کتاب خسرو شیرین
معرفی کتاب خسرو شیرین
کتاب خسرو شیرین داستانی عاشقانه و خلاقانه از خسرو باباخانی است که در انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است. این کتاب که روایتی عاشقانه است، از عشقهای خسرو میگوید. نوجوانی که از سالهای دبیرستانش میگوید و هر عشقش، حرف تازهای دارد..
درباره کتاب خسرو شیرین
خسرو باباخانی در کتاب خسرو شیرین همان موضوع کلیشهای و معمول همیشگی، یعنی عشق را انتخاب کرده است، اما نگاه خلاقانه او و ایده بدیعش سبب شده تا داستانش، فراتر از تمام کلیشهها باشد. او در این داستن با زبانی طنزآلود از عشقهای خسرو میگوید! البته که طنز پنهان در این اثر، هم جنبه تربیتی دارد هم نوعی خلاقیت ادبی است. علاوه بر این، مکانی برای بروز خلاقیت و ساخت فضاهای متفاوت داستانی را هم فراهم کرده است.
داستان از سالهای قبل از انقلاب و دوران نوجوانی قهرمان شروع میشود و تا سالهای اول جنگ ادامه دارد. قهرمان داستان در آبادان زندگی میکند. شهری که از جنگ جهانی دوم به بعد، به یکی از مهمترن شهرهای ایران تبدیل شد و با شروع جنگ ایران و عراق، مهمتر از پیش شناخته شده است. همین فضای متفاوت شهری هم به جذابیت بیشتر داستان کمک کرده است.
کتاب خسرو شیرین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب خسرو شیرین را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی و دوستداران کتابهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خسرو شیرین
دوم نظری بودیم، رشته ریاضی فیزیک. یک روز آفتابی پاییزی، دوست صمیمیام داشسعید که کمی بچهننه بود آمد سراغ ما. هول و ولا داشت! اول نگاهی به ما بعد به اطرافمان انداخت. وقتی از تنهابودنمان مطمئن شد، گفت: «فلانی چه نشستهای؟»
منظورش از فلانی ما بودیم. تازه ننشسته بودیم هم. سرپا بودیم. اصطلاحاً گفت چه نشستهای. از سراسیمگی و برافروختگیصورتش معلوم بود، ترسیده است؛ نگران است. حتمی اتفاقی افتاده بود. اتفاقی که برای حلش نیاز به صحبت با ما بود و لابد به زور بازوی ما هم احتیاج بود! بالاخره هرچه نبود، ما و دوسه تا از بچههای کلاس، مثلاً جزء بچههای شر دبیرستان بودیم و بهاصطلاح بزنبهادر. البته بگویم ها همهما پیش «سیّدی» معروف به «سیّد» هیچ بودیم! هنوز هجدهساله نشده بود که جای چاقو روی صورتش، روی لپ راستش، جا خوش کرد. ما حقیقتاً پیش سید جوجه بودیم. نوچه بودیم. لنگ میانداختیم. سید بود و یک دبیرستان. دروغ نگفته باشم سید بود و یک آبادان!
- چی شده داش سعید؟ نبینیم پریشونی؟
در همان حالت هم خندید. گفت: «مُو نمیتونم با این لهجه تهرانیت کنار بیام!»
- ببند اون لبولوچه رو.
- لبولوچه نه کا. لُنج.
- حالا بنال ببینم چته؟ درس زبان بمونه واسه روزای تعطیل.
- کا. اگر خداینکرده دعوا معوا بشه هستی؟!
چنان یکدفعه و بیهوا گفت که اولش جا خوردیم، ولی سریع خودمان را جمعوجور کردیم و گفتیم: «هستیم داش سعید. تا تهش. لب بترکون. کافیه عکس نشون بدی و جنازه تحویل بگیری.»
نخندید. معلوم بود حسابی نگران است. دستمان را گرفت و کشاندمان یک جای خلوت. گوشه حیاط بزرگ دبیرستان. نزدیک درخت کُنار. وقتی مطمئن شد چشم و گوش نامحرمی نزدیکمان نیست، با خشم فروخورده گفت: «راستش مدتیه یه جوون دیگول آسمول جُل، مزاحم خواهرمون میشه!»
گمان میکنیم عمداً گفت خواهرمان تا رگ غیرت ما را هم بجنباند. شاید هم منظور دیگری داشت. نمیدانیم. این را که شنیدیم انگاری برق گرفتمان. داد زدیم: «مزاحم میترا میشه؟!»
یک آن خشکش زد. مات نگاهمان کرد. بعد تکانی به سر و گردنش داد و اطراف را پایید و گفت: «ها کا. حالا چرا داد میزنی؟»
- غلط میکنه مردک عوضی. حالا این یارو کی هست، کجا مزاحم میشه؟ کی مزاحم میشه؟
- بعد تعطیلی دبیرستان میافته دنبال خواهرمون.
دبیرستان آبجیِ داشسعید، دبیرستان سپهر، نزدیک دبیرستان ما بود. ما که حسابی رگِ گردنی شده بودیم، گفتیم: «تعطیل که شدیم دو تایی میریم زاغ سیاهشون رو چوب میزنیم. تا ببینیم طرف کیه؟ چهکاره است؟ اگر راست باشه که جیگرش رو درمیآریم.»
- ها کاکا خسرو راسته، خودم دیدم!
- درست که خودت دیدی ولی داش سعید باهاس مطمئن بشیم. نباس بیگدار به آب بزنیم. خطریه! باهاس دوسه روز تعقیبشون کنیم. مثل سایه. مراقبشون باشیم دورادور. عین تو فیلمها. مگه فیلمهای پلیسی تلویزیون رو نمیبینی؟ آیرون ساید. گوجاک. بالاتر از خطر؟
دیده بود. قبول کرد. خدایی کار تعقیب و مراقبت سخت بود؛ چون وقتی دبیرستان سپهر تعطیل میشد، یکدفعه دویست سیصد دختر دبیرستانی تقریباً یکشکل، با کتودامن سرمهای و بلوز و جوراب ساقبلند سفید، از دبیرستان بیرون میزدند. پیداکردن میترا بین آنهمه دختر برای ما که ممکن نبود؛ بهخصوص که چشمهای ما ضعیف بود و عینک هم نمیزدیم. چرا؟ چون برای ما عینکزدن اُفت داشت. خوبیاش این بود که داش سعید همراه ما بود و خواهرش را از یک کیلومتری هم میشناخت.
حجم
۱۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۱۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
نظرات کاربران
من نسخه چاپی کتاب رو خوندم بسیار زیبا ودلنشین.پا به پای خسرو خندیدم و گریه کردم کتاب طنز ملایم وشیرینی داره ومن تا کتاب رو تموم نکردم زمین نگذاشتم....واینکه مطالب تکان دهنده ای در کتاب بیان میشه که من تاحالا
اول که شروع کردم خیلی جدی نگرفتمش یه طنزی داشت که کمی دم دستی به نظرم میومد و مناسب طیف خاصی از جامعه به نظر میرسید ولی کتاب از تقریبا یک سوم آخر به کلی عوض شد و خیلی خوب
بعد از کتاب «ویولون زن روی پل»، دنبال آثار دیگر خسرو باباخانی بودم و «خسروِشیرین» را انتخاب کردم. کتاب مجموعه ی داستانهای کوتاهی است که هر کدام حکایت از تجربه ی عاشقانه ی خسرو، قهرمان داستان است. داستانها از سالهای
اول های کتاب دوسه دفعه خواستم ادامه ندم چون به نظرمی اومد داستان نوجوانانه باشه ولی جلو رفتم ووقتی به آخرای کتاب رسیدم گفتم چه خوب شد که خوندم وتازه فهمیدم مردم خوزستان چقدر در زمان جنگ سختی کشیدن وهنوزهم
نیمه اول کتاب خنده بر لب میآورد و نیمه پایانی اشک و حسرت... کتاب دوست داشتم ولی بعضی از قسمتها برام باور پذیر نبود. کتاب تمام شد گفتم کاش جلد دوم داشت،سرنوشت خسروخوبان به کجا کشیده میشه!!!
کتاب همه چی داشت هم عشق هم طنز هم سردرگمی هم ایثار هم تراژدی. صداقت کتاب جای تردیدی برای درگیری و همذات پنداری مخاطب باقی نمی گذاشت متاسفم که جنگ باعث خاطراتی به این تلخی شده. هرچند ایثار عشق و بعضی احساسات
توصیف من از داستان اینه که فقط باید خوندش تا خسرو شیرین را شاید درک کنیم....عالی عالی عالی
داستانی که هرچه به آخر می رسه جذابتر میشه
خیلی عالی
خیلی خوب و دلچسب ، آفرین