کتاب لاجورد
معرفی کتاب لاجورد
کتاب لاجورد نوشته اکرم صادقی است. این کتاب روایت تصویر دیگری از شهید اسدالله لاجوردی است که انتشارات کتابستان معرفت منتشر کرده است.
درباره کتاب لاجورد
این کتاب داستان ماجرای دستگیری و حبس جوانی به نام مرتضی است که برای سازمان مجاهدین خلق کار میکند. او هم مانند همگروههایش با رژیم جمهوری اسلامی که به تازگی بعد از انقلاب روی کارآمده فعالیت میکند. این کتاب تصویری از زندگی، عملکرد و کردار شهید اسدالله لاجوردی را به تصویر میکشد، مردی که اعضای سازمان از شکنجهها و رفتار وحشیگرانه او به مرتضی و دیگر افراد گروهشان گفتهاند اما مرتضی در زندان با لاجوردی که به عنوان بازپرس او را تحت بازجویی قرار میدهد واقعیتهای تازهای را درباره شخصیت اصلی این پاسدار برایش آشکار میکند.
خواندن کتاب لاجورد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمانهای تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لاجورد
جعفر ساکت با چهرهای درهم و مغموم به کف ماشین خیره مانده بود و از شادابیِ ساعتی قبلش اثری نبود. آنها ساعتی قبل سرشار از شور و اشتیاقِ یک مجاهد در مأموریت بودند و اکنون در بند پاسداران رژیم. مرتضی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. از در اصلی زندان فاصله گرفته بودند و جیپ در محوطهٔ باز اوین بدون وقفه بهسوی جلو در حرکت بود. با دورشدن از درِ زندان نفسش تنگ شد. احساس کرد، مثل ماهی در تُنگ آب گیر افتاده است. آبدهانش را قورت داد و دوباره به یاد آورد آزادیاش را از دست داده. به درختهای بلند که با سرعت از پیش چشمش عبور میکرد، چشم دوخت و به این فکر کرد که میترا چه مأموریتی برایش در نظر گرفته. برای سؤالی که در این پریشانحالی در ذهنش بود و در نظرش مسخره میآمد هیچ جوابی نیافت.
نگاه سنگین پاسدار که سلاحبهدست روبهرویشان نشسته بود باعث شد به یاد بیاورد او هنوز هم یک مجاهد است و باید مجاهدبودنش را به پاسدار نشان میداد. او بیاعتنا به جعفر که مثل دخترها ترسیده و رنگپریده شده بود، کمرش را صاف کرد. سینهاش را جلو داد و با غروری که در شأن یک مجاهد مبارز بود سرش را بالا گرفت و به درختهای سربرافراشتهٔ اوین خیره شد. جعفر به اعتمادبهنفس او غبطه خورد که در چنین شرایط سخت و دلهرهآوری اینقدر آرام است.
جیپ بهسرعت از محوطهٔ پردرخت اوین گذشت و کنار ساختمانی توقف کرد. مرتضی به ساختمان پیش رویش نگاه کرد. در دوردست، ساختمانهای دیگری بهچشم میآمد و آدمهایی دیده میشدند که میرفتند و میآمدند. مرتضی از بچگی عادت داشت برای فرار از چیزهای بزرگی که باعث ترسش میشدند، انگشتش را جلوی چشمش بگیرد و با بستن یکی از چشمهایش همهچیز را کوچک کند. کوچک دیدن هر چیزی از پشت انگشتش برایش تفریحی سیریناپذیر بود. او ساختمانها و آدمها را اینگونه دید. آدمها به اندازهٔ یک انگشتش بودند. از این صحنه خندهاش گرفت. جعفر عصبی از اینهمه خونسردی مرتضی وقت پیادهشدن از جیپ بهعمد پایش را لگد کرد. او از نزدیکشدن به ساختمان زندان بسیار وحشتزده بود.
مرتضی همگام با جعفر میرفت و با دقت اطراف را برانداز میکرد. ساختمان اصلی زندان مثل بقیهٔ ساختمانهای داخل شهر بود و این از اضطراب مرتضی کاست. دیوارهای بلند هنوز هم خودنمایی میکردند. مرتضی با نگاه کردن به آجرهای دیوار پیش رویش بهعمد حواسش را از آن پرت کرد تا باز دچار تشویش نشود.
حجم
۱۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
حجم
۱۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب درمورد پسری به اسم مرتضی هست که عضو سازمان منافقینه، مرتضی توسط سپاه دستگیر میشه و در زندان با شهید اسدالله لاجوردی آشنا میشه که رئیس زندان اوین بودن از اینکه با این شهید بزرگ آشنا شدم خیلی خوشحالم
کتاب خیلی روان و جذابی هست.جزئیاتی که نویسنده در داستان به کار برده برای تصویر سازی و درگیر شدن با داستان خیلی خوبه.من دو روزه تمامش کردم.فقط دوست داشتم ببینم چقدر از داستان واقعیت هست و نویسنده بر اساس چه
کتابی زیبا با نثر روان این کتاب بصورت داستانی به زندگی شهید لاجوردی پرداخته..
جذابیت و کشش داستان به اندازهای نبود که بتونم تمومش کنم به نظرم بسیار بیش از حد به موضوعات کماهمیت پرداخته شده بود و میشد به مسائل خیلی مهمتری پیرامون این شهید پرداخت
من همیشه شیفته های شهید لاجوردی بودم و کمی درباره شون میدونستم و این کتاب معرفت و شناختم رو به این شهید بزرگوار بیشتر کرد
عالی بود
خوب و روان