دانلود و خرید کتاب قیزبس فاطمه مرادی
تصویر جلد کتاب قیزبس

کتاب قیزبس

نویسنده:فاطمه مرادی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قیزبس

رمان قیزبس نوشته فاطمه مرادی داستانی طنز و عاشقانه درباره هفتمین دختر یک خانواده است. که نامش را به دلیل این که خانواده دیگر دختر نمی‌خواهد، قیزبس می‌گذارند.

درباره کتاب قیزبس

قیزبس راوی زندگی دختری است که هفتمین دختر خانواده است و عده‌ای به رسم قدیم از این‌که باز دختر به دنیا آمده می‌خواهند این نام را بگذارند، بلکه دیگر خدا به آن‌ها دختر ندهد. دقیقاً چالش زندگی او از همین آغاز می‌شود و اتفاقاتی می‌افتد که گاهی از کنترل خارج می‌شود.

اما این داستان قرار نیست غمگین باشد! یک داستان طنز و عاشقانه و اجتماعی با پایانی غیر قابل باور...

خواندن کتاب قیزبس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های فارسی با چاشنی طنز مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب قیزبس

هر کسی توی زندگیش داستانی داره و قصه‌ایی، داستان زندگی منم از اون جایی شروع می‌شه که توی آب داشتم شنا میکردم، همه چی خوب و آروم بود. گاهی فقط تکون‌تکونی می‌خوردم یک باره نمی دونم چی شد خشک‌سالی اومد! همه‌ی آبها خشک شد، جام داشت تنگ و تنگ‌تر می‌شد. یکی داشت پاهام رو به جلو هول می‌داد. آرامشم داشت به هم می‌ریخت. از خونه‌ام با بدترین شکل ممکن پرت شدم بیرون! صداها داشت زیاد می‌شد و گوشم رو اذیت می‌کرد صدای گریه و جیغ‌های کر کننده، دلم آرامش خونه‌ی خودم رو می‌خواست حوصله هیچ کدوم از این‌ها رو نداشتم. خونه‌ی خودم آروم‌ آروم بود گریه می‌کردم، بلندبلند... تازه، احساس گرسنگی هم داشتم. جیغ کشیدم، گریه کردم، می‌گفتم:

- از خونه‌م که پرتم کردین بیرون. الاقل کسی چیزی بده من بخورم.

اما هیچ کس حرفم رو نمی‌فهمید. تازه یه چند تا ضربه محکم هم بهم زدن؛ که همون اول کاری ضربه فنی‌ام کردن. چرا؟! چون من آماده نبرد نبودم! می‌فهمی آماده نبودم، وگرنه من کسی نیستم که بذارم طرف یکی بخوابونه زیر گوشم، نه..! زیر گوشم نه، محکم بزنه به پشتم، البته زد و در رفت، به گمونم ترسید. خواستم برم حقم رو بگیرم و منم یکی بخوابونم پشت طرف بگم:

- خوبت شد؟! خوردی؟!

ولی با خودم گفتم زشته، بشین سرجات، درسته اجباری اومدی ولی حالا که اومدی مثل یه مهمون باشخصیت رفتار کن و لباس پولو خوریت رو بپوش و مودب بشین تا که بهت چیزی بدهند بخوری. همون لحظه خواستم یکی محکم بزنم روی پام بگم ای داد بیداد داشتن از اون جا بیرونم می‌کردن لباس‌هام رو یادم رفت بیارم. راستش رو بخواین وقت جمع کردنشون رو هم نداشتم چون ضربتی بیرونم کردن، به گمونم حکم تخلیه داشتن! موندم چی کار کنم که خوب به نظر بیام و یکی بیاد دو چیکه آب دو لقمه نون بده بخوریم و دلی از عزا در بیاریم. هیچی نگفتم. با عزت و احترام بردنم به یه جایی، یه اتاق شیشه‌ایی. از گوشه چشم چند تا مثل خودم رو دیدم، حال نداشتم سلام کنم و برم آشنایی بدم. راستش رو بگم اونها هم بدتر از من فازشون خسته بود همه چشم‌ها رو بسته و خوابیده بودن. منم گفتم اینها که فعلا چیزی نمیدن ما بخوریم پس بهتره یه چرتی بزنیم....

🌱 آونـב
۱۴۰۱/۰۲/۲۷

به نظرم نویسنده طنزپرداز خوبی هستن. ابتدای رمان با تک‌به‌تک شیرین‌کاری‌های شخصیت اصلی خندیدم و لذت بردم... ولی وقتی داستان از دوران کودکی عبور کرد و به دوران نوجوانی رسید، دیگه این شیطنت‌ها جذابیت خودش رو از دست داد و

- بیشتر
کاربر 2027961
۱۴۰۳/۰۹/۱۵

خوب نبود

حجم

۵٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴۱ صفحه

حجم

۵٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۶۴۱ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
تومان