دانلود و خرید کتاب عاشقانه ای برای هیچ رویا شاعری
تصویر جلد کتاب عاشقانه ای برای هیچ

کتاب عاشقانه ای برای هیچ

نویسنده:رویا شاعری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عاشقانه ای برای هیچ

رمان عاشقانه ای برای هیچ اثر رویا شاعری داستانی درباره دختری خجالتی به اسم مهرسا است که برایش مشکلاتی پیش می‌آید.

درباره کتاب عاشقانه ای برای هیچ

مهرسا دختری مردگریز و خجالتیه که توی یه محیط مردونه و پرتردد مشغول به کار میشه و در این بین افرادی وارد زندگیش می‌شن و مشکلاتی به وجود میاد که اون رو به چالش می‌کشه و مجبور میشه با ترس‌هاش روبه‌رو بشه و ...

 خواندن کتاب عاشقانه ای برای هیچ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب عاشقانه‌ای برای هیچ

وارد کوچه‌ی باریک و همیشه خلوت شدم و جست‌وخیزکنان به سمت در کوچک سبز رنگ دویدم. کیف مدرسه را از روی شانه‌ام پایین انداختم و برای به صدا درآوردن زنگ قدیمی خانه، روی پنجه‌ی پا بلند شدم. بدنم از تلاش برای بلندتر شدن قد و کشش زیاد خسته شد و با لمس کوتاهی پایین افتادم اما با صدای کوتاه زنگ بلبلی، با لبخند ناشی از موفقیتم قدمی عقب رفته و منتظر چهره‌ی مهربان مامان شدم. لحظاتی بعد به جای مامان، چهره‌ی خواب‌آلود دایی پیمان در قاب در ظاهر شد. جلو دویدم و با سلام بلندی از کنارش گذشتم. با خنده دستی بر سرم کشید و با بستن در، به دنبالم راهی شد. با گذشتن از راهروی کوچک و سه پله‌ای که فاصله‌ی در اصلی تا نشیمن بود، وارد شدم و به عادت همیشه شروع به درآوردن لباس مدرسه و پرحرفی کردم.

مقنعه‌ی سفید را از سر کشیدم و در حین باز کردن دکمه‌های مانتوی گشاد آبی رنگم، باهیجان گفتم:

- وای دایی به جای درس خوندن خوابیدی! مامانم خونه نیست، نه؟ اگر بود که الان کلی بهت غر میزد.

صدایم را کلفت کردم و به تقلید از مامان گفتم:

- مگه تو کنکور نداری بچه؟ الان چه وقته خوابه؟

مانتو را از تن بیرون کشیدم و ادامه دادم:

- واقعاً میخوای کنکور بدی دایی؟ همه‌ش دو ماه دیگه مونده‌ها! تو که هنوز هیچی نخوندی!

تکیه زده به چهارچوب در، بازوهایش را بغل کرد و با خنده به وراجی‌های من که تقلید از حرف‌های همیشگی مامان بود، گوش می‌داد. وسایلم را جمع کردم تا به تنها اتاق خانه ببرم و در همان حال به سمتش چرخیدم.

- مامان کی میاد دایی؟ من خیلی گشنمه.

تکیه‌اش را از دیوار گرفت و جلو آمد. دستی به موهای به هم ریخته‌ام کشید و آنها را بیشتر به هم ریخت و گفت:

- تا شب نمیاد وروجک. برو دستو روت رو بشور، بیا ناهار بخوریم. آبجی برامون غذا گذاشته

چشمی گفتم و به سمت اتاق و سپس سرویس بهداشتی دویدم. دقایقی بعد کنار دایی، سر سفره‌ی کوچک نشستم و شروع به خوردن کردم. با دهان پر پرسیدم:

- مامانم کجا رفته؟ واقعاً تا شب نمیاد؟

نگاهش را از ظرف مقابلش گرفت و به من داد. کمی در سکوت نگاهم کرد و به

آرامی گفت:

- رفتن بیمارستان... نینی کوچولو داره به دنیا میاد.

کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
۱۴۰۲/۰۲/۰۸

خوب بود

فاخته
۱۴۰۳/۰۸/۰۸

بسیار عالی بود، خیلی کم دیدم که به این مسأله مهم پرداخته بشه، و چقدر خوب و روان و آموزنده بود برای کودکان به هیچکس نباید زیادی اعتماد کنیم، همیشه گوشه ذهنمون کمی نسبت به افراد اطراف کودکانمون دقیق تر و

- بیشتر
طوبی
۱۴۰۱/۰۹/۰۱

تصویر کامل یک زندگی

کاربر 5272865
۱۴۰۱/۰۸/۱۲

اولش خوب پیشرفت ولی بیشتر جنبه آموزشی داشت انگار و بعد از اون فقط خوندم که تموم بشه.

کاربر ۹۴۴۱۵۶
۱۴۰۰/۱۲/۰۵

داستان هزاران دختر مورد تجاوز ... اما خدایی خوش شانس بود

حجم

۴٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۷ صفحه

حجم

۴٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۷ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان