دانلود و خرید کتاب ارتش تک نفره موآسیر اسکلیر ترجمه ناصر غیاثی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ارتش تک نفره اثر موآسیر اسکلیر

کتاب ارتش تک نفره

معرفی کتاب ارتش تک نفره

کتاب ارتش تک‌ نفره داستانی طنز از مجموعه کتابخانه ادبیات داستانی معاصر نوشته موآسیر اسکلیر با ترجمه ناصر غیاثی است. داستانی جذاب و تاثیرگذار که از فردی آرمان‌گرا می‌گوید که می‌خواهد تک نفره در برابر امپریالیسم جهانخوار ایستادگی کند!

درباره کتاب ارتش تک‌ نفره

ارتش تک نفره، ماجرای جوانی به نام مایر گوینزبیرگ است که می‌خواهد جامعه‌ای نوین بیافریند! 

او مدام شعار «اینک می آغازیم به ساختن جامعه ای نوین!» را سر می‌دهد و در تلاش است تا جهان دیگری بیافریند. او می‌خواهد دست به پیکاری بی امان بزند چون از بی عدالتی‌ها خسته است و تحمل جور و بی عدالتی بیشتر از این را ندارد! او قرار است در برابر جهانخواری امپریالیسم یک تنه بایستد و البته همراهانی دارد. نه، تنها نیست. درمسیرش رفیق خوک و رفیق بز و رفیق مرغ هم همراهند. 

این داستان شما را به دنیایی می‌برد که در آن تشخیص مرز صحیح و غلط، کاری دشوار است. دنیایی که به آن قدم می‌گذارید، دنیای بازماندگان تفکرات کمونیستی و مارکسیستی است. همانطور که شعارهایشان هم در سراسر داستان به چشم می‌خورد: 

«اینک می‌آغازیم به ساختن جامعه‌ای نوین!»

«از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش.»

مردم به مایر، لقب فرمانده بیروبیجان داده‌اند. لقبی که در ابتدا او را عصبانی می‌کرد ولی در نهایت آن را می‌پذیرد. خودش آستین بالا می‌زند و کار را آغاز می‌کند. چون از همراهی دیگران مایوس شده است... ناصر غیاثی، این داستان را سرگذشت پر فراز و نشیب و تراژیک مردی می‌داند که «از نوجوانی غرق در رویای رهبری توده‌ها در جهت نجات آنان از چنگال استثمار بوده، برابری‌طلبی که وقتی از همراهی آدم‌ها با خود مایوس می‌شود، خود آستین بالا می‌زند و پیکارش را آغاز می‌کند، گیرم شکست این پیکار بر هر آدمی که عقل سلیم داشته باشد، پیشاپیش روشن و آشکار است.»

کتاب ارتش تک‌ نفره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب ارتش تک نفره تجربه‌ای جالب برای تمام دوست‌داران ادبیات داستانی جهان رقم می‌زند. 

درباره موآسیر اسکلیر

موآسیر اسکلیر در سال ۱۹۳۷ در محله یهودیان پورتو آلگره در مرکز جنوبی‌ترین استان برزیل به دنیا آمد و در سال ۲۰۱۱ از دنیا رفت. او یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان برزیل است. اولین کتابش را سال ۱۹۶۲ همزمان با فارغ‌التحصیل شدن در رشتهٔ پزشکی منتشر کرد اما بعدا از این کار خود پیشمان شد و از سال ۱۹۶۸ در کنار نوشتن مقاله در مورد موضوعات مختلف مجموعه داستان‌ها، رمان‌ها و کتاب‌های کودکان و نوجوانانِ بسیاری منتشر کرد. 

موآسیر اسکلیر در سال ۲۰۰۳ به عضویت مادام العمر آکادمی ادبیات برزیل درآمد و موفق شد چهار بار جایزهٔ ادبیات برزیل را از آن خود کند. از میان کتاب‌های او می‌توان به ارتش تک نفره و پلنگ‌های کافکا اشاره کرد.

بخشی از کتاب ارتش تک‌ نفره

پدر ما که نجار بود، سخت کار می‌کرد. مادر ما خانه را تمیز نگه می‌داشت و غذا می‌پخت. ما ماهی می‌فروختیم. وقتی که ماهی نبود، رخت‌آویز می‌فروختیم، گاهی هم لباس‌های دست دوم. یا اینکه با یک ارابهٔ دستی راه می‌افتادیم و آهن‌پاره جمع می‌کردیم. ولی من ماهی را بیشتر از همه دوست داشتم. فروش ما خوب بود.

ماهی از نظر من فقط کالایی بود خوب، اما از نظر مایر گوینزبیرگ خیلی بیشتر از اینها بود. از نظر او ماهی حاصل کار رفقای ماهیگیر بود، مردان قوی و ساکتی که تقلای روزانه‌شان را مایر اغلب در طرح‌های جاندارش می‌کشید. سال‌ها بعد قرار بود مایر عاشق بزرگ ترانه‌های دوریوال کاییم بشود که زندگی و عشق ماهیگیران را به آواز می‌خواند. در یکی از آن ترانه‌ها می‌خواند «شیرین است مرگ در دریا» و در یکی دیگر «دو معشوقه دارد ماهیگیر».

مادرمان رنج می‌کشید وقتی ما را سبد ماهی در دست می‌دید. مادرمان نقشه‌های بزرگی برای ما در سر داشت. من قرار بود دکتر بشوم. مایر مهندس. یا اینکه من وکیل بشوم، مایر مهندس...خیلی زود معلوم شد که من استعداد چندانی در درس خواندن ندارم. بعدش مادرمان سخت‌گیری‌هایش را متوجه مایر کرد. مشکل مایر چیز دیگری بود. مایر لاغر بود. پسربچه‌های لاغر در درس‌خواندن پیش نمی‌روند. این را همه می‌دانستند.

بعله، مایر خیلی لاغر بود. جمجمه‌اش زیر پوست کشیده و سرِ تیغ‌زده توی چشم می‌زد؛ جمجمهٔ سخت و سفیدش. سری که رویه‌کاری‌اش اینقدر بد بود، نمی‌توانست مستقل فکر کند. مادر ما موقع تهیهٔ مواد خوراکی برای مایر تلاش، تیزبینی، تهور، بی‌باکی، خبرگی، توانایی بداهه‌پردازی و گرمایی از خود بروز می‌داد پر از مهر و محبت. مرغ‌هایی شکار می‌کرد که گوشت نرم داشتند، چه مال خودش بودند و چه مال همسایه‌ها. با دست خودش می‌بردشان پیش شوخت، موقع اجرای مراسم ذبح حلال نگاه می‌کرد و مراقب بود که برکت الهی شامل گوشت (مخصوصاً گوشت سینه، چون مایر از این یکی کمتر از بقیه منزجر بود) بشود. کیلومترها زیر پا می‌گذاشت تا از زن خاصی -عفریته‌ای اهل بکو دو سالسو- شیر بز بگیرد، تنها داروی پیشگیریِ سل، بیماریی‌ای که پسربچه‌های لاغر را تهدید می‌کرد. بعدها وقتی اسباب‌کشی کردیم به خیابان فیلیپی کامارو، صبح زود می‌رفت دمِ مغازه تا برای مایر سیب بخرد. اما هرقدر هم که زود بیدار می‌شد، باز هم زن‌های همسایه زودتر از او رسیده و سیب‌ها را خریده بودند. مادر ما در راه مبارزه برای به دست آوردنِ بزرگ‌ترین و رسیده‌ترین سیب صاحب توانایی‌های خاصی شده بود. آرنج‌هایش که به شکم دیگران فشار می‌آورد، چون پارویی او را به جلو می‌راند. صدایش مثل صدای یک سیرنه در مه پژواک داشت و سینه‌هایش چون مازه‌ای محکم دریای آدم‌ها را می‌شکافت. سرانجام می‌رسید به جعبهٔ سیب. میوه را که به چنگ می‌آورد، دوان‌دوان برمی‌گشت به خانه و مواجه می‌شد با چهرهٔ ترش مایر. برنج خوشمزه، مایر رد می‌کرد. کوفتهٔ گرم، مایر رد می‌کرد. بیسکویت‌های شیرین، سوپ خوب، ردشان می‌کرد. حتی گاهی وقت‌ها برای اینکه مجبور نشود به خوردن غذا، قایم می‌شد روی پشت‌بام خانه. یک روز مادرمان با ناامیدی خودش را انداخت زیر پایش.

«بگو بچه‌ام، بگو دلت چی می‌خواهد بخوری. هر چه بخواهی، مامان می‌آورد برات. حتی اگر مجبور بشوم تا سائو پائولو پیاده بروم، مامان می‌آورد برات.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۹۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۹۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان