سمت آسمان رفت، خدا نقاشی بی‌نظیری به نمایش گذاشته بود؛ رنگ‌های آبی و سفید و قرمز و نارنجی با ترکیبی زیبا، آسمان همیشه دود گرفته‌ی تهران را به طرز زیبایی آراسته بود. لبخند این بارم تلخ نبود. کیف دستی چرم مشکی‌ام را روی دوشم محکم کردم و دسته‌ی چمدان را بیشتر در دست فشردم و با تن و بدنی ترسان و لرزان به سوی خانه‌ی عمه گام برداشتم. صدای تق تق کفش‌های پاشنه بلند مشکی‌ام در فضای خالی و خلوت کوچه با ریتم قلبم همنوا شد. پشت در ایستادم و نفس حبس شده‌ام را با صدا بیرون فرستادم. چشمانم را برای لحظاتی بستم.

"قوی باش دختر، هرچی که پشت این درهای آهنی منتظرت باشه مهم نیست؛ چیزی که بیشتر از همه اهمیت داره اینه که تو برگشتی خونه. بعد پنج سال دربه‌دری، بلاخره برگشتی. زنگ رو بزن و برو تو. آخ! که دیگه حتی تاب یه لحظه تنهایی رو ندارم."


جلاله
۱۴۰۰/۱۱/۰۶

محتوای عاشقانه به سبک کتاب های زرد، یک عمارت مجلل و یک دختر ویک اتفاق... داستان سیر قابل پیش‌بینی دلشت، و اصلا داستان پردازی جالبی نداشت

نگاه
۱۴۰۰/۱۲/۱۴

خوب بود و دوست‌داشتنی و با حال،🌹

yari
۱۴۰۱/۱۲/۰۱

تو رو خدا کدوم جوونی تحصیل کرده و ثروتمند دست به سینه می شینه بزرگ خاندان براش شوهر یا زن پیدا کنه اونم با ضرب العجل و با اجبار

کاربر ۱۶۱۵۵۷۰
۱۴۰۰/۱۱/۰۱

ای بدک نبود

کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

موضوع کلیشه ای و تکراری فاقد جذابیت و کشش لازم

برومند
۱۴۰۳/۰۴/۰۹

موضوعش بدک نبود اما داستانش پر از جملات کلیشه ای و تکراری بود ، نفر اول قصه هم همش در حال گریه ....

کاربر ۳۳۱۲۱۷۰
۱۴۰۳/۰۲/۲۷

فقط بعضی قسمت زیادی کشدار میشد

کاربر ۸۱۸۶۱۷
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

خوب بود ولی همش فکر کردم چرا این دختر باید اینقدر ساده همه چیز رو بپذیره.

کاربر ارمغان منصوری
۱۴۰۳/۰۱/۲۸

سلام با تشکر و احترام نسبت به خانوم حسین پور کتاب قصه خوبی داشت بنظرم نیاز به پرداخت بیشتر بود حس کردم پیش نویس یک کتاب رو خوندم که قسمتهای عاشقانه و احساسیش فقط دوباره خوانی و با تامل نوشته شده

- بیشتر

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲۵ صفحه

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲۵ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان