کتاب سلام بر میت
معرفی کتاب سلام بر میت
کتاب سلام بر میت نوشتهٔ رضا کشمیری است. نشر معارف این رمان را که قصهٔ طلبهای است تازهکار که برای اولینبار در ماه رمضان به تبلیغ میرود، روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سلام بر میت
کتاب سلام بر میت قصهٔ طلبهای جوان و بیتجربه است که در ماه رمضان به تبلیغ میرود و با مشکلاتی روبهرو میشود. ترس نهفتهای از کودکی در دلوجان این طلبه رسوخ کرده است؛ ترس از مُرده. روستا و بعضی اهالیاش بوی مرده میدهند. طلبه در این روستا با سختیهایی مواجه میشود؛ از ماجراهایش با یک بیمار روان به نام «ناصر» تا برخوردش با فردی گرفتار اعتیاد به نام «ملوعلییخی» را در این رمان بخوانید. این شخصیت داستانی، با داشتههای معنوی و اخلاقی که در حجره و مدرسهٔ علمیه و سر کلاس اساتیدش کسب کرده، با این مشکلات دستوپنجه نرم میکند. گاه میشکند و گاه پیروز میشود. این رمان، روایت تلاش و امید جوانی طلبه در سایهٔ توجه به خدا و یاد مرگ است. گفته شده است که هر جوانی که این کتاب را بخواند و به قلبش رجوع کند، جوانههای امید و رشد اخلاقی در جانش ریشه میزند.
خواندن کتاب سلام بر میت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سلام بر میت
«بعد از غوطهور شدن در کثافت خرِ کلاهقرمزی، تمام روستا ماجرای من و ناصر را فهمیده بودند. شده بودم مایهٔ خندهٔ عدهای مثل اسدحمومی و رفقایش. آدمهای درستوحسابی روستا هم هرکدام نقشه و راهکاری پیش پایم میگذاشتند. حالوروز ننهٔ حسن بهتر شده بود و دوباره همان مسیر همیشگیاش از خانه تا امامزاده را میرفت و میآمد. دیروز دیدمش، درحالیکه یکمشت قند توی دستش بود. قندها را یکییکی میانداخت توی دهان بیدندانش و میمکید. دو سه تا بچه دورش حلقه زدند و شروع کردند به بالاوپایین پریدن و شعر خواندن: «ننهکورو، هی هی! ننهکورو، هی هی! ما قند میخوایم، هی هی ... .» پیرزن لبخندی زد و یکی یک دانه قند توی مشت بچهها گذاشت. بچهها هوایش را داشتند تا به خانه برسد.
کربلایی غلامحسین از کسانی بود که اصرار داشت باید یک درس درستوحسابی به ناصر بدهیم تا دیگر از این غلطها نکند. بالاخره قرارمان شد امروز قبلازظهر برویم خانهاش و درددل کنیم. خودم تنها میترسیدم بروم. یعنی کربلایی غلامحسین توصیه کرد و حرفش هم حساب بود. خانهاش پشت خانهٔ اسدحمومی بود. ناصر بیرون ایستاده بود و خرش را قِشو میکرد. یک بُرُس سیمی دستش بود؛ یکی به پشت خرش میکشید و یکی به پشت خودش. نمیدانم کمرش میخارید یا میخواست در درد خرش شریک باشد. سلام کردم:
- ناصر آقا، اومدیم باهم محفل کنیم و دو کلمه حرف حساب بزنیم. اشکالی نداره؟
نگاه عاقلاندرسفیهی کرد:
- بفرما، آ شیخ. بفرررما. اروای مردههام اشکال نداره. چه اشکالی؟
یااللهکنان وارد خانهاش شدیم. مادر پیرش بیحرکت و خمیده نشسته بود کنار دیوار و تسبیحبهدست، دهانش میجنبید. بهزحمت سلاموعلیکی کرد و دوباره دهانش بیصدا جنبید. از جلوِ اتاق مادرش عبور کردیم و به اتاق کنارش که بزرگتر بود وارد شدیم. نشستهننشسته صدای آهش بلند شد:
- حیف حیف حیف که ماه رمضونه، والّا یه نوشابهٔ تگری میاُوردم بخوری و مثل خر کیف کنی! های های های، چه مزهای میده! آی آی آی!
نمیدانم تحویلم گرفت یا فحشم داد. هیچیک از کارهایش حسابوکتاب نداشت. ترسیدم گله کنم. میخواستم بگویم «دست شما درد نکنه. حالا من مثل خر کیف میکنم»، اما لبخندی زدم و گفتم: «البته من نوشابهٔ شما رو یه بار خوردهم، نمکپروردهم!»
کربلایی غلامحسین خندید. حق هم داشت. کمربند درگیر با چربیهای شکمش را آزاد کرد:
- ناصر آقا، یهکم تعریف کن. چیکارا میکنی؟ خوبی؟ ها، ناصر خان؟ صحرا خوش میگذره؟ گوسفندا رو کجا میبری؟
زد روی پیشانیاش و سرش را پایین انداخت. چند دقیقهای ساکت شد. کلهٔ پرمویش را بین دو دستش فشار داد و چهره درهم کشید. زبانش را دولا کرد زیر دندانش و گاز گرفت:
- پدرسگا، مادرسگا، تخمحروما سنگم میزنن. من باید حواسم به گله باشه، ننه گفته. ننه ننه ننه، های ننه ننه ننه.»
حجم
۱۶۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۶۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
نظرات کاربران
سلام لطفاً بزارید تو بی نهایت
بسمالله الرحمن الرحیم روایت جالبی بود. بعد کتاب زنآقا (که روایت مستندی بود.) این داستان، گریزی است به زندگی طلاب، ترسها، وحشتها و سختیهای کار... موقعیت های جذاب داستان کم نبود و آدمی دوست داشت سر مقبره این امامزاده برود. داستان از کمی
خیلیییییییییییییی عالی بود از لحاظ نثر جذاب و ادبی محتوا سراسر یادمرگ و مرگ اندیشی شدیداً به همه رمان دوستان توصیه میشه
خیلی جذاب بود شیرین و تکان دهنده آخرای کتاب اشکم دراومد
واقعا کتاب خوبی بود به نظرم فقط برای ترس از مرگ نبود برای همه نقاط ضعف ادمی بود همه باید مثل این شیخ بی عمامه بریم تو دل ترس هامون. نکته دیگه یاد مرگ هست که تو تموم کتاب بوده
برای آنکه یاد مرگ بیوفتیم ،داستان خوبی است بخصوص آن روایاتی برای فهم مطلب آورده است.
داستان طلبه ای که برای تبلیغ وارد روستایی میشود... نویسنده مطالب و حکایات را زیبا ونامحسوس لابه لای داستان به مخاطب منتقل میکرد.اما افراطی سایه مرگ همه جای داستان بود که مطالعه کتاب را به همه به خصوص افراد افسرده توصیه
واقعا کتاب خوبی بود و خوندنش توی ماه رمضون هم لطف دیگه ای داشت . در سراسر کتاب مرگ و آخرت بسیار تکرار شده و از روایات و داستان های آموزنده ای در این رابطه استفاده شده بود .
بسیار جالب و زیبا بود نثر و قلم نویسنده در شرح وقایع عالی بود و روایت های که در لابلای داستان بازگو میکردند بسیار خوب بود
انتظار بیشتری داشتم ولی میشه گفت داستان در اون حدی بود که تا آخر کتاب رو دنبال کنم ولی می تونست هیجان انگیز تر هم نوشته بشه و از تکرار بعضی سناریو ها پرهیز بشه مثلا خواب ها بنظر من