کتاب بوی نای عشق
معرفی کتاب بوی نای عشق
بوی نای عشق نوشته مرجان بیرانوند داستانی درباره دل شکستن و عواقب آن در زندگیاست.
درباره کتاب بوی نای عشق
آراد و نهال طبق قرارومدار دو خانواده، قرار است ازدواج کنند. همهچیز برای یک زندگی بیدغدغه مهیا است تا اینکه آراد با پشت پا زدن به همه چیز، سیاره کوچک زندگیشان را از مدار خارج میکند. آراد عشق را با ازدواج با دیگری جستوجو میکند و نمیداند به آتش کشیدن عواطف نهال، او را خاکسترنشین خواهد کرد. نمیداند که دلشکستن تاوان دارد و نمیداند که خود نیز طعم تلخ از دست دادن را خواهد چشید. دلشکستن زخم میزند و عشق میتواند مرهم باشد؛ نهال دیوانهوار عاشق است و آراد به مرهم نیاز دارد اما هیچکدام نمیدانند که دست سرنوشت چه بازیها با آنها خواهد کرد.
خواندن کتاب بوی نای عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای عاشقانه و عبرتآموز فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب بوی نای عشق
رنگ سرخ آتیش از جلوی چشمهام کنار نمیرفت. هر لحظه بیشتر از قبل زبونه میکشید و جلوی نگاه ناباور من بخشی از خونه رو خاکستر میکرد! گرما و هرم آتیش عرق روی تنم نشونده بود. جلو میرفتم. داد میزدم، ولی فایدهای نداشت.
قطرات آب که از شیلنگهای بزرگ آتشنشانی بیرون میریخت روی هوا پخش میشدن و انگار به خونه و اون شعلههای سرکش که مثل هیولا همهجا رو تو خودشون میسوزوندن، نمیرسیدن.
چندنفر از پشت سر محکم دستهام رو گرفتهبودن. کنارشون میزدم و جلو میرفتم. انگار میخواستم بزنم به دل اون آتیش قرمز که هرچی داشتم رو تو خودش حل میکرد. اسمش یه لحظه از رو زبونم قطع نمیشد. فریاد میزدم. اونو میخواستم. دقیقاً از دل شعلهها؛ شعلههای آتیشی که تصویر چهرهی خندونشو جلوی چشمهام خاکستر میکرد. بیتابتر میشدم. دیوونه میشدم.
آتشنشانها با دست خالی و سری که از روی تاسف تکون میدادن، شبیه آدمکهایی کج و معوج بودن که انگار خودشون هم توی آتیش محو میشدن و در نهایت تنها و با صدایی که دیگه از گلوم بیرون نمیاومد، روبهروی خونهی خاکسترشده نشستم. انگار از اول هم چیزی اونجا نبود. من بودم و یه بیابون و یه مشت خاکستر که توی هوا معلق مونده بودن. آسمون ابری بود و صدایی که نمیدونم از کجا به گوش میرسید مثل دینگدینگ یه زنگ بزرگ توی سرم میپیچید.
دستی از پشت دور گردنم حلقه شد. بوی عطر همیشگیش توی بینیم پیچید و بعد خوشحال از اینکه از اون آتیش جون سالم به در برده، چرخیدم برای گرفتن دستهاش که چیزی جز یه جسم سوخته و خاکستریرنگ نصیبم نشد! نفس تو سینهم گیر کرده بود. با یه هین بلند یکباره از خواب پریدم و چشمهام سقف سفید و کنافکاری شدهی اتاق رو دید. سکوت اتاق با صدای آلارم موبایلم شکسته میشد. همونطور که خیرهی سقف بودم، دست بردم و با فشردن دکمهی کنارش، خفهش کردم. حالا فقط صدای دریا میاومد و پرندههایی که هنوز آفتاب کامل از پشت کوه بیرون نیومده، روی آب شروع به جیغ و داد کرده بودن.
گیج و منگ از کابوسی که بعد از مدتها دوباره به سراغم اومده بود، چندبار محکم پلکهامو روی هم فشار دادم و بعد با یادآوری اینکه تا دوساعت دیگه باید فرودگاه باشم، روتختی سفید رو کنار زدم و بلند شدم.
حجم
۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
حجم
۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
نظرات کاربران
وای... خسته کننده... کشدار ... نویسنده ام تا دلتون بخواد تازه به دوران رسیده بازی در آورده... حتی رستوران میرن استیک میخورن🙂 کباب برگ ؟ غذای ایرانی یا عادی؟ استغفرالله 🙂🙂🙂
کتاب بسیار رون و جذابی بود. عشق و ایستادگی یک زن و غرور اونو در عشق به خوبی نشون داد. نویسنده قلم قوی و پخته ای داره. ارزش خوندن داره این کتاب
جالب بود
خیلی قشنگ بود مرسی از نویسنده و همین طور طاقچه🌺
اصلا سلیقه من نبود و جذبم نکرد….به نظرم موضوع خاصی نداشت که دنبال کنی…..
کتاب قشنگی بود ، موضوعش جدید و جالب بود
داستان از همون شروعش جالب بود برعکس یکسری داستانا که باید ۱۰۰ صفحه اول و تحمل کنی تا یکم جذبت کنه توصیه می کنم
خوب بود.ارزش یک بار خوندن روداشت ممنون از نویسنده ،🌺🌺
برای یکبار خوندن جذاب بود درسته عالی نبود ولی اصلا از این مدلای آبکی و تینیجری نبودو ارزش خوندن داشت