دانلود و خرید کتاب دریابم اعظم حسین‌پور
تصویر جلد کتاب دریابم

کتاب دریابم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دریابم

کتاب دریابم داستانی از اعظم حسین پور است که در انتشارات آئی سا منتشر شده است. داستان درباره دختری به نام باران و زندگی پر فراز و نشیبش است که در جستجوی عشق و خانوده صرف می‌شود. 

درباره کتاب دریابم

باران دخترک یتیم مردگریزی است که سال‌ها در پرورشگاه زندگی کرده به شدت احساس تنهایی می‌کند و در حسرت‌ داشتن خانواده است. بعد از سال‌ها رفیق و یار دوران کودکی را می‌یابد و به او دل می‌بندد اما شهاب جای دیگری دربه در دنبال عشق می‌گردد. باران سرخورده از عشقی بی‌فرجام بر سر دوراهی بزرگ زندگی‌اش گرفتار می‌شود. انتخاب عشق یا ساختن خانواده مختص به خودش؟ و باران قدم‌ به راهی خواهد گذاشت پر فراز و نشیب و پردردسر تا....

کتاب دریابم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب دریابم را به تمام دوست‌داران داستان‌های ایرانی و رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دریابم  

بعد از شستن ظرفها، نشستم کنار بخاری گازی و روزنامه‌ی نیازمندی‌ها را که سر راه خریده بودم، مقابلم پهن کردم. نگاهم روی استخدامی‌ها می‌چرخید و هر کدام که به نظرم خوب بود، زیرش یک خط با خودکار قرمز میکشیدم. محبوبه با یک سینی چای آمد و نشست آن طرف روزنامه و نگاهش را داد به خطکشی‌های قرمز.

- حالا نمی‌شد مهندس، اون شرکت بدمصبش رو تا یه ترم دیگه باز نگه می‌داشت تا تو هم آواره و سرگردون نشی؟

نگاه زیرچشمی‌ام که به قیافه‌ی کج و معوجی که به خودش گرفته بود، افتاد صدای خنده‌ام به هوا بلند شد و با ابرویی بالا انداخته گفتم:

- لابد نمیشد دیگه!

قری به سر و گردنش داد و این کارش باعث شد موهای کوتاه خرمایی‌اش به

اینسو و آنسوی صورتش تاب بخورند.

- حال سر سیاه زمستون چه وقت جابه‌جایی بود؟ می‌ذاشت قشنگ سر فرصت

اول تابستون، که تو هم درست تموم شه، خانم معلم بشی و بری واسه طرح،

اونم جول و پلاسش رو جمع می‌کرد و می‌رفت شهرستان.

خنده‌ام ادامه داشت. دور یک مورد دیگر را خط کشیدم و گفتم:

- مهندس به اندازه‌ی کافی توی این سه سال و نیم بهم لطف و محبت کرده. حالا هم خودش خیلی ناراحت بود بابت بیکاری من، واسه همینم یه معرفینامه درست و درمون بهم داد که هر جا ببرم، راحت بهم کار بدن. وضع قلبش دیگه رو به وخامته، دکتر دوساله بهش میگه باید برای زندگی بره یه جای خوش آب و هوا. کارد به استخونش که رسیده که تصمیم گرفته بره، وگرنه شرکت به اون بزرگی، با اون همه دبدبه و کبکبه مگه آسونه جابه‌جاش کنن؟ چاره‌ای نداشته محبوب خانم...

و بعد درحالیکه دستم را دراز کرده بودم، گفتم:

- بده این چایی خوش‌رنگت رو بخوریم، حالمون جا بیاد. خدای منم بزرگه، کار که قحطی نیومده.

استکان دسته‌دار شیشه‌ای را داد به دستم و ناراضی گفت:

- حال مجبوری کار پیدا کنی؟ فقط یه ترم مونده تا درست تموم بشه، بعدشم که میشی خانم معلم. واسه‌ی این چند ماه پسانداز نداری یعنی؟

چای داغ را هورتی بال کشیدم. نگاهم باز چرخید روی صفحه‌ی روزنامه و با لحنی جدی و سرد گفتم:

- مجبورم! به فرضم این چند ماه رو با پس‌انداز ناچیزم بگذرونم و بشم خانم معلم؛ این خانم معلم خونه نمی‌خواد؟ تو که تابستون بری شهرتون پیش خونواده‌ت، من نباید یه جا رو اجاره کنم واسه‌ی زندگی؟ حداقل همینجا رو بتونم نگه دارم، که اینم پول پیش میخواد دیگه خانوم.

اخم‌هایش در هم فرورفت. چای، عطر و مزه‌اش را به ناگاه برایم از دست داد. استکان را گذاشتم کنار روزنامه و دور یک مورد دیگر خط کشیدم و ادامه دادم:

- به غیر از اون، من کار نکنم از تنهایی دیوونه میشم. همین فردا مگه تو قرار نیست بری شهرتون واسه تعطیلات پایان ترم یا واسه تعطیلات عید؟ بمونم توی این خونه و به در و دیوار نگاه کنم تا روانی بشم؟

اخمش بیشتر پیچ خورد به هم. لبه‌ی روزنامه را با دست تا میزد و لبش را می‌گرفت زیر دندانش و آزاد می‌کرد. در یک لحظه بُراق شد توی صورتم.

- من که التماست کردم بیا با هم بریم، مامانم اینا به خدا خودشون چند بار زنگ زدن و گفتن که تو رو هم با خودم ببرم. میگم باران! بیا از خر شیطون پیاده شو! تو که میگی کار برات قحط نیست، یه هفته بیشتر بیکار بمونی به هیچ کجای این دنیا برنمیخوره. بیا با من بریم اراک. به خدا قول میدم بهت خیلی هم خوش بگذره. یه آب و هوایی عوض کن، بعد حسابی پر انرژی بیا بیفت دنبال کار، ها! چی میگی؟ برات بلیت بگیرم؟

دستم را گذاشته بودم زیر چانه و داشتم با یک دنیا لذت به جوش و خروشش با نگاه می‌کردم. رفیق بود دیگر! دل می‌سوزاند برای تنهایی من یتیم، اما من نمی‌خواستم. 

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۳/۰۴/۱۳

واقعا افتضاح بود فقط کافیه ۱۰ صفحه اول کتاب را بخوانی تا تهش را حدس بزنی

aayeh
۱۴۰۱/۰۷/۲۹

موضوع داستان انتخاب جالبی بود اما، واکنش شخصیت های داستان به اتفاقات اغراق داشت! مثلا تنفر مارال یا حتی حسادتش!! محبت زیاد شهاب در صورتی که به اصطلاح یک رفیق بود! انفعال و عقب نشینی باران در داستان. روند کلی

- بیشتر
کاربر ۳۳۱۲۱۷۰
۱۴۰۳/۰۳/۰۲

فقط آخرش را بی‌جهت کشدار بود

کاربر ۴۶۹۶۱۸۱
۱۴۰۱/۱۰/۲۹

داستان کلی قشنگ بود گرچه بعضی جاها واکنش ها خیلی زیاد بود و غیرقابل باور شده بود اما خوندنش خالی از لطف نبود ولی فقط کاش روی بعضی چیزها بیشتر تحقیق میشد مثل همون اتفاقی که زمان زایمان مارال افتاد

- بیشتر
کاربر ۱۶۱۵۵۷۰
۱۴۰۰/۱۱/۰۳

خوب بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۴ صفحه

حجم

۴٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۴ صفحه

قیمت:
۱۷۵,۰۰۰
تومان