دانلود و خرید کتاب آیات مس محبوبه زارع
تصویر جلد کتاب آیات مس

کتاب آیات مس

معرفی کتاب آیات مس

کتاب آیات مَس نوشته محبوبه زارع، داستان پسر جوانی است که روزگار اعلام نبوت پیامبر اسلام در ایران زندگی می‌کند. 

اهورا فرزند یکی از بزرگان ایران است که خود را سرگشته می‌بیند و به دنبال راهی برای نجات خودش است. در این میان می‌شوند کسی در سفر به سرزمین حجاز این پیامبر تازه را دیده است، به سراغش می رود و کمک میخواهد. کسی اهورا را راهنمایی نمی‌کند تا اینکه به این فکر می‌افتد خودش راهی پیدا کند.

خواندن کتاب آیات مَس را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی تاریخی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب آیات مَس

سنگینی دست‌های خالی، مرا از کت‌وکول انداخته بود. در نیمه‌شب قریه، از مهمان‌خانهٔ رئیس قبیله بیرون زدم. زیر نور ستاره‌های کویر، به تپه‌سنگی تکیه دادم. کیکاووس‌خان جوابم کرده بود. هیچ تصویری از محمد نداشت، نه در میان سنگ‌های حکاکی‌شده و نه روی پوستین‌های چرمی. این را وقتی عصبانیتش فروکش کرد، برایم توضیح داد. گفت در بیست‌سالگی در کاروان تجاری عمویش راه‌ورسم کار را آموخته است. گفت در یکی از سفرها به حجاز رسیدند... .

صدایش در گوشم لانه کرده بود: «چند منزل مانده بود به مکه. جمعیتی بی‌شمار دور هم گرد آمده بودند. موسم حج بود و دیدار آن‌همه مسلمان در حوالی چشمهٔ غدیر چیز غریبی نبود. عجیب این بود که همه منتظر بودند. محمد دستور داده بود همهٔ آنانی که جلو رفته‌اند، برگردند و کسانی که عقب مانده‌اند، خود را به چشمه برسانند. قرار بود اتفاق بزرگی بیفتد. من و کارگران عمویم هم کنجکاو شده بودیم. بارهای تجاری خود را برای فروش آورده بودیم؛ اما کسی به کالاهای ما توجهی نمی‌کرد. تا اینکه از دوردست دیدم مردی دست جوانی را بالا گرفت و او را به همه معرفی کرد. با صدای بلند اعلام کرد که هرکس من مولای او بوده‌ام، ازاین‌پس این جوان مولای اوست. چیزی نگذشت که میان مسلمان‌ها شوری به‌پا شد. هرکس از هرگوشه خود را به آن‌دو رساند و فضای غدیر پر شد از بیعت و تبریک. عرب‌ها این‌طوری با جانشین محمد پیمان بستند. اما من نمی‌دانستم پس از این چه اتفاقی خواهد افتاد... .» 

safaeinejad
۱۳۹۹/۰۶/۰۷

«آیات مَس» را در این روزها و شبها از دست ندهید. داستان دختر و پسر زرتشتی عاشقی که برای رسیدن به هم، باید حضرت علی اکبر علیه السلام را ببینند.

*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
۱۴۰۰/۰۴/۱۷

[12]`1400 🌵_✓شخصیت پردازی عالی وجود داشت در کتاب ✓افراط نبود و نمی خواست بگه اسلام خوب!به حرف نه و به عمل این رو نشون می داد که باعث می شد آدم باورش کنه که قرار نیست چیز مسمومی از تعصب رو

- بیشتر
فاطمه سادات
۱۴۰۰/۰۱/۲۷

"قشنگ بود" و " بینظیر بود" واژه های ناتوانی هستند برای توصیف این اثر... کمتر آثار داستانی ای رو دیدم که در عین سادگی، تلفیقی عجیب، اسرار آمیز و فوق العاده جذاب از تاریخ و مذهب رو با اینچنین نوآوری و

- بیشتر
کاربر ۱۸۴۴۶۹۰
۱۳۹۹/۰۹/۰۶

این کتاب را بارها باید بخوانیم تا مفهوم عمیق خداشناسی و ولی شناسی را که منظور نویسنده است در یابیم.حقیقت گاهی جلوی چشممان است و نمی بینیم ،خدا توفیق مومن واقعی بودن را به ما بدهد.

soroosh7561
۱۴۰۱/۰۷/۱۴

با چنین دستمایه ای انتظار بیشتری از این کتاب داشتم. می شد خیلی بهتر از این باشد. قوی تر و پرسوز و گدازتر. علی الخصوص پایان داستان که به نظرم آنچه می باید باشد نبود. دیالوگ ها و شاه بیت

- بیشتر
عالی بود
۱۳۹۹/۰۸/۰۴

قشنگ بود

عاشق کتاب
۱۴۰۱/۰۱/۱۱

کتاب خوبی بود و ارزش خوندن داشت

ketabjoo
۱۴۰۳/۰۷/۲۲

نثرزیبا.توصیفات به جا .شخصیت پردازی کامل و داستان غافلگیر کننده

داتیس
۱۴۰۳/۰۴/۰۳

یک داستان عاشقانه زیبا ،این عشق ذوب می شود در یک عشق بزرگتر وزیباتر.

zahra7798
۱۴۰۲/۰۸/۰۷

ایده داستان قشنگ بود اما نثر کتاب و روند داستان و پایان بندی رو دوست نداشتم می‌تونست بهتر باشه...

وَ وَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی...‌
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
من فقط یک مسلمانم، نه معنای دین اسلام. اسلام مثل دریایی است که من گوشه‌ای از آن دارم شنا می‌کنم. کِی ادعا کرده‌ام که می‌توانم پا بگذارم روی هوای نفسم؟
Hamed Khajeh
محمد آیین مهر و درستکاری را برای انسان‌ها به ارمغان آورده. رفتار ما اگر درست نباشد، ربطی به اسلام ندارد.
آسمان دار
محمد به آن‌ها گفته ارزش هر مرد به‌اندازهٔ احترامی است که به زن می‌گذارد.
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
هیچ‌چیز به‌جز عشق ارزش دیدن ندارد...
نوکر آسید مهدی
«یکی از قوانین طبیعت این است که درد در شب تشدید می‌شود. به‌خاطر همین است که مناجات با خداوند در شب تأثیر بیشتری دارد
fatemeh
گوهر انگشت‌های کشیدهٔ شمیسا را نوازش کرد: «خداوند راه حقیقت را بر بندگانش می‌گشاید. راه حقیقت برای یکی مثل من شوهری عرب است که مرا به کنیزی ببرد و بعد راه را نشانم دهد، برای یکی هم زرتشت است و شرط کشیدن تصویر محمد.»
safaeinejad
«مسلمان شده‌ام؛ اما ایمانم به بشارت زرتشت سر جای خودش است. معامله کار نیازمندان است. نه زرتشت، نه محمد و نه خدای آن دو، هیچ‌کدام محتاج نیستند. هیچ پیامبری به ایمان بنده‌ای نیازمند نیست. پیامبران، خدا را معامله نمی‌کنند شمیسا. آن‌ها فقط هدایت می‌کنند و بشارت می‌دهند.»
seyed mostafa
من فقط یک مسلمانم، نه معنای دین اسلام.
آسمان دار
«آتش هم می‌تواند روشنایی و حیات ببخشد و هم می‌تواند بسوزاند و نابود کند
soroosh7561
«هرکدام از ما انسان‌ها مأموریتی در این جهان داریم و رتبه‌ای از کمال را در دنیا به دست می‌آوریم. مرتبهٔ هرکدام از ما به ظرفیت‌هایمان بستگی دارد.
soroosh7561
«از مولای اول ما پرسیدند: آیا خدا را دیده‌ای که او را چنین عبادت می‌کنی؟ ایشان جواب داد: هرگز خدایی را که نبینم، پرستش نمی‌کنم.»
soroosh7561
«حکایتِ حق است ارباب. پس‌از پیامبر، حقِّ خاندانش غصب شد. ایشان از طرف خدا، امر جانشینی خود را به اهل‌بیت خود واگذار کرده بود و مردم هم بر سر آن پیمان بسته بودند. اما هنوز بدن پیامبر را به خاک نسپرده بودند که عده‌ای خلافت را غصب کردند و مردم را فریفتند... .»
soroosh7561
«یکی از قوانین طبیعت این است که درد در شب تشدید می‌شود. به‌خاطر همین است که مناجات با خداوند در شب تأثیر بیشتری دارد. راز شب را نمی‌دانم؛ اما دوسه شبی شدت دردت طبیعی است. هرچه کمتر تکان بخوری، زودتر خوب می‌شوی... . این ولی فقط قانون درمان شکستگی‌هاست. در زندگی معنوی، هرچه بیشتر بجنبی، زودتر از پیلهٔ نفس رها می‌شوی... .»
Hossein Heydari
درمانت فقط خودت هستی. این دردها طبیب‌بردار و داروبردار نیست. فقط خودت می‌توانی درمان خودت باشی.»
نوکر آسید مهدی
بعضی وقت‌ها حتّی اگر به‌جای شاهین، خودِ بخت را هم روی شانه‌ات بنشانند، باز هم نمی‌توانی حقیقت را بگویی.
نوکر آسید مهدی
موبد به شعله‌های آتش زل زده بود. وقتی حرف می‌زد، انگار نوری سبزرنگ از لب‌هایش جاری بود: «آتش هم می‌تواند روشنایی و حیات ببخشد و هم می‌تواند بسوزاند و نابود کند. به انتخاب توست که شاهین تو را به خیر برساند یا به شر.»
نوکر آسید مهدی
جارچی فریاد می‌زد: «به‌نام رسول خدا و به یاری اللّه، امیرالمؤمنین یزید بر دشمنان شورشی پیروز شد. این‌ها اسرای خارجی هستند که شایستهٔ شدیدترین مجازات‌اند... .» فریادها در هم پیچید: «سلام بر یزید و مرگ بر خارجی... .»
soroosh7561
در کوفه ما به استخدام حکومت درآمدیم... . به ما گفته بودند باید در برابر شورشی‌ها بایستیم و امنیت را به کوفه برگردانیم.»
soroosh7561
مهراندخت نفس عمیقی کشید تا راه گلوی خود را باز کند: «دیروز عاشورا بود. بوی خون امام و یارانش را بر زمین می‌شنوم... . دیر شده است شمیسا. دیر شده... .» اشک از چشم‌های روشن پیرزن بر گوشهٔ روسری‌اش چکید: «به‌زودی خبرش شهربه‌شهر می‌پیچد. اما این رسوایی، بنی‌امیه را تا ابد به ذلت خواهد کشاند.»
soroosh7561

حجم

۹۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۹۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان