دانلود و خرید کتاب از قنوت تا غنا زهرا محمدی فرازاندام
تصویر جلد کتاب از قنوت تا غنا

کتاب از قنوت تا غنا

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب از قنوت تا غنا

کتاب از قنوت تا غنا، رمانی نوشته زهرا محمدی فرازاندام است که در انتشارات آئی سا به چاپ رسیده است. این اثر داستان زندگی دختری به اسم رعنا را روایت می‌کند.

درباره کتاب از قنوت تا غنا

رعنا که همیشه سعی داشته مطابق خواسته‌های پدر و مادرش رفتار کند و آن‌ها را از خودش راضی نگه دارد، حالا سر دو راهی حرف دلش و حرف آنها گیر افتاده است. دو راهی که سرنوشت و آینده‌ش را رقم می‌زند و آینده‌ای که با شک و تردید پا در راهش گذاشته و مشکلاتی برایش به بار خواهد آورد.

 خواندن کتاب از قنوت تا غنا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران رمان‌های فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب از قنوت تا غنا

با شنیدن صدای جیغ، وحشت‌زده از خواب بیدار شدم. عرق سردی روی بدنم نشسته بود. با وجود سروصدای دعوا و فریادهایی که از سر شب از واحد روبه‌رو به گوش می‌رسید، به سختی خوابم برده بود. صدای دادوهوار و شکستن وسایل بلندتر از قبل شنیده می‌شد. هراسان از جا برخواستم. گیج و منگ بودم و چشمانم به دلیل کم‌خوابی تار می‌دید. کورمال‌کورمال خود را به سالن رساندم و چراغ دیوارکوب را روشن کردم. نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که دو و نیم را نشان می‌داد. تنها یک ساعت توانسته بودم بخوابم. ناگهان فریاد گوش‌خراشی از فاصله‌ای نه چندان دور بلند شد و تکان سختی خوردم. احساس کردم، شلوارم خیس شد. به احتمال زیاد ترس از تنهایی و بیدارشدن ناگهانی از خواب باعث شده بود، کنترلم را از دست بدهم.

نمی‌توانستم تعادلم را به خوبی حفظ کنم. ترسان و لرزان خود را به در آپارتمان رساندم و آن را باز کردم که ای کاش این کار را نمی‌کردم. آنچه پیش چشمم قرار گرفته بود، باعث شد در جا خشکم بزند. پیرمرد واحد روبه‌رو با سری شکافته که خون از آن مثل جوی روان شده و تمام پادری جلو خانه‌شان را قرمز کرده بود، لای در ورودی آپارتمانش با صورت روی زمین افتاده بود. حتی روی در و دیوار اطرافش هم خون پاشیده بود. خانم بامدادی همسایه طبقه بالا همزمان با خروجم از آپارتمان، شتابزده از پله‌ها پایین آمد. با دیدن صحنه پیش رو، دست روی دهانش گذاشت و با صدای بلند گفت: خدای من!

صدای جیغ مانندش، نگاهم را به طرف او گرداند. ولی ناگهان همه چیز دور سرم شروع به چرخش کرد و چشمانم سیاهی رفت. بعد از آن دیگر هیچ نفهمیدم.

*****

- مامان، من دارم میرم.

در حال درست‌کردن لقمه‌ای پروپیمان گفت:

- بیا این لقمه رو ببر تو دانشگاه گشنه‌ت شد، بخور.

کوله را روی دوشم انداختم و به طرف در آپارتمان راه افتادم. با صدای بلند

گفتم:

- مامان چند بار بگم نمی‌خوام. مثل بچه مدرسه‌ای‌ها که نمی‌تونم از کیفم لقمه در بیارم و جلوی بقیه دوست‌هام گاز بزنم.

مامان به سرعت خود را به من رساند و حینی که لقمه‌ی پیچیده شده درون کیسه فریزر را داخل کوله‌ام میچ‌پاند، عتاب‌آمیز گفت:

- تو اگه صد دفعه هم بگی، من هم صدویک دفعه می‌گم اهمیتی به بقیه نده. چی کار داری اون‌ها چی میگن؟ غذای سالم بخوری و دونفر حسودی کنن بهتره یا غذای مزخرف دانشگاه رو بخوری و مریض بشی؟ برو زودتر، بابات کی تا حالا دم در منتظره.

کلافه از اصرارهای پایان‌ناپذیرش، برای خاتمه بحث گفتم:

- اوف‌ف‌ف!... حسودی چیه مامان؟ خداحافظ.

کاربر ۳۳۱۲۱۷۰
۱۴۰۳/۰۳/۰۱

خوب بود هرچند می‌توانست پایانی بهتر داشته باشد

f_niknam
۱۴۰۱/۱۱/۲۹

قشنگ بود من فک میکردم تک فرزندا زندگی خوبی دارن ولی تا حالا از این بُعد به قضیه نگاه نکرده بودم امان از دست این جور پدرمادرا که فک میکنن هر چی اونا میگن وحی منزله مرسی نویسنده عزیز🌺

کاربر 5091599
۱۴۰۱/۱۱/۲۶

عالی

میثاق
۱۴۰۱/۰۳/۳۱

داستانش جالب بود و البته تا حدودی آموزنده

کاربر ۱۶۱۵۵۷۰
۱۴۰۱/۰۱/۰۷

در کل خوب بود،موضوععش درمورد دختری بود که نمیتونست برا زندگیش تصمیم بگیر وپدر مادر بی منطقی داشت

فا.۴۸
۱۴۰۰/۱۲/۱۵

داستانی زیبا که برای انسانهایی که قدرت مخالفت و تصمیم گیری ندارند و تسلیم دیگران میشوند مفید است.

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

قیمت:
۱۷۵,۰۰۰
تومان