دانلود و خرید کتاب بگذار اسبت بتازد محبوبه زارع
تصویر جلد کتاب بگذار اسبت بتازد

کتاب بگذار اسبت بتازد

معرفی کتاب بگذار اسبت بتازد

کتاب بگذار اسبت بتازد نوشته محبوبه زارع است. کتاب بگذار اسبت بتازد داستانی جذاب است که ماجرای حر پیش و زمان واقعه عاشورا را روایت می‌کند.

درباره کتاب بگذار اسبت بتازد

قهرمان این داستان حر آزاده مردی است که از سپاه کفر بیرون می‌آید و اولین شهید کربلا می‌شود. این کتاب روایت زندگی حر است از زمانی که در مسیر دو راهی و شک قرار می‌گیرد. زمانی که شاهد آزار و خیانت مردم کوفه به مسلم‌بن‌عقیل است تا جایی که قدم در راه ازادی می‌گذارد.

داستان زبانی قوی دارد و با بیانی ادبی شما را به رویارویی با تاریخ می‌برد. کتاب ۱۹ فصل دارد و کم‌کم خواننده با شخصیت حر آشنا می‌شود و او را در کشمکش‌های درونی و بیرونی‌اش همراهی می‌کند. کتاب روایتی جذاب است برای تمام علاقه‌مندان به داستان‌های دینی. 

خواندن کتاب بگذار اسبت بتازد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های مذهبی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بگذار اسبت بتازد

یاد، نسیمی روح‌افزاست که سحرگاهان در گیسوی پریشان درختان می‌وزد.

می‌وزد تا شاخه‌ها و ریشه‌ها بیدار بمانند و ثمره بر بار نشانند.

تا نسیم یاد در جان تو وزیدن نگیرد، تاختن هیچ اسبی، تو را به مقصد نخواهد رساند!

یادها را در حافظه دل مرور کن!

بایست بر سر یادی که زندگی‌ات را معنایی تازه داده است!

دست عبیدالله، روی شانه‌ام بود. با هر کلمه حرفش، خفاش‌ها یکی‌یکی از کاسه چشم‌هایش بیرون می‌زدند: تو مشهورترین جنگاور کوفه‌ای! سپاهی با هزار سوار تحت امر تو قرار داده‌ام. از قادسیه به سوی حسین(ع) بشتاب. او را در بیابان‌اسیر کن. راه را بر او ببند و نگذار وارد کوفه شود.

یکی از خفاش‌ها نشسته بود روی قندیل بلورین قصر.

پسر مرجانه گفت: کسی جز من نمی‌توانست فتنه مسلم را خنثی کند. کسی جز تو هم نمی‌تواند فتنه حسین(ع) را فرو بنشاند. حکومت اسلامی آرامش می‌خواهد. بعد از امیرالمومنین معاویه، دشمنان بنی‌امیه درصددند تا پایه‌های حاکمیت اسلامی را متزلزل کنند. ما باید امیرالمومنین یزید را یاری کنیم. در این زمان خدمت به یزید، خدمت به دین خداست!

سکوت کرده بودم. خفاش‌ها همه قصر را تسخیر کرده بودند.

ابن زیاد ادامه داد: مرزهای اسلامی در معرض جنگ‌و فتنه است. ما ابتدا باید امنیت و آرامش داخلی را در شهرها ایجاد کنیم. حسین(ع) سرکشی می‌کند و وحدت مردم را بر هم می‌ریزد. سرکوب او درس عبرتی برای همه مدعیان خواهد بود.

زیر لب گفتم: مردم!

ابن زیاد ادامه داد: آری، مردم! مردم راحت فریب می‌خورند! اگر من نمی‌آمدم، هرگز کسی نمی‌توانست اجتماع فریب‌خوردگان مسلم را از هم بپاشد. دیدی که چگونه در یک شب، همه به آغوش یزید برگشتند. باطل، سست است و سستی به راحتی محو می‌شود!

دستش، سنگینی خفقان بصره را روی شانه‌ام نشانده بود. بی‌جهت نبود که یزید او را با حفظ سمت والی بصره برای سرکوب قیام کوفه مأمور کرده بود. بی‌رحم بود و خونریز. اسم او برای کابوس‌های شبانه کوفه کافی بود.

او آمده بود و شیرمردان دیروز اینک مثل موشی نحیف، در پستوی خانه‌ها خزیده بودند. کودکان با شنیدن اسم عبیدالله، شوق بازی را از یاد می‌بردند و در دنج‌ترین گوشه خانه کز می‌کردند. دیو قصه‌های ترسناک، در نام پسر مرجانه ظاهر شده بود. مردم، به خود قبولانده بودند که نه هرگز مسلمی دیده‌اند و نه بیعتی کرده‌اند و نه دعوت‌نامه‌ای نوشته‌اند!

کوفه، سرزمین انکار بود. چشم راست، آنچه را می‌دید حتی نزد چشم چپ انکار می‌کرد!

دست راست، کاری را که کرده بود، در برابر دست چپ منکر می‌شد!

ابن زیاد به ستون نزدیک تخت تکیه داد؛ فاتحانه! پیروزمندانه! به گوشه‌ای اشاره کرد: هروقت حد و حدود خودت را از یاد بردی، این گوشه قصر مرا به یاد بیاور! یک ماه نیست که ابن اشعث، مسلم را به اینجا آورد و گفت: من او را امان داده‌ام!

امان از آن امان! 

ftm
۱۴۰۰/۰۷/۲۳

حقیقتا زیبا، سریع و کوتاه تمام شد...

محمدتقی ریاحی
۱۴۰۱/۰۷/۲۳

بسیار عالیی بود و نویسنده به شدت در شخصیت پردازی و روایت حادثه کربلا مهارت به خرج داده بود. داستان از زاویه دید مناسبی بیان میشد و شخصیت ها به موقع و به طور مناسب در لا به لای داستان

- بیشتر
حورا
۱۴۰۰/۰۸/۲۲

انتظار بیشتری داشتم

قاصدک چادری
۱۴۰۳/۰۶/۱۹

واقعا عالی و شیرین بود انگار خودم بودم که همسفر حر شده بودم... احسنت به نویسنده💔

haniye alizadehh
۱۴۰۱/۰۵/۱۴

ماجرای حر بن یزید ریاحی را همه شنیده ایم و خوانده ایم. این کتاب در واقع بازگویی همان ماجراهایی ست که میدانیم از زبان و زاویه دید خود شخصیت حر. به شخصه به عنوان کسی که تمام جزییات ماجرا را

- بیشتر
رسیدن، پایان راه نیست. یادت باشد، وسعت هر رسیدن به عظمت مقصد بستگی دارد. وصلی که به روی تو گشوده می‌شود، آغاز راهی تازه است. آغاز راهی در ابدیت!
نوکر آسید مهدی
لعنت به دارالاماره، آن هنگام که مسلم را از بلندای بام خود به زمین انداخت! لعنت به تیغ، آن دم که خط حائلی میان سر و تن مسلم کشید! لعنت به کوفه، آن ساعت که تن بی‌جان مسلم را در کوچه و بازارهای خود حرکت می‌داد!
عاطفه سادات
وقت گریز است. تا از خود نگریزی به خویشتن راهت نمی‌دهند!
نوکر آسید مهدی
به جای آنکه دلشوره برگشتِ مرا داشته باشد، زیر لب گفت: کوفه پیش از این هم روسیاه آزمون علی(ع) شده بود. به جایی برو که از ننگ این روسیاهی درآیی، پسر! که من بیهوده اسم تو را حر نگذاشته‌ام!
عاطفه سادات
گاهی ناخواسته روی در روی همانی قرار می‌گیری که از آن گریزانی! همه راه را دویده‌ای تا از آن دور شوی، اما در ناگهانی‌ترین لحظه، درست در نقطه مقابلت قرار می‌گیرد! مستأصل می‌شوی و خیال می‌کنی کار به آخر رسیده است! اما گاه، درماندگی تنها جاده‌ای است که تو را به رهایی می‌رساند!
Mehr
پلک برهم گذاشتن، گاهی عمیق‌ترین پاسخ به پیچیده‌ترین پرسش دنیاست.
Mehr
همه روزها عاشوراست و همه زمین‌ها کربلا!
ftmz_hd
بغضش ترکید و مردانه گریست: امیر! دزدانه به خیمه‌های حسین(ع) نزدیک شدم! داشت با یاران خود حرف می‌زد. میان آن‌ها ایستاد و گفت که بیعت خود را از آن‌ها برداشته! گفت که می‌توانند بروند! شانه‌هایش به وسعت طوفان می‌لرزید. تکانش دادم: حرفت را بزن، عبدالله! سخن حسین(ع) چه ربطی به رفتن تو دارد! مگر تو تحت بیعت اویی! سرش را بالا گرفت و زیر نور مشعل نیمه‌جان، جواب داد: من با او بیعتی ندارم! به قصد خونش آمده بودم! اما... اما گفت: هر کس با من بماند، فردا کشته خواهد شد. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید! اما از اینجا دور شوید. زیرا اگر فریاد استغاثه من به گوش کسی برسد و مرا یاری نکند، به عذاب الهی دچار خواهد شد!
ftmz_hd
پدر!؟‌چه چیزی قیمتی بالاتر از حیات دارد که این‌ها به خاطر آن آماده مرگ شده‌اند!؟ زیر لب، بی‌اختیار جواب دادم: آن طور که حسین(ع) به من گفت، عزت انسان از هرچیز بالاتر است!
Mehr
گاهی تنها آرزویت بی‌خبری است. دلت می‌خواهد دنیا را بدهی و از حقیقتی، از واقعیتی بی‌خبر باشی!
Mehr
دو دستت را که به قنوت می‌گیری، آشیانه‌ای ساخته‌ای برای پرنده بی‌سامان دلت! قنوت، میان‌بری است که تو را از جاده عبور می‌دهد. قنوت، شاهراه عبور توست! تو را با همه فقرت، با همه نیازت در می‌یابد؛ تنها اگر تو آن را دریابی! پس آشیانه بین دست‌هایت را محکم نگه دار!‌نگذار نزاع اهریمن‌های درون، آن را از تو بگیرد!
Mehr
تاریکی و نور گاهی در هم می‌آمیزند. تا نور را نبینی، ضلالت خویش را درنمی‌یابی. تلاقی تو را به تماشای دوباره خویش می‌خواند. تا یادت بماند: ابن السبیل آنی نیست که در راه مانده باشد!‌گاهی کسی است که راه را نمی‌داند!
Mehr
به حضور خود می‌رسی. حضور، همان خلوتی است که در ازدحام حوادث با خود داری! خلوت، آنی نیست که تو به اراده خود به آغوشش پناه ببری. خلسه، خودش تو را می‌جوید! خودش به سراغ تو می‌آید؛ کافی است ظرفیت حضور را در تو پیدا کند. صدا از پنهانی‌ترین خلسه حضور، تو را می‌خواند. صدا در گوش‌هایت طنین یک وحی را می‌نوازد. صدا تو را بشارت می‌دهد؛ به آنچه در باورت نمی‌گنجد!‌به آنچه محالش می‌دانی!
Mehr

حجم

۸۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۸۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۴,۵۰۰
۷۰%
تومان