کتاب زمستان بی بهار
معرفی کتاب زمستان بی بهار
کتاب زمستان بی بهار اثری از ابراهیم یونسی است که در انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. این کتاب شرح زندگی یونسی از زمان تولدش تا روز رهاییاش از زندان است.
درباره کتاب زمستان بی بهار
زمستان بی بهار، آن عبارتی است که ابراهیم یونسی برای زندگی خود به کار میبرد. زندگی که بهار به خود ندیده است. چون سودای آزادی و آزادیخواهی، به سرعت زیادی نابود شد و او بود که بهای این آزادی خواهی را به جان خرید. او هشت سال از بهترین سالها و روزگار عمرش را در زندان سپری کرد. تنها به این دلیل که بزرگ فکر میکند و میخواست کارهای بزرگی بکند.
او در کتاب زمستان بی بهار از لحظه تولدش میگوید. توصیفات دقیق و جذابی که از زندگیاش ارائه میکند به شدت بر تاثیرگذاری و ملموس شدن کتاب اضافه کرده است. تحصیلاتش را در خارج از ایران و در فرانسه به پایان رساند و مدتی را هم به عنوان فرماندار کردستان خدمت کرد. تمام این لحظات که زندگی او را شکل دادند و از او ابراهیم یونسی ساختند، در این کتاب آمده است. او که به اعدام محکوم شده بود، تنها به این دلیل که یک پایش را در خدمت ارتش از دست داده بود، زنده ماند و جان بدر برد.
یونسی بهار زندگیاش را کمرمق میداند و در حد چند جوانه. اما به زیبایی بیان میکند که «تنها کسانی که انتظارمان را میکشند، افراد خانوادهاند...». همانهایی از از اول تا آخر با ما و همراه ما هستند...
کتاب زمستان بی بهار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب زمستان بی بهار را به تمام علاقهمندان به داستانهای ایرانی و دوستداران آثار زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
درباره ابراهیم یونسی
ابراهیم یونسی، نویسنده و مترجم ایرانی، متولد ۱۲ خرداد ۱۳۰۵ در بانه کردستان است. او نخستین فرماندار کردستان بود. برای تحصیل به فرانسه رفت و بعد از اتمام تحصیلاتش به ایران برگشت و به ارتش پیوست. در ارتش یک پایش را از دست داد. بعد از انقلاب به اعدام محکوم شده بود و سالها در زندان بود. اما در نهایت به دلیل اینکه پایش را از دست داده بود در حکمش تخفیف گرفت.
او در طول مدتی که در زندان بود کتاب هنر داستان نویسی را به رشته تحریر درآورد و بیش از هشتاد کتاب را از زبان انگلیسی و یک کتاب از زبان فرانسوی به فارسی ترجمه کرد. ابراهیم یونسی در پایان عمرش به آلزایمر مبتلا شد و در نهایت ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ در تهران چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب زمستان بی بهار
روزهای عادی، تشریفات چای صبح و عصر خیلی ساده بود: روزهای مهمانی، یعنی روزهایی که مهمان داشتیم، سماور مسواری بود و لگنی برنجی و چند استکان گلدار کمرباریک و لب طلایی با زیراستکانهای برنجی که مادرم آنها را با گرد آجر سابیده و با فشار دادن انتهای شست نقشهایی بر آنها زده بود؛ و بعد قوری چینی تمیز و پاکیزهای با سرپوشی پارچهای و گلدوزی شده که دستکار مادرم بود، و هر مهمانی که میآمد و میدید تعریف میکرد، و مادربزرگ در حالی که قند توی دلش آب میشد فیالفور شجره نقش و نگارش را تعقیب میکرد و میرساند به روپوش قوریهای خانه مرحوم فلانخان که آن وقتها که حاکم شهر بوده برای شرفیابی به حضور نایبالسلطنه به اصفهان رفته بوده و این نقش و نگار رهآورد آن سفر بوده... و اگر مهمان حال و حوصلهای داشت و علاقهای نشان میداد و قبلا همین افسانه را بارها از دهن خودش نشنیده بود ماجرا را به افسانههای دیگری میکشاند، و چای را زهرمار مهمان بینوا میکرد. این قصههای تکراری و خنک سوهان روح مادرم بود. در اینگونه مواقع هروقت مادربزرگ رشته سخن را به دست میگرفت مادرم به بهانه آوردن چیزی یا شستن کهنههای من از اتاق بیرون میرفت. بگذریم، در اوقات معمولی این سماور و قوری و مخلفات درمقام وسایل تزئینی و آرایههای اتاق خدمت میکردند: زیر استکانهای برنجی را به کمک دو میخ سیاه بنفش بر پیکر دیوار تکیه میدادند، و قوری و «سرقوری» و سماور با لگن مربوط در سایه آنها استراحت میکردند. در روزهای عادی، مادربزرگ «هفت جوش»۱۰ را آب میکرد و میگذاشت توی بخاری دیواری، وسط آتشها؛ و قوری کهنه بندزدهای را که به کره جغرافیای با مدارات برجسته شبیه بود، با دو استکان و نعلبکی که هریک از تیره و طایفهای خاص بود بر سینی حلبی در کنارش جای میداد.
«هفت جوش» به خلاف سماور جوش آمدنش مقدمات و مراحلی نداشت: سماور ابتدای امر ساکت است، پس از چندی «تکوز» ی میکند؛ صدای تکوز، وزهای دیگر را برمیانگیزد... تا اینکه مجموعهای از وزها بر گرد تکوز اول اجتماع میکنند و موسیقی جالبی به وجود میآورند... نظیر سمفونی معروف شوستاکوویچ، که اول صدای یک تک تیر بیش نیست، و بعد غلغلهای میشود از پژواک تیرهایی که صدا به صدای هم دادهاند! آهنگ همسرایی شتاب میگیرد و صدای نفسنفسزدن در غلغل محو میشود، و غلغل است که اوج میگیرد، و بخار است که از دو سوراخی که در دو جانب سرپوش سماور تعبیه شدهاند بیرون میزند. کدبانوی خانه ــ و همه اهل خانه ــ دستپاچه میشوند، تو گویی موجودی آتش گرفته است و فریاد میزند: «سوختم، سوختم ــ خاموشم کنید!» در اینگونه مواقع سماور باتمام وجود میلرزد، و مادربزرگ انگار بخواهد این «موجود» را خاموش کند، اول کاری که میکند قوری را شلاقی برمیدارد و شیر سماور را باز میکند، و آبِ داغ، «شُری» در قوری میریزد، با صدای مخصوص به خودش، با صفیر «شین» مجوّف یا مفخّم ــ انگار از لای لثههای یک پیرمرد، به هنگام خوردن آش داغ. بعد دو زایده کوچک طرفین سرپوش را که راه بر بخاری بستهاند که لهلهزنان راه خروج میجوید و میخواهد به هر طریق که هست خود را هرچه زودتر از آن جهنم داغ نجات دهد، بالا میزند... سماور نفس میکشد... آخی! اما همچنان میلرزد. مادربزرگ پس از این که روی قوری را آب گرفت درِ سماور را برمیدارد و یک کاسه آب سرد در آن میریزد. فریاد و جلز و ولز سماور به آسمان میرود، و سماور از نفس میافتد، انگار به زبان سماوری خود بگوید: «آخیش!» و تو انتظار داری که پا دراز کند، و بلمد. در عالم خود میلمد، و با صدایی افسرده نالیدن آغاز میکند... دوران نقاهت آغاز میشود...
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۷۶۷ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۱
تعداد صفحهها
۷۶۷ صفحه
نظرات کاربران
چندی پیش در یک کتابفروشی، این کتاب را دیدم. از نویسنده شناختی نداشتم ولی بعد با جستجو در اینترنت، متوجه شدم دکتر ابراهیم یونسی از نویسندگان و مترجمان برجسته ایران هستند. زمستان بی بهار را میتوان ادبیات اقلیمی به شمار
زمستان بی بهار زندگینامه خویش نوشته ابراهیم یونسی است که بسیاز جداب از قبل از تولدش نوشته تا هنگام آزادی از زندان.این کتاب فقط داستان یک زندگی نیست. این کتاب در لابلای سطوری که داستان زندگی را تعریف می کند
خسته کننده بود و طولانی. شبیه تکهپاره هایی از خاطرات بی سر و ته بود که ناشیانه به هم چسبیده است.